چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
برترام هیل، آیدا میلر و مایکل سیمکین / بیبیسی
اسنادی که سرویس جهانی بیبیسی به دست آورده و تایید شده حاکی از آن است که سه مرد که از سوی نیروهای امنیتی ایران مامور مقابله با تظاهرات اعتراضی سال ۱۴۰۱ بودند به نیکا شاکرمی، دختر نوجوان شرکت کننده در این اعتراضات تعرض جنسی کرده و سپس او را به قتل رساندند.
این اسناد حاوی گزارش افراد درگیر در ماجرای بازداشت و قتل نیکا شاکرمی، از جمله اظهارات خود این افراد بوده است.
مجموع اسناد این امکان را به بیبیسی داده است تا آنچه را که بر نیکا شاکرمی، ۱۶ ساله، از زمان بازداشت تا ناپدید شدن او گذشت بازسازی کند.
جسد نیکا ۹ روز پس از ناپدید شدن او در جریان تظاهرات پیدا شد. منابع حکومتی ادعا کردند که نیکا خودکشی کرده است.
سرویس جهانی بیبیسی مجموعه اسناد مربوط به این ماجرا را برای اظهار نظر به دولت ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارسال کرد اما پاسخی دریافت نکرده است.
گزارشی که بیبیسی به آن دست یافته دارای مهر «بسیار محرمانه» و حاوی خلاصه جلسه رسیدگی به پرونده نیکا توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
این اسناد شامل اسامی قاتلان نیکا و فرماندهان ارشدی است که سعی کردند واقعیت این ماجرا را مخفی کنند.
این اسناد همچنین حاوی جزئیات تکان دهندهای از وقایعی است که در پشت یک وانت بدون آٰرم و نشان گذشت که نیروهای امنیتی نیکا را در آن مورد آزار قرار دادند.
مهمترین این موارد عبارت است:
پس از بازداشت و انتقال او به قسمت پشت این وانت یخچال دار، یکی از مردان در حالیکه روی نیکا نشسته بود به آزار و اذیت او پرداخت.
با وجود اینکه به دستهای نیکا دستبند زده و به این صورت او را مهار کرده بودند، دختر نوجوان همچنان با لگد و دادن فحش به مقابله و دفاع از خود ادامه داد.
در جریان استماع پرونده، این افراد اعتراف کردند که او را با باتوم به شدت کتک زدند.
در پی قتل نیکا شاکرمی، منابع حکومتی اظهارات و مدارک جعلی متعددی را منتشر کردند و علاوه بر این، شایعات گوناگونی نیز در مورد این ماجرا رواج یافت.
سرویس جهانی بیبیسی برای کسب جزئیات لازم و تایید صحت اسناد چندین ماه را به بررسی دقیق اسناد و مقابله و تطبیق جزئیات آنها با منابع متعدد اختصاص داد.
ناپدید شدن و مرگ نیکا شاکرامی بازتاب گستردهای در ایران داشت و تصویر او به یکی از نمادهای شناخته شده مبارزه زنان در ایران برای کسب آزادی تبدیل شده است.
با گسترش اعتراضات خیابانی در سرتاسر ایران در پاییز ۱۴۰۱، نام نیکا به یکی از شعارهای جمعیت خشمگین از برخورد حکومت ایران با زنان تبدیل شد.
جرقه جنبش زن، زندگی، آزادی با کشتهشدن مهسا امینی، دختر ۲۲ سالهای آغاز شده بود که، براساس گزارش ماموریت حقیقتیاب سازمان ملل متحده، در اثر جراحات وارد شده در زمان بازداشت تومسط پلیس جان داد. دلیل بازداشت او، رعایت نکردن حجاب بود.
در مورد نیکا، خانواده او بیش از یک هفته پس از ناپدید شدن او در جریات تظاهرات اعتراضی بود که جسد او را در سردخانه پیدا کردند.
اما مقامات حکومتی ارتباط مرگ نیکا با تظاهرات را تکذیب کردند و پس از انجام «تحقیقات» خود گفتند که مرگ او در اثر خودکشی بوده است.
از نیکا درست قبل از ناپدید شدن او در غروب ۲۰ سپتامبر در نزدیکی پارک لاله در مرکز تهران فیلمبرداری شد. این فیلم او را نشان میدهد که روی یک سطل زباله ایستاده و روسی خود را به نشان اعتراض آتش میزند.
افراد اطراف او در اشاره به علی خامنهای، رهبر ایران، شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر داده بودند.
چیزی که او در آن زمان نمیدانست و گزارشهای طبقهبندی شده نشان میدهد این است که او تحت نظر بوده است.
در این سند که خطاب به فرمانده کل سپاه تنظیم شده قید شده که گزارش بر اساس گفتگوهای مفصل با اعضای تیمهای ناظر بر اعتراضات تهیه شده است.
گزارش با شهادت اعضای چند واحد امنیتی مخفی شروع میشود.
در گزارش آمده که یکی از این تیمها - تیم ۱۲ - به یک نوجوان به دلیل رفتار غیر متعارف و تماسهای مکررش با تلفن مشکوک شده و تصور میکنند او نقش «هدایت» معترضان را بر عهده داشته باشد.
این تیم یکی از عوامل خود را به عنوان معترض به میان جمعیت فرستاد تا اطمینان حاصل کند نیکا واقعاً یکی از رهبران تظاهرات است. بر اساس این گزارش، مامور مخفی برای دستگیری نیکا با اعضای تیم تماس گرفت. اما نیکا فرار میکند.
خاله نیکا قبلاً به بیبیسی فارسی گفته بود که آن شب نیکا با یکی از دوستانش تماس گرفته و گفته بود که توسط نیروهای امنیتی تعقیب میشده است.
این گزارش میگوید که تقریباً یک ساعت طول میکشد تا دوباره نیکا دیده میشود. این باراو را بازداشت کردند و در خودروی تیم - یک ون یخچالدار بدون آرم - سوار کردند.
نیکا با سه عضو تیم ۱۲ - آرش کلهر، صادق منجزی و بهروز صادقی در قسمت عقب بود.
سرپرست تیم آنها مرتضی جلیل جلوتر با راننده بود.
در این گزارش آمده است که گروه سپس سعی کردند جایی برای بردن او پیدا کنند.
آنها به یک مقر موقت پلیس در آن نزدیکی را امتحان کردند، اما به دلیل شلوغ بودن آن محل به جای دیگری رفتند.
آنها ۳۵ دقیقه رانندگی کردند و او را به یک بازداشتگاه بردند. رئیس بازداشتگاه ابتدا با پذیرش نیکا موافقت کرد. اما بعد نظرش عوض شد.
او به بازپرس گزارش گفت: «متهم [نیکا] مدام فحش می داد و شعار می داد. در آن زمان ۱۴ زن بازداشتی دیگر در بازداشت بودند و تصور من این بود که او ممکن است بقیه را تحریک کند.»
“نگران بودم بتعث شورش شود.”
در این گزارش آمده است که مرتضی جلیل بار دیگر برای مشاوره با ستاد فرماندهی سپاه تماس گرفت و به او گفته شد زندانی را به زندان اوین ببرند.
در مسیر، او گفت که صداهایی را از پشت سرش و از عقب وانت میشنید.
ما می دانیم که او چه می شنود، از شهادت مردانی که پشت سر از نیکا محافظت می کنند، در سند آمده است.
بر اساس شهادت محافضان نیکا که در گزارش درج شده ما میدانیم عامل این صداها چه بوده است.
یکی از آنها، بهروز صادقی، گفت: نیکا پس از این که بازداشتگاه او را نپذیرفت و او را به داخل وانت برگرداندند، شروع به فحاشی و داد و فریاد کرد.
او به بازپرس گفت: «آرش کلهر با جورابهایش دهان نیکا را بست، اما او دست و پا میزد و تقلا میکرد. بعد صادق [منجزی] او را روی فریزر صندوقی گذاشت و روی او نشست. اوضاع آرام شد».
«نمیدانم چه اتفاقی افتاد، اما بعد از چند دقیقه او شروع به فحش دادن کرد. من چیزی نمیدیدم، فقط صدای دعوا و (شکستن چیزی) را میشنیدم.
اما آرش کلهر جزئیات هولناک بیشتری ارائه کرده است.
او می گوید برای مدت کوتاهی چراغ قوه تلفنش را روشن کرد و صادق منجزی را دید که «دستش را داخل شلوار نیکا کرده بود».
آرش کلهر گفت بعد از آن کنترل اوضاع را از دست دادند.
او نمیداند... چه کسی [این کار را انجام میداد]، اما میتوانست بشنود... صدای ضربههای باتوم به متهم [نیکا]... «من شروع کردم به مشت و لگد زدن اما واقعا نمیدانستم که به خودیها میزنم یا متهم.»
اما صادق منجزی اظهارات آرش کلهر را رد کرد. گفت او با انگیزه حسادت حرفهای این حرفها را زده است.
او دست بردن داخل شلوار نیکا را تکذیب کرد - اما گفت انکار نمیکند که وقتی روی او نشسته بود و باسن نیکا را لمس کرد، باعث «تحریکش» شد.
او گفت این باعث شد نیکا - علیرغم اینکه دستانش پشت سرش بسته شده بود - او را چنگ بزند و و تکان بخورد و این باعث شد او بیفتد.
«او به صورتم لگد زد، منهم مجبور شدم از خودم دفاع کنم.»
از داخل ون مرتضی جلیل به راننده گفت که کنار بزند.
او در عقب را باز کرد و پیکر بیجان نیکا را دید.
او گفت که خون را از روی سر و صورت نیکا پاک کرد که به گفته او «وضعیت خوبی نداشتند.»
این اظهارات با گفتههای مادر نیکا هماهنگ است. او گفته بود که سرانجام وقتی جسد او را در سردخانه دیده و گواهی فوتش را که در مهر ۱۴۰۱ به دست بیبیسی فارسی رسید مشاهده کرده در آن نوشته بود که نیکا در اثر «جراحتهای متعدد ناشی از ضربات با جسم سخت» فوت کرده است.
مرتضی جلیل، مسئول تیم اذغان کرد که تلاش نکرده تا به جزییات وقایع پی ببرد.
«فقط به این فکر میکردم که چطور او را منتقل کنم و از هیچ کس سئوالی نکردم. فقط پرسیدم: نفس میکشد؟ فکر کنم بهروز صادقی بود که جواب داد: نه مرده است.»
جلیل که یک جسد روی دستش مانده بود برای بار سوم با ستاد سپاه تماس گرفت.
این بار او با یک افسر ارشدتر صحبت کرد با اسم مستعار نعیم ۱۶.
نعیم ۱۶در بازجوییها گفت: «ما قبلا هم در پایگاه کشته داشتیم و من نمیخواستم تعداد اینها به ۲۰ نفر برسد. آوردن او (نیکا) به پایگاه مشکلی را حل نمیکرد.»
او به جلیل گفت که جسد را «در خیابان بیندازد». جلیل گفت که جسد نیکا را خیابان خلوتی در بزرگراه یادگار امام گذاشته است.
گزارش نتیجهگیری کرده که تعرض جنسی در پشت ون باعث شروع درگیری شده و ضربات زده شده از سوی تیم ۱۲ مرگ نیکا را به همراه داشته است.
در گزارش آمده است: «سه باتون و سه شوکر همگی استفاده شدند. مشخص نیست کدام ضربه باعث مرگ شده است.»
این گزارش با شرح وقایع اعلام شده از سوی دولت در مورد نیکا در تضاد است. یک ماه بعد از خاکسپاری نیکا، تلویزیون دولتی نتیجه تحقیقات رسمی را اعلام کرد که بر اساس آن نیکا از ساختمانی به پایین پریده و کشته شده است.
این گزارش تصاویری از دوربین مدار بسته را پخش کرد که در آن فردی ادعا میکرد نیکا وارد یک ساختمان مسکونی شده است. ولی مادر نیکا در یک گفتگوی تلفنی به بیبیسی فارسی گفت او «به هیچ وجه نمیتواند تأیید کند که این فرد نیکاست».
نسرین شاکرمی بعد در یک مستند پخش شده از بیبیسی درباره ادعای مقامات حکومتی درباره کشته شدن معترضان گفت که «همه ما میدانیم که آنها دروغ میگویند.»
در تحقیقات «بیبیسی آی» تنها به محتوای گزارش توجه نشده بلکه به این موضوع پرداخته شد که گزارش تا چه حد میتواند قابل اعتماد باشد.
در مواردی اسنادی که تحت عنوان سندهای رسمی در ایران در اینترنت منتشر شدهاند جعلی از آب درآمدند.
البته تشخیص بیشتر این اسناد ساختگی راحت است با توجه به اینکه شکل ظاهریشان به اسناد رسمی شباهتی ندارد، مثلا سربرگ یا فاصلههای غیرمعمول یا اشتباهات عمده دستورزبانی و املایی در آنها دیده میشود.
به طور مثال بعضی از این اسناد با توجه به تاریخشان ممکن است حاوی آرم سازمانی یا نام اداره اشتباه داشته باشند.
یکی دیگر از نشانههای مدارک جعلی ادبیات به کار گرفته شده در آنهاست که گاهی با شیوه خاص نگارش رسمی در ایران مطابقت ندارد.
سندی که در تحقیقاتمان بررسی کردیم چند مورد از این ناهماهنگیها داشت. مثلا پلیس ناجا که در گزارش آمده در آن زمان به عنوان فراجا شناخته میشد.
به همین دلیل برای اطمینان از اصالت سند آن را به یک مأمور سابق اطلاعاتی ایران دادیم که صدها گزارش مشابه را قبلا دیده بود.
او با استفاده از یک کد رسمی که روزانه توسط مسئولان اطلاعاتی در ایران صادر میشود، با آرشیو سپاه پاسداران تماس گرفت تا در مورد وجود چنین گزارشی مطمئن شود.
در پاسخ تأیید شد که چنین گزارشی وجود دارد و بخشی از یک پرونده ۳۲۲ صفحهای درمورد اعتراضات ضد حکومتی سال ۱۴۰۱ است.
او به ما اطمینان داد که این سند واقعی است هر چند که نمیتوانیم ۱۰۰ درصد در این باره مطمئن باشیم.
دسترسی ویژه او به سپاه پاسداران به ما کمک کرد تا یک معمای دیگر را هم حل کنیم و آن هویت نعیم ۱۶ بود. مردی که به تیم گفته بود تا پیکر نیکا را به خیابان بیندازند.
او برای این کار یک تماس دیگر با نیروی نظامی ایران گرفت و به او گفته شد که نعیم ۱۶ نام مستعار ارتباطی برای سروان محمد زمانی است که در سپاه خدمت میکند.
این نام در میان حاضران در جلسهای پنج ساعته درباره مرگ نیکا به چشم میخورد، جلسهای که در گزارش خلاصه آن آمده است.
ما این ادعاها را با سپاه پاسداران و دولت ایران در میان گذاشتیم ولی پاسخی دریافت نکردیم.
تا جایی که ما اطلاع داریم کسانی که مسئول مرگ نیکا بودند مجازات نشدهاند.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
اعتراضهای دانشجویی به جنگ غزه در دانشگاههای آمریکا
گفتوگوی صدای آمریکا با هایده سهیم و کاظم علمداری
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
روز جهانی کارگر را به کارگران شرافتمند ایران تبریک میگوییم
اول ماه می روز جهانی همبستگی و اتحاد کارگران است؛ اما متاسفانه این روز نیز در دهههای اخیر، تنها به یک روز نمایشی برای گرامیداشت ظاهری کارگران تبدیل شده و از محتوای بایسته آن که اتحاد و همبستگی کارگران در جهت احقاق حقوق آنان میباشد تهی شده است. بنابراین بیش از هر زمان، به احیای این روز تاریخی برای دمیدن خونی تازه در رگهای تشکلهای کارگری و در جهت پیشبرد خواستهای بر حق کارگران نیاز داریم.
ما روز اول ماه می را به همه کارگران ایران و خانوادههای آنان تبریک میگوئیم و یک بار دیگر استیفای حقوق تمام کارگران شریف ایران را با صدای بلند آرزو میکنیم. ما این پیام را یک بار دیگر تکرار میکنیم که کارگران ایران متحد شوید تا بتوانید برای رسیدن به خواستهای بر حقتان به سمت یک انسجام کامل ملی و ایجاد تشکیلات مستقل و سندیکا پیش بروید.
جبهه ملی ایران ضمن درخواست از فعالان کارگری برای حرکت به سمت یک اتحاد فراگیر ملی و ایجاد تشکیلات و سندیکای کارگری در ایران، مواضع خود را در جهت حمایت از منافع کارگران، به شرح زیر بیان میدارد:
۱- افزایش حداقل دستمزد تصویب شده توسط شورای عالی کار، اعلام آشکار جنگ علیه معیشت کارگران و مزدبگیران و خانوادههای کارگری است. دستمزد و مزایای تعیین شده با توجه به تورم و گرانی لجامگسیخته تحت لوای حکومت بیکفایت و ناکار آمد جمهوری اسلامی، از نظر ما کاملا مردود و محکوم است. هر دستمزدی که نتواند هزینه ماهیانه یک خانوار ۴ نفره کارگری را در سال ۱۴۰۳تامین نماید، به معنای تحمیل فقر و محرومیت به کارگران خواهد بود.
۲- لغو قانون کارمزدی و ایجاد یک شیوه تولید اجتماعی و انسانی که در آن منافع تمام اقشار جامعه در نظر گرفته شده باشد،می تواند تامین حقوق کارگران را امکان پذیر نماید.
۳- تعهد دولت به تامین مسکن مورد نیاز برای همه خانوادههای ایرانی به ویژه خانوادههای کارگری در سراسر کشور.
۴- برقراری بیمههای اجتماعی مکفی و موثر، بویژه بیمههای درمانی و بیمه بیکاری برای کارگران بیکار و جویای کار باید در دستور کار حکومت قرار گیرد.
۵- انحلال شرکتهای پیمانکاری و واسطهای و برچیده شدن این شرکتها از محیطهای کار و زندگی کارگران و تامین نیروی انسانی این مراکز، از طریق پیمانهای رسمی و دستهجمعی آنان. ما بار دیگر و به مناسبت روز کارگر، حمایت خود را از اعتراضات و اعتصابات کارگران پیمانی و پروژهای از جمله مطالبات به حق کارگران پروژهای شرکت نفت و گاز و پتروشیمی اعلام میکنیم.
۶- توقف سرکوب تشکلهای مستقل کارگری و صنفی و برخورداری آنان از حق آزادی بیان و عقیده، تشکل و تحزب، اعتصاب و اعتراض، تظاهرات، راهپیمائی و تحصن. این حق تنها توسط یک انسجام درون قشر کارگر قابل دست یابی است و همه ما میدانیم که حاکمیت جمهوری اسلامی به هیچ وجه به این خواستههای بر حق کارگران گردن نمی دهد.
۷- آزادی کارگران و فعالین کارگری و صنفی زندانی و کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی؛ منع تعقیب قضائی و بازگشت بیقید و شرط آنان به کار و محل زندگی خود. این نیز تنها با اعتراضات سراسری و تحمیل خواست جمعی کارگران بر حکومت استبدادی امکان پذیر است.
۸- منع کار کودکان کمتر از ۱۶ سال و تأمین زندگی و آموزش کودکان کار.
۹- برابری بین زن و مرد در تمام عرصههای حقوقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مدنی، شغلی و فرهنگی و از جمله لغو فوری کلیه قوانین تبعیض آمیز و زن ستیز همچون حجاب اجباری و قوانین تنبیهی و سرکوبگرانه. به یاد داشته باشیم که جنبش زنان تنها با همراهی با جنبش کارگران و دانشجویان و سایر اقشار جامعه میتواند پیروز شود.
۱۰- لغو کامل هرگونه ستم و تبعیض از جمله تبعیضهای جنسیتی، عقیدتی، نژادی و مذهبی در محیط کار و در جامعه.
۱۱- توقف هرگونه تبعیض نسبت به کارگران مهاجر از جمله کارگران و زحمتکشان مهاجر افغانی در ایران.
۱۲- آموزش رایگان در تمام سطوح و برای همه ملت ایران در سراسر کشور.
۱۳- ترمیم حقوق کارگران و معلمان بازنشسته و همسان سازی حقوق آنان با شاغلان بر مبنای نرخ واقعی تورم و سبد هزینه زندگی.
۱۴- مخالفت با جنگهای تجاوزکارانه و افشا و محکوم کردن سیاستهای سلطهطلبانه و منافع استثمارگرانۀ همۀ دولتهای درگیر در جنگها و مناقشات نظامی. ما بر این باوریم که در نهایت آینده سعادتمندانه کارگران و همهی ملت ایران تنها با استقرار حاکمیت ملی و برقراری مردم سالاری و استقلال ملی امکانپذیر خواهد بود.
هیئت رهبری اجرایی جبهه ملی ایران
تهران - یازده اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
از جنبش تنباکو، زمینههای تاریخی اتحاد تجار و روشنفکرها و علما، منافع قدرتهای دنیا در ایران و جزئیات دیگر تاریخ ایران که بهمون کمک میکنه این تصویر تاریخ معاصر ایران رو کاملتر کنیم.
متن: بهجت بندری، علی بندری
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
گفتوگوی وبسایت «انکار» با نوشین احمدی خراسانی درباره خیزش «زن، زندگی، آزادی»
انکار: خیزش «زن، زندگی، آزادی»، تأثیر و تأثرات زیادی در جامعه ایجاد کرد؛ اما اکنون که از جنبش فاصله گرفتهایم، امکان تحلیل و واکاوی بیشتر جنبش را داریم. در ابتدا، میتوان مبدأ تحلیل جنبش را بر گزاره زن، بهمثابه سوژه قرار دهیم؟ آیا اصلاً میتوان گفت که زن، سوژهی تغییر این جنبش بوده و آن را امتداد میدهد؟ چگونه میتوان نیروهای مؤثر در زن زندگی آزادی را شناسایی کرد و زنان در چه نسبتی با گروههای اجتماعی دیگر در فضای جنبش حضور داشتند؟ و در این میان، کدام گفتمانها بیشتر از بقیه، در این خیزش بازشناسی میشوند و میتوان آنها را به رسمیت شناخت؟
احمدی خراسانی: به نظرم برای این که ببینیم آیا در جنبش مهسا، «زن» به سوژهی تغییر تبدیل شده یا نه، ابتدا باید ببینیم در این جنبش جامعه و خود زنان به «مسئله زن» و «پوشش زن» چگونه مینگرند؟ به نظرم ما با دو یا حتی سه نوع گفتمان و رویکرد متفاوت به مسئله زن و پوشش زنان در این جنبش روبرو هستیم که بهموازات یکدیگر در جریان هستند. هر دو این گفتمانها در جامعه ایران ریشههای تاریخی دارد. اولین رویکرد، گفتمان «پدر محور» است که در آن نه صرفاً خودِ «زن» بلکه «پوشش زن»، «ابژه» و ابزاری برای «تغییر یا تثبیتِ قدرت سیاسی» تلقی میشود. این رویکرد، ریشه در نحوه مواجه اولیه «پدران ایرانی» با جهان مدرن دارد. در یک دههی گذشته با بازتولید «پدر ملت در برابر پدر امت» یا «پدر قومی در برابر پدر مرکزی»، دوباره زنده شده است. در این گفتمان اساساً «قیمومیت و ولایتِ پدر» دستنخورده باقی میماند و «زن» همچنان «ابژه» این تغییرات باقی میماند.
دومین رویکرد، گفتمانِ «فردمحور» است - که هر چند رویکرد جدیدی است - ولی از جنبهای که زن خود سوژهی تغییر تلقی میشود ریشه در عملکرد زنان فعال مشروطهخواه در مواجهشان با جهان مدرن در دوره مشروطیت دارد. در واقع زنان در انقلاب مشروطه با ورود تدریجی به جامعه، مانند همتایان غربیشان عمل کردند. همتایان غربی، برای ورود به عرصههای گوناگون دامنهای بلندشان را کوتاه کرده و شلوارهای مردانه استفاده کردند. زنان ایرانی هم با ورود به جامعه و عرصه آموزش بهتدریج شروع به تغییر پوشششان کردند. بهاینترتیب، چادرها کوتاه شد، روبندهها برداشته شد و در نهایت چادر تبدیل به لباس شد. در این گفتمانِ فردمحور، «زن» سوژه تغییر است و خودمختاری زن بر پوششش، نماد و مصداقی برای بروز و ظهور این خودمختاری فردی در برابر جامعه است. جامعهای که در آن «قیمومیت پدر» بر همه ارکان جامعه از زندگی خصوصی تا ساختار سیاسی جاری و ساری است و «دستکاری پوشش زن» به طور تاریخی، نمادی از اعمال قیمومیت همه «پدران» - یعنی پدر خانواده / پدر قوم و قبیله/پدر مذهبی /پدر امت/پدر ملت -تلقی می شود.
برای توضیح بهتر این موضوع باید به نقش محوری «پدر» و مسئله «ولایت» و «قیمومیت» در جامعهی خودمان بازگردیم. در جامعه ایران نه «فرد» که عمدتاً «خانواده» محور اصليِ کلیه مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی افراد را شکل داده است؛ و در واقع این «خانواده» است که کوچکترین واحدِ کلیه مناسبات همه افراد تلقی میشود. خانواده نه یک نهاد در کنار دیگر نهادها، بلکه ورای دیگر نهادها قرار گرفته است. از این زاویه، نقش پدر که همواره قیمومیت کل خانواده چه زنان و چه مردانِ جوانِ درون خانواده (فرزند پسر) را دارد، نقش اساسی و محور جامعهی «خانواده محور» را شکل داده است. در چنین مناسباتی حتی مرد هم نه بهعنوان فرد که بهعنوان پدر یا رئیس خانواده محور قرار داده شده است. منظور این است که هنوز «پدر» برای جامعه جایگاه اساسی دارد تا جایی که نهتنها نظام سیاسی کنونی ما نیز گِرداگِرد آن شکلگرفته، بلکه حتی در ذهنیت بخشهایی از جامعه، «پدر» هنوز نقش اساسی در «بدیلها و آلترناتیوهای نظام سیاسی کنونی» دارد.
میخواهم بگویم که رویکرد و گفتمان دومی که در جنبش مهسا، حول مسئلهی زن شکل گرفت، در برابر نظم «پدر محورِ» نهادینه شده و بعد ظهور و بروز یافته است. در این گفتمان، زن بهعنوان سوژهی تغییر اجتماعی، فرهنگی و ارزشی تلقی میشود. زن یک میانجی برای دستیابی به «خودمختاری فردی» برای تمام کسانی که تحت ولایت و قیمومیتِ پدر (پدر امت، پدر ملت، پدر قوم و قبیله، پدر مذهبی و...) قرار دارند، است. از این زاویه، دستیابی به خودمختاری فردی، هم برای زن به طور عام و هم برای مردِ جوان، و هم بهنوعی برای مردان تحت قیمومیتِ «پدر قوم» یا «پدر مذهبی و یا پدر بزرگتر» دیده می شود و همین روند می تواند آن ها را به هم پیوند بزند؛ چرا که «زن بودن» و «مرد جوان بودن» (به معنای مردی که خانواده ای تشکیل نداده و در نتیجه نابالغ است) هر دو در جامعه ای که حول محور «خانواده» و نه «فرد» شکل گرفته، مسئله ساز تلقی می شوند. در نتیجه باید تحت کنترلِ پدر و در نهایت پدر بزرگتر (حکومت) باشند.
در واقع، همان طور که زن همیشه صغیر و به نوعی همواره جوان ونابالغ تلقی می شود- حتا اگر خانواده تشکیل دهد و بچهدار شود- مرد هم تا وقتی رییس خانواده نشده، جوان و نابالغ به حساب میآید. در نتیجه هم زن به طور کل و هم مرد تا وقتی خانواده تشکیل نداده، جایگاه فرودستی در جامعه دارند. این درحالی است که گسترش تعداد زنان و مردان مجرد که بخشی از آنها، هیچگاه از تجرد خارج نمیشوند و رشد خانوادههای تک والد که زنان سرپرست آن هستند، یا رشد پدیده ازدواجهای سفید و روابط خارج از ازدواج، و... همگی باعث گسترش جمعیتی شده که در قوانین رسمی جایگاهی ندارند و فرودست و تحت تکلف قلمداد می شوند. این افراد، از دید حاکمیت و حتا در نگاه بخشی از جامعه، دارای جایگاه و منزلتی نیستند. جامعه به آنان با ظن و گمان مینگرد. به همین سبب هم در ساختار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نیز منزلت و جایگاه باثبات و قابل اتکایی ندارند. به این معنا جنبش زن، زندگی، آزادی، اعتراض و شورش «جامعه بزرگی از نابالغان» یا «صغیر انگاشته شدگان» در کلیت بود. به طور خاص هم نسل جوان با محوریتِ زنان علیه «در قیمومیت بودن» و عدم برخورداری از «خودمختاری فردی» در نظام «پدرسالار» یا «پدرمحورِ» موجود بود. تیغ اعتراض این جنبش و جامعه در این جنبش هم نه تنها سلطه پدرسالار و قیمومیتِ حکومت، بلکه نظام ارزشی حاکم بر کل جامعه را نیز نشانه رفته بود.
در این میان، وجه قیم ستیزِ این جنبش، بروز عمليِ خودش را در «پوشش اختیاری» به عنوان سمبلی از خودمختاری فردی و یکی از مصادیقِ سختِ جان این قیمومیت نشان داد و «زن» نمادی از همه «صغیر پنداشته شدگان» شد.
اما رویکرد و گفتمان اول به مسئله زن که در این جنبش خود را نمایان کرد گفتمانی بود که طی صد و پنجاه سال گذشته همواره بر تحولات کلان جامعه ما تفوق داشته است و «زن» درواقع «ابژه» ای برای تغییرات کلان سیاسی تلقی شده است. اگر به سیر تحولات جامعه ایران از زمانی که «مرد مسلمان ایرانی» با غرب و مدرنیسم مواجه شد نگاهی بیندازیم میبینیم از همان ابتدا، مدرنیسم و غرب برای مرد ایرانی با «پوشش زنان» گره خورد و بهنوعی پوشش زنان راهی به دروازه مدرنیسم بوده است. به همین سبب هم مردانی که موافق مدرنیسم و هم مردانی که مخالف آن بودهاند، همواره تلاش کردهاند پوشش زنان را دستکاری کنند.
در واقع ما زنان از همان ابتدای مواجهه جهان اسلام با جهان مدرن یا جهان غرب، به «ابژههایی منفعل» برای دعواها و درگیریهای «پدران مدرن گرا»، «پدران اسلامگرا»، «پدران قومگرا» و.. تبدیل شدهایم. ولی امروز شاید بتوان گفت فرق آن است که نهتنها مانند همیشه مردان (و به قولی پدران) بلکه بخشی از خودِ زنان هم فعالانه در این رویکرد مشارکت میکنند. از این زاویه میتوان گفت بخشی از زنان در روند «ابژهسازی» از خود مشارکت کرده و از ابژههایی منفعل به ابژههایی فعال تبدیل شدهاند. به این معنا مسئله «حجاب/ کشف حجاب» و یا نوع پوششهای قومی در ایران از زمانی که ما با مدرنیسم مواجه شدیم، حداقل از سوی اکثریت مردان، چالشی بر محور «خودمختاری فردی زن» نبوده است، بلکه عمدتاً حول موضوع «مدرنیسم یا اسلامگرایی یا قومگرایی» چرخیده است. در حال حاضر این گفتمان و رویکرد حتی در میان بخشی از زنان همچنان جاری است؛ بهطوریکه همین امروز هم در جنبش مهسا علیه «حجاب اجباری» گزارههای تکرارشونده را در نفی حجاب اجباری میشنویم که نشاندهنده چنین رویکرد و گفتمانی است، گزارههایی همچون «حجاب، فرهنگ ما نیست»! گویی اگر ثابت شود که «حجاب فرهنگ ما بوده» دیگر نمیتوان یا نباید در مقابل «حجاب اجباری» چون و چرا کرد! یا صدها ویدئو از مردان میبینیم که با نشاندادن «زنان بیحجاب» روایت میکنند این زنان توانستهاند «چهره شهر» را زیبا کنند، انگار ما زنان مسئول زیباسازی شهری و یا «گلدانهای تزیینی شهری» هستیم و به این خاطر که قبلاً روسری داشتیم «زشت» بودیم و حالا «زیبا» شدهایم! یا میشنویم که میگویند «حجاب دیوار برلین است»! یعنی انگار قرار است با کشف حجاب، دنیای غرب و شرق را پیوند دهیم یا فاصلهمان را با جهان مدرن از بین ببریم؛ یا با کشف حجاب میخواهیم صرفاً حکومت را فروبپاشیم، نه این که سرنوشتمان را به دست بگیریم و انتخاب کنیم!
منظورم این است که مسئله «حجاب» در این رویکرد نه موضوع خودمختاری زن بر سرنوشت و تن اش، بلکه «ابزاری» برای دستیابی به اهداف دیگر است. یا میبینیم که زنان محجبه بهصرف «حجاب»شان از سوی بخشی از مردم جامعه مورد خشونت کلامی قرار میگیرند یا میبینیم که حتی بخشی از کنشگران حقوق زن هم «زنان محجبه» را هر چند مدافع حقوق زنان باشند جزئی از پیکره جنبش مهسا تلقی نمیکنند؛ و یا شعار داده میشود که «کشف حجاب بهانه است / اصل نظام نشانه است»! وقتی میبینیم که از رانندهتاکسی تا برخی از «مردان جامعهشناس»، در برابر حرکت زنان در این جنبش میگویند که «ما که «خا... ه» نداشتیم در برابر حکومت بایستیم، حالا شما ما را از دست اینها نجات بدهید» و یا امروز مردان «مدرن» خانواده که تا دیروز زنانشان را برای آن که منافع خانواده به خطر نیفتد به «جلو کشیدنِ روسری» فرامیخواندند، ولی امروز به زنانشان میگویند که «روسریات را بردار»، همه اینها نشان میدهد که رویکردی در جنبش مهسا وجود دارد که بحث «حجاب» را در حوزه «خودمختاری فردی زنان» نمیبیند و مانند پدران مدرنیستشان از آن بهعنوان «ابزاری» برای هدفهای دیگر، مانند «پیوند ما با غرب و جهان مدرن» یا ابزاری «برای نجات و رهایی از دست حکومت» «یا زیباسازی شهری» و... تلقی میکنند. یعنی همچون گذشته، گویی حکومت «اصل» است و انتخاب زنان «فرع آن»، و چون «حکومت اساس بازدارندگی علیه دستیابی به حقوق زنان است» پس رهایی زنان به جابهجایی قدرت سیاسی یعنی دستبهدست شدن قدرت توسط «پدران» موکول میشود.
اگر نگاهی به کمپینهایی که در یک دهه اخیر حولوحوش حجاب به راه افتاده، بیندازیم، میبینیم این کمپینها آن زمان مورد اقبال مردان قرار گرفت که بحث حجاب با «دگرگونی بنیادین حکومت» از سوی گردانندگان و حامیانِ این کمپینها گرهزده شد و نه با «خودمختاری فردی زنان». میخواهم بگویم درست همان دلایلی که حکومت برای اثبات «حجاب اجباری» استفاده میکند، مانند «حجاب سیاسی است»، «حجاب فرهنگ ماست»، «حجاب دیواری است برای ما در برابر فرهنگ غرب»، «حجاب زیبایی است» و....، تبدیل شدهاند به دلایلی برای «بیحجابی» اما به شکل کاملاً معکوس آن. در این میان حقوق زنان و خودمختاری فردی زنان خواهینخواهی به موضوعی فرعی در حدِ یک وسیله و ابزار تنزل داده میشود.
همه اینها نشان میدهد که نه «زن» بلکه صرفاً «پوشش زن» است که سوژهی تغییر است، و به این معنا در این رویکرد «زن» همچنان «ابژه» باقیمانده است ولی ابژهای که این بار قرار است از انفعال خارج شده و خود در ابژه سازی خود مشارکت کند؛ همانطور که در اوایل انقلاب برخی از زنان با «اختیار کردنِ حجاب» به بهانه «مبارزه با حکومتی که اصل بدبختیها تلقی میشد» خود را به «ابژه»ی تغییرات سیاسی تبدیل کردند. طی ده سال اخیر نیز با حرکتی مواجه شدهایم که از «پوشش زن» بهره میبرد تا راه نجات را در جایگزینی «پدر خوب» بهجای «پدر بد»، برای فرار از دست «حجاب اجباری» (که مترادف شده است با «حکومت»)، بجوید، و وقتی «حجاب میشود دیوار برلین»، چه کسی بهتر از «پدر مدرنگرا» میتواند این دیوار را با «قدرت و هیبتش» فروبپاشد؛ همانطور که درگذشته هم با زور و اقتدار «کشف حجاب» را عملی کرد و «دیوار» را فروریخت. در واقع وقتی میبینیم زنان جوانی با چشمان آسیبدیده در جنبش مهسا، به دنبال پدر تاجدار میروند تا «زن، زندگی، آزادی» را تحقق بخشند و یا فعالانی از جنبش زنان دستبهدامن «پدر موبور» یعنی ترامپ (پدر/ قیمی از خودِ جهان مدرن - «اصل جنس» در پس و پشت دیوار برلین) خواستار بمباران مناطقی در ایران برای سرنگونيِ «پدر امت» میشوند تا زنان به حقوقشان برسند، آنگاه این که بگوییم «زن»، سوژهی تغییر شده، بسیار سخت است. در واقع باز هم مثل همیشه «زنان» باید ابتدا «دشمن اصلی» را مهار کنند تا بعد از آن به «مدینه فاضلهشان» برسند. گویا مسئله این نیست که همواره زنان زیر «سایه پدر» یا «پدر بزرگتر» و تحت «قیمومیت» آنان، نتوانستهاند «خودمختاری فردی»شان را محقق کنند و این «سایه پدر» و ولایت اوست که در تاروپود جامعه و ساختارهای گوناگون بر زندگی زنان و حتی حداقل بخشهایی از مردان اعمال میشود.
البته تجربه تاریخی به زنان میگوید زیر سایه «قیمومیت و ولایتِ پدر مدرن گرا» میتوانند در حوزههایی وضعیتشان را بهبود بخشند ولی مسئله آن است که درهرصورت مشکل تاریخی و مزمن زنان (و البته مردان) همین باقیماندن تحت «ولایتِ پدر» و نرسیدن به بلوغ کامل شهروندی خردمدار و خودمختار، در یک دموکراسی سیستم مدار و نه وابسته به یک سالار پدر حتی «دموکرات» است.
زنان تا وقتی «قیمومیت پدر» را از زندگیشان حذف نکنند نمیتوانند به «سوژگی» و «خودمختاری فردی» دست یابند. در واقع برای زنان و نیز مردان، «مرگ قیم» راه رهایی محسوب میشود و نه لزوماً انتخاب «قیمهای بهتر». چرا که حتی در زمینه پوشش هم اگر قرار باشد دستیابی به «حجاب اختیاری» با جایگزینکردن یک «پدر/قیم بهتر» (و نه با «مرگ قیم/پدر در ذهنیت جامعه» و تحقق آن فارغ از هر «پدری») پیوند بخورد، ممکن است این مسئله موقتاً حلوفصل شود ولی احتمال دارد باز هم دعوای تاریخی «پدران» هیچگاه بر سر این موضوع خاتمه نیابد و در دورهای دیگر باز هم امکان بازتولید این دعوا برای بهقدرترسیدن این یا آن پدر در آینده و برای نسلهای آتی زنان و نیز مردان وجود خواهد داشت.
اما چرا میگویم «پدران مدرن گرا» و نه «مردان مدرن گرا»؟ چون همانطور که پیشتر هم گفتم مهمترین مفهوم در کل مناسبات اجتماعی، سیاسی و نظام قانونگذاری ما، «پدر» یا «رئیس خانواده» بوده است و نه «مرد». در واقع این «مرد» نبوده که «فردی داری حقوق شناخته شده» است بلکه همواره این «پدر و رئیس خانواده» بوده که دارای حقوق (بهویژه حق ولایت) شناخته شده است. از این زاویه است که زنان نیز بهجای پیگیری خودمختاری فردیشان، همواره برای بهبود وضعیت خود عمدتاً به دنبال «پدر بزرگتر خوب» گشتهاند؛ چون در سلسلهمراتب «پدران» (و نه «مردان») اتفاقاً «پدرِ بزرگتر» (چه در لباس «رئیس قوم و قبیله»، یا «پدر مذهبی» یا «پدر تاجدار») میتوانسته «پدر خانواده» را کنترل کند! در واقع بحث در این گفتمان آن نیست که سایه «قیمومیتِ پدر» از سرزندگی زنان و حتی مردان برداشته شود بلکه به دنبال «پدر بهتری» برای بهبود شرایطمان هستیم. شاید همین مسئله است که چالش «خودمختاری فرديِ» زنان را در جامعه ما حتی در جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهنوعی دچار ابهام میکند.
البته این ابهام باتوجهبه حضور گفتمان «پدر محور» در جنبش مهسا، سویه دیگری هم داشت و آن، سایهی «پدرِ قومی» بود. در واقع گفتمان «فردمحور» با محوریت «خودمختاری فردی» بهویژه در ابتدای جنبش مهسا توانست در میان زنان و جوانان بهویژه در کردستان و... گسترش یابد و غلبه کند؛ یعنی خودمختاری فردی برای این زنان و جوانان همزمان در برابر قیمومیتِ پدر قومی و قیمومیتِ پدر مرکزی معنا مییافت. چرا که اساساً خودمختاری فردی در چارچوب «شهرونديِ برابر» معنا مییابد. به همین سبب این گفتمان توانست فراتر از دعوا میان «پدر قومی و مذهبی» با «پدر مرکزی» حرکت کرده و خودمختاری فردی را محوری در برابر کلیتِ «قیمومیتِ پدر» قرار دهد و از این زاویه علاوه بر «پدرمرکزی»، به طور نسبی موفق شد که «پدران قومی» و «پدران مذهبی» را نیز به چالش بکشد و یا آنان را تا اطلاع ثانوی ناگزیر به همراهی کند. هرچند پس از سرکوب جنبش مهسا سایهی سنگین حضور پدر قومی، که مانند پدر مرکزی، جایگاهی برای خودمختاری فردی قایل نیست و بهنوعی «قوم» و «راهحل قومی» را بر «حق خودمختاری فرد» برتری میدهد، برای گفتمان «فردمحور» در جنبش مهسا به موضوعی چالشبرانگیز تبدیل شد.
در این میان شاید بتوان گفتمانِ سومی را هم در جنبش مهسا بازشناسی کرد که بخشی از کنشگران جنبش زنان حامل آن هستند. در این گفتمان «زن» سوژه تغییر قلمداد میشود ولی «زن» نمادی از تمام ستمهای جنسی، جنسیتی، قومیتی، طبقاتی، مذهبی و... دانسته میشود و میپندارد که با گرد هم آوردن همه «گروههای حاشیهای» تحت سوژه «زن» امکان «انقلابی رهاییبخش» برای رهایيِ همه گروههای تحت ستم و حاشیهای فراهم میشود. این گفتمان را میتوان گفتمان «هویت محور» در برابر گفتمان «فردمحور» تلقی کرد. بخشی از چپِ آرمانگرا در ایران همواره به دنبال «گروهی» است که بتواند پیشتاز و عامل رهاییبخش کل جامعه تلقی شود؛ یک زمانی «طبقه کارگر» این پیشتازی و رسالت را برعهده داشت، زمان دیگری «دانشجویان» و حالا هم «زنان» هستند که میتوانند «رهایی کل جامعه» را رقم بزنند. در واقع به نظر میرسد فمینیستهای آرمانگرا نیز در همین چارچوب ذهنی، «زن» را نمادی از همه «گروههای تحت ستم» در این جنبش تلقی میکنند و بافاصله گرفتن از آنچه در درون جامعه میگذرد نگاه خود را به کل جامعه تعمیم میدهند و احتمالاً فکر میکنند یا آرزو دارند که صرفاً با تبیین چنین گفتمانی، بتوانند حرکت یک جنبش را در مسیر دلخواه خود بکشانند. در واقع در این رویکرد آرمانگرایانه بهجای آن که تلاش شود تا ذهنیت و آرمانهای خود را با واقعیت درون جامعه منطبق سازند، میکوشند واقعیتهای جامعه را با ذهنیت و آرمانهای خود منطبق کنند.
این که «زنان» بتوانند عامل رهاییبخش تماميِ گروههای تحت ستم جامعه شوند خیلی هم عالی است ولی در جنبش زن، زندگی، آزادی و با رهبری زنان باز هم میبینیم که حتی در بخشی از نسل جوان، هرچند علیه «پدر» در خانواده و در سطح حاکمیت شوریده است، اما در سطح بزرگتر باز هم رهایی را در وجود «پدری بهتر» جستجو میکند! و در واقع به نظر میآید «شورش علیه پدر» به دلیل ناتوانی پدری است که از برآوردهساختن نیازهایش عاجز مانده و نه لزوماً به دلیل درکی از شیوه عملکرد قیمومیت و ولایتی که در سطوح مختلف در زندگیشان جاری است. پس باید از خودمان بپرسیم واقعاً این گفتمانِ «هویت محور» حول «رهایی بخشی تمام گروههای تحت ستم» آیا میتواند باتوجهبه واقعیتهای موجود جامعه و گفتمانهایی که در این جنبش نیز خود را بروز داد، عملی و کارآمد باشد؟ و به نیروی سیاسی با «قدرتِ عملکننده» تبدیل شود و یا صرفاً «آرزویی» است دستنیافتنی؟
انکار - توضیحی که شما در اینجا درباره گفتمان هویت محور ارائه کردید، به نظر میرسد که با برداشت رایج از گفتمانهای هویت محور متفاوت است، گفتمانهای هویت محوری که هرکدام بهنوعی تحلیل طبقاتی یا تحلیل کلیت را کنار میگذارند و صرفاً به مطالبه برای بهرسمیتشناسی شکل خاصی از هویت میپردازند. اما گویا گفتمان هویت محور مدنظر شما هم کلیگرا است و هم میتواند مدافع حقوق طبقاتی باشد. آیا ممکن است درباره آن بیشتر توضیح دهید و نقد خودتان را به این گفتمانها واضحتر بیان کنید؟
قرارداد کردم عنوانهایی که برای تقسیمبندی و شناختِ رویکردهای گوناگون که در جنبش ژینا مطرحاند، صرفاً برای تفکیک و تمایز قایل شدنِ این رویکردهاست که هر کدام به نظرم به افقهای متفاوتی راه میبرند. برای همین میتوان رویکرد سوم را بهجای «هویت محور»، «آرمانگرا»، یا هر عنوانی که فکر میکنید بهتر است، بگذارید.
بههرحال گفتمان «هویت محور» (یا «آرمانگرا») در جنبش زنان عمدتاً با اتکا به «جدیدترین» تئوریهای فمینیستی هم مطرح میشود و از این زاویه فکر میکند هرچه نظریهای جدیدتر باشد لابد کاربردیتر و بهتر و پیشروتر است. بدون شک نظریههای فمینیستی میتواند به شناخت بهتر ما از پیچیدگیها و تحولات آیندهی جامعه یاریمان دهد ولی لزوماً نمیتواند جواب سرراستی به شناسایی «چالشهای اصلی» جامعه برای پیشروی به سمت دموکراسی و برابری در هر مقطع زمانی و مکانيِ خاص در اختیارمان بگذارد. در واقع برای ساختن پلتفرمی سیاسی در هر مقطع زمانی، مهمترین مسئله، شناسایی «چالشهای اصلی» درون جامعه با همه پیچیدگیهای آن است؛ که آن چالشها را بسیاری از مردم «مسئله» خود میدانند و در نتیجه میتوانند حول آن حرکت کنند و در نهایت بتوان نیروهای سیاسی گوناگون را به قدرت همین نگرش مردمی گرد هم آورد و «قدرت عملی» برای تغییرات موردنظر را کسب کرد. اگر ما بخواهیم نظریههای امروز جامعهای دیگر را که در زمان و مکان خاص خودشان شکلگرفتهاند و نظریهپردازان آن جامعه برای پاسخگویی به چالشهای جامعه خودشان آن نظریات را شکل دادهاند، صرفاً کپی کنیم و به جامعه خود بیاوریم و بعد هم بخواهیم بر اساس آن یک پلتفرم سیاسی برای «انقلابی سیاسی و رهاییبخش» بسازیم، عملاً گفتمانی آرمانگرایانه میسازیم که نمیتواند با بخش بزرگی از جامعه ارتباط برقرار کند و نیرو جذب کند و ازاینرو جامعه با آن همراه نمیشود و در نبود بدیلهایی واقعبینانه که بتواند چالشهای اصلی جامعه را همراه با راهکارهای پیشبرنده برابری و دموکراسی به آن ارائه کند، در نهایت گفتمانهایی با جهتگیریهای غیردموکراتیک و غیر برابریخواهاند که معمولاً هم پوپولیستی هستند و قدرت جذب مردمی دارند (مانند گفتمان «پدر محور») هرچه بیشتر با اقبال روبرو میشوند. بهاینترتیب در نهایت نمیتوانیم کمکی به برابری و دموکراسی در کشور خود بکنیم.
انکار: آیا میتوان گفت که سیاست جدیدی در زن، زندگی، آزادی شکل گرفته که زنانه است؟ اگر میتوان از سیاست جدیدی صحبت کرد، چه مختصاتی دارد و چگونه میتواند خود را عینیت ببخشد؟ در واقع اگر سیاست زنانهای خلق شده است، اکنون چه نمودهایی دارد؟
احمدی خراسانی: ببینید، من آنچه از سیاست زنانه میفهمم این است که زنان بنا به تجربه زیستهشان، همواره برای ایجاد تغییر در موقعیت خود، نهتنها در مقابل قدرت سیاسی که حقوقشان را نقض میکند میایستند بلکه با ارزشهای پدرسالارانه جامعهای هم که در آن زندگی میکنند به طور مدام و خستگیناپذیر مبارزه کردهاند. زیرا ساختار نظام مرد/پدرسالار، از صدر تا ذیلِ جامعه گسترده است؛ به این معنا کنش سیاسیشان افقی است و نه لزوماً خطی و عمودی (و صرفاً معطوف به رأس هرمِ قدرت)؛ در واقع زنان با شل کردنِ تدریجيِ چفتوبست نظام مرد/پدرسالاری درون جامعه میتوانند پایههای مردسالارانه در بالای هرم جامعه را نیز متزلزل کنند. درحالیکه سیاستِ مردانه، حداقل آنچه در ایران همواره وجود داشته عمدتاً خطی و رو به قدرت سیاسی دارد یعنی کنشش عمودی است. برای مثال اگر شما به نحوه «کنش» برخی از نمادهای جنبش مهسا مثلاً «سپیده رشنو» نگاه کنید میبینید که او نهتنها برای دستیابی به حق پوشش با حکومت مواجه میشود بلکه در زندگی شخصیاش با خانواده و مردم روستایش هم مواجه است. یعنی او برای به دستگرفتن سرنوشتش یا خودمختاری فردیاش در این حوزه باید در دو جهت کنش داشته باشد، و از قضا متوجه میشود اگر در خانواده و جامعه مورد حمایت قرار نگیرد نمیتواند در مواجهه با حکومت هم قد راست کند.
اما وجه دیگر سیاستِ زنانه علاوه بر افقی بودن، خشونت پرهیزی هم است. چرا که باز هم تجربه زنان نشان میدهد که اولاً کنش زنان از آن جایی که تنها معطوف به حاکمیت نیست بلکه معطوف به خانواده و هموطنانشان هم است، بنابراین ابزار کنششان نمیتواند مانند «مردان»، «اسلحه» باشد؛ آنهم وقتی با «مردم و خانواده خودت» مواجهی، حالا چه «اسلحه کلامی» و چه «تیر و تفنگ». در ثانی باز هم بنا به تجربه زیسته زنان میتوان گفت که یکی از اساسیترین مانع سد راهشان همین خشونت است، بنابراین احتمالاً برای زنان بیش از مردان ملموس باشد که با اسلحهی «خشونت» نمیتوانند به جنگ «خشونت» بروند. همانطور که سپیده رشنو بدون آن که به کنشهای تقابلی و خشونتگرا متوسل شود، آرام و باصلابت پیشروی میکند. اما اگر به کنش برخی از همتایان مرد او یعنی نمادهای به قولی «مردانه» ی این جنبش نگاه کنیم، میبینیم که نوع کنش آنها غالباً حول تقابلهای عمودی و افزایش قطبی شدن هرچه بیشتر جامعه حول دوگانههای خیر/ شر شکل میگیرد؛ که چنین کنشهایی خشونتگرا است.
احتمالاً سپیده رشنو همچون برخی دیگر از کنشگران زن به تجربه میداند که آن چه «پدر بزرگتر» او را به تبعیت از آن وامیدارد فقط قدرت سیاسی نیست، که پس باید «سرنگونش» کرد. بلکه در خانه هم «پدری» هست یا در محلهاش «پدرانی» هستند که از او همان تبعیت را میخواهند، برای همین نمیتواند کنشش را عمودی و صرفاً به «رأس قدرت» نشانه برود و ناگزیر است یک جا مصالحه کند و یک جا صدای اش را بلند کند و در جای دیگر «برادر» را همراه کند هرچند خیلی مطمئن نیست که این همراهیها تا کجا ادامه خواهد یافت. میخواهم بگویم که سیاست زنانه از تجربه زندگی زنان نشأت میگیرد وگرنه مسئلهای «ذاتگرایانه» نیست. کما این که مثلاً تجربه زیسته زنان ایرانی که در کشورهای غربی زندگی میکنند متفاوت است زیرا آنها با جامعهای مواجهاند که نه خودشان بلکه خواهرانِ فمینیستشان طی دو سده تلاش و مبارزه آن را تغییر دادهاند. ازاینرو گاه رویکردهای متفاوتی نسبت به همتایانشان در داخل کشور دارند. درهرحال منظورم این است که زنان نیز میتوانند حامل «سیاستهای خشونتگرا» باشند کما این که در جنبش مهسا برخی از کنشگران زن را میبینیم که به قولی «عین همتایان مردشان» عمل میکنند و کنششان را به همان شیوهی کهن پیش میبرند.
اما اگر منظور شما آن است که آیا زنان میتوانند با نوع کنشگری متفاوت یا همان سیاست زنانه، نظم بهتری را پی بریزند و جلودار کنشهای افقی و خشونت پرهیز باشند، میتوان پاسخ داد که این بالقوگی و ظرفیت در کنش زنانه وجود دارد. حداقل به لحاظ نظری میتوان چنین تصوری داشت، چون همانطور که گفتم، زنان باتوجهبه «رنج مشترکی» که بیش از مردان از خشونت روزمره در زندگی خصوصی و اجتماعی و سیاسیشان میبینند، میتوانند سیاستی همراه با شفقت بیشتر و خشونت پرهیزتر پیش بگیرند ولی این که بتوانند آن را از بالقوگی به عمل درآورند نیازمندِ سازمانیابی و گفتمانی مشترک دارند و لزوماً با تکیه به «رنج مشترک» نمیتوان به چنین سیاستی دستیافت. کمااینکه از «رنج» هم میتوان ابزاری برای اِعمالِ خشونتی غیرقابلتوصیف ساخت. یعنی «رنج» لزوماً نقطه اصلی حرکت نیست، ولی وقتی «رنج و درد مشترک» سببساز درک عمیقتر از «خشونت بهعنوان شر مشترک میان انسانها» باشد، که در درون همه ما وجود دارد و طبعاً میتواند به نقطه اتکایی برای «مهار شر و خشونت» تبدیل شود، آنگاه میتوان امیدوار بود که به سیاستی انسانی/اخلاقی همراه با خشونت پرهیزی و کنشهایی افقی که نقطه اتکایش شل کردن پیچومهرههای ساختار پدرانه و قیمومیت مدار است دست پیدا کرد و آن را سیاستی زنانه برآمده از تجربه رنج مشترک زنان دانست.
انکار: در این یک و سال و نیم اخیر، نوشتههایی انتشار یافت که «زن، زندگی، آزادی» را یک “انقلاب زنانه” نامگذاری میکنند. و اعتقاد دارند این سیاست بیشازپیش هم با بدن گرهخورده است. میتوان اینگونه بحث را مطرح کرد که آیا «زن زندگی آزادی» به نظر شما انقلابی زنانه بود؟ عدهای معتقدند که این عنوانی بود که بار بیشتری را بر روی زنان حمل کرد و عدهای دیگر، بر روی نام «انقلاب اجتماعی» بر روی آن بیشتر تأکید میکنند. فارغ از این، اصلاً انقلاب زنانه چه ویژگیهایی دارد؟ آیا در تاریخ ما از مشروطه به اینسو، مشابه چنین نامگذاریای میتوان بر رخدادی صورت داد؟
احمدی خراسانی: نمیدانم منظور از «انقلاب زنانه» دقیقاً چیست چون به نظر میرسد هر کسی آن را به معنای ویژهی خودش به کار میبرد و گویی زبان مشترکی برای فهم آن وجود ندارد. اگر منظور از انقلاب زنانه، تحولی ارزشی از زاویه جنسیتی درون جامعه در پی جنبش زن، زندگی آزادی باشد، خب میتوان گفت که جنبش مهسا بهراستی توانست در خانوادهها، در محفلها، در فضای عمومی و در پهنهی عمومی جامعه گفتگوهای عمیقی حول موضوع جنسیت و زنان را دامن بزند و از این زاویه یک گام بزرگ در راه احقاق حقوق زنان برداشت. هرچند به نظر میرسد به دلایل گوناگون هنوز آنچنان که باید درباره این گفتگوها کار فکری نشده تا بتوان از آن پلهای برای جلو رفتن ساخت. چرا که به نظر میرسد تفوق نسبی همان گفتمانِ «پدر محور» در این جنبش سبب شد تا «انقلاب» به معنای «انقلابی سیاسی» صرفاً برای جابهجایی قدرت سیاسی بر این جنبش تحمیل شود که اتفاقاً این جنبش ظرفیت سیاسيِ چنین کاری را نداشت. ازاینرو نهتنها نتوانست آن «انقلاب سیاسی» مدنظر این گفتمان را پیش ببرد بلکه قادر نشد پرتوهای آن «تحول ارزشی» را که آغاز کرده بود بافکر و تأمل و خردِ جمعی و ایجاد بحثهای عمومی گستردهتر تبدیل به اندیشه و گفتمانِ تثبیت شده درآورد؛ یا حداقل میتوان گفت تا حالا نتوانسته است. در واقع اتفاقات مهم و اثرگذار این جنبش، در سایه همین واژه «انقلاب» بهنوعی کمرنگ شد و از توان اولیهاش برای ایجاد تغییرات عمیقتر بازماند.
البته برخی در این حوزه به شکل اغراقآمیزی، جنبش مهسا را «اولین انقلاب زنانه» در جهان مینامند که متأسفانه باید بگویم چنین گزارهای به نظرم پایهای در واقعیت ندارد. البته این که بگوییم این جنبش در سطح خاورمیانه و یا جهان اسلام بینظیر یا کمنظیر بوده است ریشه در واقعیت دارد ولی اگر منظور از «انقلاب زنانه» انقلابی اجتماعی و ارزشی باشد که توسط زنان در حوزه جنسیت انجام شده و ادعا کنیم «اولین انقلاب زنانه جهان»! بهراستی غیرواقعی است.
شما ببینید زنان در غرب فقط طی یک قرن انقلابهایی ازایندست در کل فلسفه و دانش و نگرش موجود بشر ایجاد کردهاند، که نهتنها بر خودشان که بر کل زنان جهان اثر گذاشته است، آن وقت ما بیاییم ادعا کنیم که ما زنان ایرانی اولین انقلاب زنانه را کردهایم! خب بیان این مدعا فقط از ما ایرانیان برمیآید که در همه چیز غلو میکنیم و خود را استثنایی در کل تاریخ بشر میدانیم. البته شنیدهام که میگویند برخی ناظران خارجی هم تأکید کردهاند که این اولین انقلاب زنانه است؛ که به نظر میرسد چنین اظهارنظرهایی از سوی غربیها، شاید ناشی از آن باشد که ذوقزده شدهاند و در واقع از ما زنان بهاصطلاح «بدبختِ» خاورمیانه انتظاری در این حد نداشتند و تاریخمان را هم دنبال نکردهاند برای همین برایشان جنبش مهسا تعجببرانگیز بوده و احتمالاً مثل کسی که «کودکی» را تشویق میکند، کلمات غلوآمیز برای تشویقمان به کار میبرند. برای همین نباید این جملات را از سوی آنها خیلی جدی بگیریم و ذوقزده شویم. بههرحال چنین تحلیلهای غلوآمیزی بیشتر از آن که به نفع ما زنان باشد میتواند به ما ضربه بزند زیرا کنشگران جنبش زنان را از واقعیتهای موجود و موانعی که در برابرمان قرار گرفته دور میکند و میتواند به ضررمان تمام شود.
از زاویه دیگر اگر منظور از انقلاب زنانه، «انقلابی سیاسی» برای جابهجایی قدرت سیاسی باشد، که به اعتقاد من بارکردنِ چنین مفهومی بر این جنبش، خیلی نمیتواند با واقعیت منطبق باشد؛ چرا که اگر منظور آن باشد که زنان انقلابی سیاسی علیه نظم فعلی انجام دادهاند که میتوان گفت اولاً بسیار بعید است انقلابی به دست «یک جنس» صورت گیرد، در ثانی اگر منظور آن باشد که انقلابی با رهبری زنان برای جابهجایی قدرت سیاسی انجامگرفته که البته هنوز «انقلابی» به این معنا در مملکت صورت نگرفته که بتوان این اصطلاح را در موردش به کار برد. در واقع همه جای دنیا اول انقلاب میکنند و بعد به آن «انقلاب» میگویند، البته پیشاپیش میشود «جنبش یا خیزش انقلابی» یا چنین واژههایی را به کار برد ولی «انقلاب» به معنای انقلاب سیاسی ـ چون رخدادی کمنظیر است ـ فقط هر موقع واقعاً رخ دهد آن را «انقلاب» مینامند و نه قبل از واقعه. وانگهی تبعات هر انقلابی را هم طی دورهای بعد از انقلاب میسنجند. با این وضعیتی که فعلاً در آن قرار گرفتهایم طبعاً هیچ تضمینی وجود ندارد که زنان و حتی کل مردم باز هم اگر انقلابی به وقوع بپیوندد چه نصیبشان خواهد شد. چون تحولات انقلابی واقعاً پرریسک هستند، آن هم در کشور ما و در کل خاورمیانه که هنوز ممکانیزمهای بازدارندگی از خشونت شکل نگرفته و پایههای محکمی ندارد. زیرا «ارزشهای اخلاقی» در آن بیبنیاد شده و بهنوعی از سرچشمههای دینیاش فاصله گرفته؛ اما به سرچشمههای جدیدی که حاصل ارزشهای مشترک جمعی باشد دست نیافته، بنابراین در چنین تحول پرریسکی بعید است بتوان به ضرسِ قاطع گفت که مثلاً این جنبش انقلابی، با مکانیزمهای نهادینه شده در برابر خشونت به نفع جامعه تمام میشود چه برسد به نفع حقوق زنان.
در واقع «انقلابها» و جابهجاییهای کلانمقیاس در کشورهایی مانند ما و آن هم در خاورمیانهای خشونت خیز اساساً بدون «خشونت» قابلتصور نیست و خشونت هم اولین گروهی را که حذف میکند زنان است. چون در این جابهجاییهای کلانمقیاس، در نهایت آن که «زور» و «خشونت» بیشتری میتواند اعمال کند، در نهایت جایگزین همه نیروهای موجود میشود بنابراین مهم نیست زنان عامل اولیهی گشودنِ «مسیر انقلاب» باشند. چون در نهایت میتوانند با بروز خشونت، حذف شوند و عاملیتشان نیز در مواجهه با «خشونت» از میان برود. این تجربه زندگی شخصی زنان است که هرچقدر هم زنان عاملیت داشتهاند؛ اما در برابر خشونت خانگی، بدون مکانیزمهای حمایتی گسترده نمیتوانند جان سالم به در ببرند. منظورم این است که اگر نگوییم در سراسر جهان اما حداقل در خاورمیانه و قاره آسیا ما تجربه انقلابی پیروزمند نداریم که «به نفع زنان» بوده باشد و «تغییر وضعیت زنان» را هدف گرفته باشد؛ اگر هم زنان حق و حقوقی گرفتهاند همه آنها از دل جنبشهای اجتماعی خود زنان بوده که در آنها مسیرهای دموکراتیک پیریزی شده است.
مشخصاً اگر به خاورمیانه نگاه کنیم میبینیم که هیچکدام از این انقلابها حداقل به طور «قصد شده» و هدفگذاری شده جایگاه زنان را به شکل اساسی تغییر ندادهاند، هرچند به طور «قصدناشده» برخی از آنها به زنان عاملیتی بخشیدهاند تا پس از آن انقلاب برای حقوق خود مبارزه کنند. فراتر از خاورمیانه یعنی در انقلاب روسیه (شوروی) که آن را «انقلاب کبیر اکتبر» مینامند، زنان روسی توانستند برخی از حقوقی که آن زمان همتایانشان در غرب برای آن میجنگیدند؛ مانند حق رأی و حق سقطجنین را پس از انقلاب به دست بیاورند، ولی بعد از مدتی برخی از آن حقوق عملاً از زنان گرفته شد؛ در ثانی چون آن انقلاب در مجموع به استقرار یک نظام سیاسی ایدئولوژیک و دیکتاتوری انجامید، در نهایت نه به نفع زنان تمام شد و نه مردان. چرا که انقلابهایی از نوع کلاسیک که غالباً خشونتآمیزند بهندرت به دموکراسی انجامیده، چه برسد به آن که به نفع زنان تمام شده باشد. زیرا حقوق زنان با دموکراسی رابطه تنگاتنگ دارد، یعنی حقوق زنان از مسیر دموکراسی میگذرد وگرنه تحقق حقوق زنان بدون ایجاد یا تقویت مسیر دموکراسی که سبب مشارکت گسترده دموکراتیک مردمی شود، میتواند به واکنش انفجاری نظام مردسالاری علیه زنان تبدیل شود همانطور که در انقلاب ۵۷ اتفاق افتاد. مسیر دموکراسی هم معمولاً رابطه معکوسی با مسیر خشونت برای تغییر دارد. این در حالی است که در انقلابهای کلاسیک، «خشونت» اساس تغییر شمرده میشود و معمولاً هم پس از پیروزی انقلاب «خشونت» تداوم مییابد، بنابراین چنین انقلابهایی نه به نفع دموکراسی و نه به نفع حقوق زناناند. درحالی که در تحولات غیرخشونتآمیز، احتمال آن که جامعه بتواند مسیرهای دموکراتیک را در فرآیند مبارزات اش نهادینه کند و این فرایندها و مسیرها جاپاهایی باشند برای گروههای اجتماعی از جمله زنان که بتوانند از آن برای دستیابی به حقوق خود بهره ببرند، بیشتر است.
انکار :در واقع به نظر میرسد که شما معتقدید، روشی که زنان یا گروههای دیگر برای پیگیری مطالباتشان انتخاب میکنند، میتواند مبتنی بر روشی دموکراتیک باشد که به گسترش دموکراسی و احقاق حقوق سایر گروهها هم منجر شود، درحالیکه مطالبه برای حقوق زنان از بالا یا از طریق خواست پدر بهتر، یعنی ابزار قراردادن مطالبات زنان یا سایر اقلیتها برای تغییر قدرت سیاسی که بعد از آن قدرت سیاسی بیاید و از موضع پدرانه حقوق ما را به ما اعطا کند نهتنها لزوماً به افزایش سوژگی زنان و سایر گروهها منجر نمیشود، بلکه صرفاً پدری را با پدر دیگر جایگزین میکند. فکر میکنم نمونههای تاریخی هم برای اثبات این ادعا وجود داشته باشد.
احمدی خراسانی: منظورم آن نیست که اگر از بالا چند تا قانون مثلاً به نفع زنان عوض شود بد است، اتفاقاً هر تغییرِ حتی کوچک به نفع زنان در هر شرایطی خوب است و ما زنان از آن استقبال میکنیم؛ اما وقتی در جامعهای راههای تغییر دموکراتیک به روی مردم بسته است، اگر ما کنشگران زن سعی نکنیم مثلاً برای تغییر قوانین به نفع زنان، از روشی استفاده کنیم که در عین دستیابی به آن چند قانون، مسیر دموکراتیکی هم به روی جامعه باز شود، آن وقت این کار شاید آنچنان که میپنداریم تأثیرگذاری ندارد.
برای همین اگر زنان یا هر گروه اجتماعی دیگر بتوانند با جنبشها و کنشهای خشونت پرهیز مسیرهای دموکراتیک را طی مبارزاتشان ایجاد کنند آن وقت در عین حالی که به تغییر به نفع زنان کمک میکنند، عملاً در حال ساختن دموکراسی هم هستند. درحالیکه وقتی بخشی از حقوق زنان از طریق «قدرت سیاسی» و از بالا تفویض میشود، لزوماً مسیر دموکراتیکی ساخته نمیشود که تضمینی باشد برای تداوم حرکت زنان و دیگر گروههای اجتماعی برای ایجاد تغییرات بنیادی و ماندگار.
در واقع این روش است که میتواند به احقاق حقوق زنان به طور خاص و به تحقق دموکراسی در شکل عام کمک کند و نه لزوماً جابهجایی قدرت سیاسی، که مثلاً بتواند چند قانون در جهت حقوق زنان تصویب کند و در عوض، مسیرهای دموکراتیكِ تغییر را بر روی جامعه ببندد. برای نمونه در یکصد و پنجاه سال گذشته جامعه ما با چند تحول و تغییر مواجه بود: «انقلاب مشروطه»، «جنبش ملیشدن صنعت نفت»، «انقلاب سفید» و «انقلاب ۵۷»، که اگر فقط از زاویه «حق رأی زنان» و نسبتش با مشارکت زنان در جامعه نگاه کنیم، میبینیم که لزوماً بهدستآوردن «حق رأی زنان» بدون «گشایشی در مسیر دموکراتیک»، نه خیلی به نفع زنان تمام شده و نه به نفع کل جامعه. در انقلاب مشروطه با این که به زنان مثلاً «حق رأی» داده نشد ولی ایجاد پارلمان و قانون و... خود «مسیرهایی» بودند که میتوانست به زنان برای ایجاد تغییر به نفع خود کمک کند، کما این که آموزش زنان از دستاوردهای آن بود و پایه و اساسی شد برای حضور زنان در اجتماع.
در «جنبش ملیشدن صنعت نفت» هم بهرغم آن که دکتر مصدق نتوانست یا بهطورجدی نخواست به زنان حق رأی بدهد، اما ما در این دوره شاهد جاافتادن گفتمان «مشارکت سیاسی زنان» و فوران مشارکت زنانِ شهرنشین در عرصه سیاسی بودیم، چرا که آن جنبش توانست یکی از مسیرهای مهم دموکراتیكِ تغییر یعنی «حضور احزاب سیاسی» را در جامعه بگشاید و این مسیر به زنان هم کمک کرد؛ تا هم گفتمان مشارکت سیاسی زنان را در جامعه بگسترانند و هم از این مسیر دموکراتیک برای افزایش حضورشان در جامعه بهره ببرند.
ولی در «انقلاب سفیدِ» شاه علیرغم آنکه به زنان حق رأی اعطا شد، اما چون مسیرهای دموکراتیک را برای ایجاد تغییر بر روی جامعه نگشود، نهتنها عموم زنان از «حق رأیشان» نتوانستند بهرهای ببرند، چون اساساً «حق رأی» برای مردان هم بیمعنا بود، و مشارکت زنان در عرصه سیاست رسمی در حد گروه کوچکی باقی ماند، بلکه در عوض بخش بزرگی از زنان بهویژه زنان طبقه متوسط، که با آن تجربه غنی مشارکت سیاسی در زمان جنبش ملیشدن صنعت نفت، «حق رأی» بدون مشارکت سیاسی واقعی برایشان «ارزشی» تلقی نمیشد، به احزاب سیاسی خشونتگرا و مخفی روی آوردند که در نهایت در انقلاب ۵۷ هم، چنین مشارکت سیاسی به ضررشان تمام شد. چرا که این احزاب هم نتوانستند مسیرهای دموکراتیک را در جامعه ایجاد کنند چون هدفشان نه ایجاد دموکراسی بلکه جابهجایی قدرت سیاسی بود. در واقع زنانِ الیت و محدودی که بهواسطه آن حق رأی در سیاست رسمی وارد شده بودند، از پشتوانه توده زنان برخوردار نشدند و ازاینرو نمیتوانستند با مشارکتشان مسیرهای دموکراتیک را درون جامعه بگشایند. بخش بزرگتری از زنان طبقه متوسط مدرن که در احزاب سیاسی غیررسمی و خشونتگرا مشارکت کردند آنها هم نتوانستند مسیرهای دموکراتیک را درون جامعه بگشایند و به همین سبب روبه رویهم قرار گرفتند و در نهایت هم هر دو ضربه خوردند.
انکار: بالاخره هر جنبش و حرکت اجتماعی در یک زمینه اجتماعی و با اتکا به یک تاریخ اجتماعی روی میدهد. به نظر شما میتوان میان این جنبش و جنبشهای پیش از آن، از جنبش سبز گرفته یا کنشهای خود زنان و سایر گروهها در دورههای مختلف مثلاً در دوران اصلاحات و یا حتی خود انقلاب ۵۷ ارتباطی برقرار کرد؟
احمدی خراسانی: ببینید پس از سرکوب جنبش سبز که برآمده از یک دوره تلاش و سازمانیابی عمدتاً طبقه متوسط برای ایجاد مسیرهای دموکراتیک بود، جامعه برای ایجاد تغییر، با موانع شدید امنیتی و بنبست سیاسی مواجه شد. چرا که مسیرهای قبلی برای ایجاد تغییر به بنبست خورده بود و «افق جدیدی» هم گشوده نشده بود. تا این که با عمومی شدن گوشیهای هوشمند و گسترش سریع شبکههای اجتماعی، زیرساختهایی ایجاد شد که جامعه بتواند از طریق این شبکهها، برای عقب نشاندن نظم سیاسی فعلی در برخی عرصهها، کسب قدرت کند و با ایجاد شبکههای افقی به تقویت خود بپردازد. برخی از «ناجنبشهای موجود در جامعه» نیز از جمله «ناجنبش» علیه حجاب اجباری که در اعماق و زیر پوست جامعه حرکت میکردند توانستند به کمک شبکههای اجتماعی، نمود و ظهور بیرونی پیدا کنند و با این کار گسترش بیشتری هم کسب کنند. البته بخشی از قدرتِ این ناجنبشها در همین زیرپوستی بودن و تعداد انبوه آن نهفته است، چرا که معمولاً وقتی نمود بیرونی پیدا میکنند که دیگربهقولمعروف «کار از کار گذشته است» در نتیجه، قدرتهای سیاسی ناگزیر می شوند با اغماض برخورد کنند و چشمشان را بر روی آن ببندند. هر چند در صورتی که اگر جنبشها و نهادهای مدنی قوی درون جامعه وجود داشته باشد برای آن که تغییرات متناسب با خواسته های پیشبرنده این ناجنبش ها به صورت رسمی هم نهادینه شوند یا موانع پیشروی شان کاهش یابد، نهادهای جامعه مدنی با اتکاء به قدرت این ناجنبشها می توانند خواسته های این ناجنبش ها را گفتمانسازی و ساماندهی کنند تا از این رهگذر، «حرکت های غیرسازماندهی شده» را به «حرکت هایی سازماندهی شده» ارتقا دهند. با این امید که حرکت های سازماندهی شده به «اهرم سیاسی» برای ایجاد تغییرات متناسب با آن خواسته ها تبدیل شوند و در نهایت از طریق تغییرات قانونی آن را نهادینه کنند، یعنی نظام حاکم هم آن را بهعنوان «یک واقعیت تلخ» بپذیرد و درونی کند.
در واقع در صورت وجود جامعه مدنی قوی، بخش سازماندهی شدهی جامعه مدنی معمولا خود را به این ناجنبشها متصل میکند و می کوشد تا موانع قانونی یا عملی پیشروی این ناجنبش های اجتماعی را با ایجاد جنبش های سازماندهی شده و با روش های گوناگون (از لابی گرفته تا تجمع های خیابانی) مرتفع سازد. برای نمونه اتفاقاتی که در حوزه تحصیل زنان و یا ورزش زنان ـ چه ورزش عمومی و چه ورزش قهرمانی ـ رخ داد و یا تغییراتی که در نقش زنان و فرزندان در خانواده طی سال ها و زیرپوستی اتفاق افتاد، و کلاً تمامی حرکت هایی که مبتنی بر تلاش های فردی گسترده درون جامعه و خانواده بود، به نوعی در یک دورانی به حرکت های جمعی و سازماندهی شده برای برداشتن موانع پیش روی این خواسته ها تبدیل شد. البته برخی از این حرکت ها نتوانست به اهداف اش برسد، اما در برخی از حوزه ها، مانع هایی از سر راه کنار رفت و دستاوردهایی حاصل شد.
در این میان ناجنبش علیه حجاب اجباری بهنوعی از همان اوایل انقلاب در زیر پوست جامعه بهتدریج شکل گرفت و همانطور که زنان در حوزه عمومی چه در عرصههای هنری، ورزشی، تحصیلی و شغلی و... در فضای عمومی پیشروی میکردند و موانع را از سر راه برمیداشتند، زوائد هرچه بیشتری از پوشش اجباری را بهمنظور امکان حرکت بیشتر در حوزه عمومی میزدودند. از سوی دیگر با گسترش نفوذ نواندیشی دینی، در حوزه دین هم تغییراتی به سمت دینِ عرفی و «فردی شده» اتفاق میافتاد، و به همین میزان در حوزه حجاب اجباری هم تغییرات گستردهتری را رقم میزد؛ در نتیجه زنان بیشتری را به این ناجنبش علیه حجاب اجباری جذب میکرد. از طرف دیگر تربیت نسل جدیدی که در پی تغییراتی در درون خانواده و همچنین افزایش تحصیلات و گسترش اشتغال زنان و نیز گسترش مذهبِ فردی در برابر ایدئولوژی اسلام سیاسی رشد کرده بود، این ناجنبش را در سطح وسیعتری با گسترش و توان بیشتری پیش بردند. تا این که در سال 88 با برآمدنِ جنبش سبز و سپس برخورد قهری حکومت با این جنبش که در نهایت به خاموشيِ این جنبش ختم شد، نهتنها حاکی از بستهشدن راه اصلاحات بر روی مردم بود بلکه شکست «آرمان انقلاب ۵۷» در برآوردهساختن نیاز مشارکت سیاسی مردم در سرنوشتشان هم تلقی میشد. چرا که به نظر میرسد «انقلاب ۵۷» بر پایه همین نیاز مردم به مشارکت سیاسی در به دستگرفتن سرنوشتشان استوار بود. که نمودش نیز در «حق رأی» تبلور مییافت. احتمالاً برای همین هم بود که اساساً حکومت پس از انقلاب نتوانست «حق رأی» زنان را از آنان بگیرد. در واقع در زمان شاه مردم عملاً امکان مشارکت سیاسی در سرنوشتشان نداشتند، یعنی «حق رأی» وجود داشت ولی این حق عملاً پایهای برای مشارکت سیاسی مردم نبود. ازاینرو شاید بتوان گفت که در انقلاب ۵۷ جامعه «حق پوشش» و «حقوق فردی» اش را بهخاطر دستیابی به «حق مشارکت سیاسی» یعنی همان «حق رأی واقعی» نادیده گرفت، اما با سرکوب جنبش سبز که مبتنی بر «رأی من کو» بود این پایهی اساسی انقلاب یعنی حق مشارکت سیاسی هم دود شد و به هوا رفت. چرا که هنوز جامعه امیدوار بود با همین حق مشارکت سیاسی میتواند بهتدریج به «حقوق فردی» اش هم برسد کمااینکه در انتخابات سال 88 که زمینه ظهور جنبش سبز بود، یکی از شعارهای میرحسین موسوی در کمپین انتخاباتیاش، خاتمهدادن به حضور گشتهای ارشاد بود. اما سرکوب جنبش سبز با شعار کلیديِ «رأی من کو» که نشانهای از نگرانی جامعه در مورد «حق مشارکت سیاسی» اش بود، این امید به مشارکت سیاسی را حداقل در میان طبقه متوسط بر باد داد. دیگر جامعه با این مسئله روبرو شد که نه حق مشارکت سیاسی دارد و نه حقوق فردیاش! این ضربهای نهایی به خودِ گفتمان «حجاب اجباری» هم بود. ازآنپس بهتدریج ناجنبش علیه حجاب اجباری باقدرت بیشتری پیشروی کرد.
در این میان گروههای باقیمانده و پراکنده جنبش زنان که پس از سرکوب جنبش سبز مانند دیگر جنبشهای اجتماعی قلعوقمع شده بود، تلاش کرد روی پای خود بایستد و شبکههای ازهمپاشیدهاش را بهتدریج بازسازی کند ولی مهاجرت گسترده کنشگران زن باعث میشد جایگزینکردن سریع این افراد، بهسادگی امکانپذیر نباشد. بااینحال زنان تلاش کردند همچنان به ایجاد نهادها و سازمانهای غیررسمی روی بیاورند تا با اتکا به ناجنبشهای موجود در جامعه بتوانند حرکتهای خود را دوباره پیش ببرند. اما سازماندهی و نهادسازی درون جامعه آن هم با گسترش سرکوبها کار سخت و زمانبری بود. گرچه با همان توان اندک در این دوره شاهد گسترش گفتمانسازی حول موضوع حجاب اجباری به شکل گفتگوهای عمومی در سطح سایتهای موجود، گسترش انتشار مقالات و کتابها و بیانیههایی علیه برخوردهای خشنِ گشتهای ارشاد و سخنرانیهای نیمهرسمی و... و یا سازماندهیهای اندکی در نهادهای غیررسمی زنان در این حوزه بودیم؛ در واقع این مسئله بهتدریج داشت به موضوعی تحت لوای «حقوق شهروندی» برای سازماندهی در میان نهادهای غیررسمی زنان تبدیل میشد.
در این حیصوبیص بود که عمومی شدن گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی، نهتنها به ظهور «فردیتی همراه با توجه روزافزون به بدن و حقوق تن» کمک بسیار کرد بلکه این شبکهها توانستند ناجنبش علیه حجاب اجباری را در سطح مجازی نمود بیرونی مشخصتری بدهند. ما در این دوره بهتدریج شاهد افزایش «پروفایلهای بسیاری از زنان» در شبکههای اجتماعی با ظاهری متفاوت و بدون حجاب و عکسهای بدون حجاب زنان در حوزههای خصوصی و نیمه عمومیشان در این شبکههای اجتماعی بودیم که به ناجنبش علیه حجاب اجباری از این طریق نمود و ظهور بیشتری بخشید. اما هنوز «افق روشنی به سمت تغییر» وجود نداشت که امید به آن به گسترش جامعه مدنی کمک کند، به جز همان افق تکیه بر جنبشهای اجتماعی، ولی هنوز گفتمان و جهت حرکت این جنبشها با شرایط جدید متناسبسازی نشده بود و طبقه متوسط هم که مکان اصلی یارگیری جنبشهای اجتماعی زنان بود هر روز ضعیفتر و فقیرتر میشد. در نتیجه راه سازماندهی را سخت مینمود، آن هم در زمانهای که تفوق و درخشندگی اولیه شبکههای اجتماعی که مبتنی بر «کنش فردی» بودند و در شرایط سرکوب هم میتوانستند بهراحتی حرکت کنند، بهنوعی برای کنشهای جمعی سازماندهی شده، دشواری ایجاد میکرد.
همچنان که ناجنبش علیه حجاب اجباری توسط شبکه های اجتماعی از زیر پوست جامعه تاحدودی نمود بیرونی یافته بود، حاکمیت را هم به دلیل سیاستهای تنش زایش با دنیا و افزایش تحریم ها، ضعیف تر شده بود و هر روز نیروهای امنیتی و نظامی بیشتری بر تخت سیاستمداران می نشستند. در این وضعیت، سیاستمداران مانند همه نیروهای امنیتی و نظامی دنیا فکر میکردند با به کارگیريِ خشونت می توانند در برابر این ناجنبش ایستادگی کنند. از سوی دیگر در نبود افق روشنی برای تغییر، نسل جدید مهاجرانِ سال 88، عمدتاً از سوی بخشی از کسانی که پیشتر به «اصلاح طلبانِ در قدرت» تکیه زده بودند (و نه به نهادهای مدنی مستقل و جنبش های اجتماعی که در زمان اصلاحات شکل گرفته بود)، تلاش کردند در نبود افق روشن برای تغییر در درون کشور، با شکل دادن به گفتمان «براندازی» که اساساً قدرت عملیاش «مداخله خارجی» تلقی می شد، افق تازه ای برای ایجاد تغییر بر روی جامعه بگشایند. با این وجود اما در عمل، از آن جایی که «نیروی پیشبرنده» افق براندازی نیروهای خارج از کشور تلقی می شد و قدرت عملی اش هم مبتنی بر «قدرتِ خارجی» بود، طبیعتاً نمی توانست به گشایشی درون جامعه بیانجامد. چراکه اساساً «قدرت عملی اصلی پیشبرنده این افق» کشورهای خارجی بودند و نه مردم و جامعه. از این رو مردم عمدتاً در نقش «قربانیانی» که در حبس و شکنجه و بدبختی می توانستند به کار گسترش تحریم ها بیایند تلقی میشدند تا این که بالاخره انتظار به پایان برسد و روزی تنشهای بینالمللی به جایی برسد که «براندازی» توسط عاملان اصلی آن یعنی مداخله نظامی تحقق یابد!
البته این گفتمان و افق گشوده شده، در درون جامعه هم امیدهایی ایجاد کرد، ولی «امیدهایی منفعلانه» و ازاینرو استقبال از تحریمها و انتظار برای مداخلههای بیشتر در بخشی از افکار عموميِ داخل کشور (بهرغم آن که با واقعیتِ زندگی روزمرهشان متضاد بود) رشد کرد. در واقع این گفتمان «براندازی» تا حدودی توانایيِ افقگشایی داشت ولی سمتوسوی افقگشایی آن به جامعه، عاملیت آن و در نهایت تقویت آن نبود.
در این میان فعالان زن مهاجر در خارج از کشور که پیشتر در طول سه چهار دهه گذشته، با ایجاد کمپینهایی علیه حجاب اجباری و گفتمانسازی روی این موضوع، همواره گفتمان «ضد حجاب اجباری» را زنده نگاهداشته بودند، به دلیل نبودِ ارتباطات گسترده و انداموار با داخل و نداشتن ابزارهای لازم همچون شبکههای اجتماعی و ماهوارهها، و نیز نبودِ زمینه مساعد آن در فضای درون جامعه، طبعاً با سختی بسیار و ابزارهای محدودِ ارتباطی که با دست خود خلق میکردند، گفتمانسازیهایشان علیه حجاب اجباری بهآهستگی پیشروی میکرد. اما با گسترش شبکههای اجتماعی ارتباطات زیادی میان داخل و خارج ایجاد شد و فعالان زن نسل جدید مهاجران توانستند با ابزارهای الکترونیک و رسانهای حاضر و آمادهی موجود (ماهوارهها و شبکههای اجتماعی) در این حوزه پیشروی بسیاری داشته باشند و کمپینهای کوچک و کمرمق نسل قبل را به کمپینهای گستردهتر تبدیل کنند.
انکار: اگر بخواهیم با تحلیل دقیق وقایع گذشته و با اندیشه درسگرفتن از رویدادها صحبت کنیم، شما نقش گفتمان براندازی را در جنبش «زن، زندگی، آزادی» چگونه ارزیابی میکنید؟ چون به نظر میرسد، بخشی از همین مهاجران در خارج از کشور بیش از همه مدافع گفتمان براندازی و پیوندزدن جنبش زن، زندگی، آزادی با براندازی سیاسی بودند. شما پیشازاین درباره رابطه مطالبات زنان با مطالبات سیاسی و ابژه شدن زنان در راه دستیابی به مطالبات سیاسی صحبت کردید، اما بهصورت دقیق این رابطه در جنبش زن، زندگی، آزادی، میان مطالبات مشخص زنان و گفتمان براندازی چگونه شکل گرفت و چه نتایجی به بار آورد؟
احمدی خراسانی: گفتمانسازی علیه حجاب در خارج از کشور توسط نسل قبل، عمدتاً یا با گفتمان «انقلابی» پیوند میخورد و یا مانند کنشگران داخل، سرخورده از «انقلاب» ،رو به جنبش مستقل زنان داشت. درحالیکه نسل جدیدِ مهاجران کمپینهای علیه حجاب اجباری خود را با گفتمان «براندازی» گره زدند. در میان زنان و البته مردان نسل اول مهاجران هم که همیشه «شرم همراهی باحجاب اجباری در انقلاب ۵۷» را به پیشانی خود احساس میکردند، بیدرنگ حتی شده برای «جبران گذشته» با این کمپینهای جدید همراه شدند و به آن مشروعیت بخشیدند. بدون آن که تلاش کنند بر گفتمانسازیهایی که حول آن در مورد حجاب اجباری مطرح میشد و گاه اساساً ربطی به «منافع زنان» نداشت، تأثیر بگذارند.
بهاینترتیب، با اتکا به ناجنبش علیه حجاب اجباری و با گسترش و نمود بیرونی آن در شبکههای اجتماعی، گفتمان «براندازی» توانست «قربانیان» تأثیرگذاری در سطح بینالمللی برای پیشبرد هدفش پیدا کند. در این میان بخشی از زنان در داخل کشور بهویژه زنان از طبقات مرفه و نیز طبقه فرودست و طبقه متوسط فرودست شده، که افقی برای تغییر نمیدیدند به این «افق» گشوده شده روی خوشنشان دادند. بهاینترتیب «صدای ما در خارج باشید» و یا «صدای شما در خارج هستیم» به اصطلاحی رایج و به منبعی برای «جمعآوری قربانی» برای تأثیرگذاری در سطح بینالمللی تبدیل شد. بهاینترتیب کمپینهایی مبتنی بر شبکههای «عمودی» که با وصلشدن افراد به «یک مرکز» بدون ارتباط مستقیم با یکدیگر شکل میگرفت، در حوزه نقدِ حجاب اجباری رشد کردند و بحث حجاب اجباری را در جامعه به طور گستردهتری مطرح کردند. ولی این شبکهها عمدتاً میتوانست به کار «جمعآوری مستند» برای مجامع بینالمللی و دولتها بیابد و به گفتمان براندازی قدرت بدهد و نه لزوماً به «قدرتیابی و سازماندهی جمعی زنان». درحالیکه اساس کمپینهای جنبش زنان همواره باهدف «قدرتیابی جمعی» درون جامعه شکل میگیرند.
در این میان ظهور «دختران خیابان انقلاب» شکاف کوچکی میان دو رویکرد «انقلابی» و «براندازی» را نمودار ساخت که در جنبش مهسا این شکاف کاملاً خود را بروز و ظهور داد. در درون کشور جامعه مدنيِ ضعیفِ زنان طبقه متوسط، بهویژه طبقه متوسط فرهنگی، به پشتوانه حرکت دختران خیابان انقلاب، تلاش کردند تا «افقی جدیدی» را به روی جنبش زنان بگشایند. چرا که راهکار نوظهور «نافرمانی مدنی» در حرکت دختران خیابان انقلاب، گشایشی برای جنبش زنان بود تا حول آن بتوانند «افق تازهای» مبتنی بر این راهکار را شکل دهند. اما افزایش تنشهای بینالمللی و سیاستهای تنشزای حکومت با جهان و سرکوب در داخل باعث میشد که گفتمان «براندازی» هرچه بیشتر در داخل و خارج از کشور تقویت شود.
در این میان شبکههای اجتماعی بهتدریج تغییر ماهیت دادند و بهجای آن که به گسترش قدرت جامعه کمک کنند، به تضعیف نیروهای اجتماعی کمک میکردند. زیرا از یک سو حکومت تا حدود زیادی بر این شبکههای اجتماعی مسلط شده بود و میتوانست در آن مانور دهد و «کنشهای فردی» را که مبتنی بر گفتمان و خردِ جمعی نبودند بهراحتی سمتوسو دهد؛ از سوی دیگر گفتمان «براندازی» هم برای پیشرویاش نیازمند گسترش «بیاعتمادی مردم از نیروها و پتانسیلهای درون جامعه» بود. در واقع شبکههای اجتماعی بهتدریج تبدیل میشدند به مردابی که «افراد» را در خود فرومیبرد.
اما پس از جنبش مهسا، با به میدان آمدنِ نیروی تازهنفس جوانان و به پیشتازی دختران جوان، امید به گشایش برای تغییر در افکار عمومی ایجاد شد که «افق براندازی» را تا حدی کمرنگ کرد. زیرا جنبش مهسا بر پایه «شبکههای اجتماعيِ افقی موجود» شکل گرفت و پیش رفت، در نتیجه «شبکههای اجتماعی عمودی» را کمرنگ و بیرمق کرد؛ در ثانی حداقل در خارج از کشور شکاف ظریفی که میان «انقلاب/ براندازی» وجود داشت را با شدت و حدت آشکار نمود و باعث شد گفتمان هژمونیكِ براندازی را به طور قابلملاحظهای از مشروعیت بیندازد. چرا که گزینه «انقلابی» قدرت گرفت. از این زاویه «گفتمان انقلابی» در برابر «گفتمان براندازی» دست بالا پیدا کرد.
اما در این میان جنبش زنان در درون کشور، بلاتکلیف میان «انقلاب / براندازی» باقی ماند و نتوانست گفتمان مستقلی مبتنی بر «جنبشهای خشونت پرهیز» را که هم بتواند با شرایط کنونی متناسب باشد و هم مبتنی بر منافع زنان باشد شکل دهد. زیرا هنوز که هنوز است در ماهیت جنبش مهسا توافقی میان کنشگران زن وجود ندارد. برخی این گشایش ناشی از جنبش مهسا را «انقلابی باهدف جابهجایی قدرت سیاسی» تلقی میکنند، بدون آن که درون جامعه اساساً ابزارهای لازم برای چنین انقلابی در وجود داشته باشد، یعنی وجود یک نیروی سیاسی مشخص باقدرت عمليِ پیشبرنده این انقلاب. ازاینرو به نظر میرسد این «گفتمان انقلابی» بیشتر میتواند به تقویت مجدد گفتمان «براندازی» کمک کرده تا بدیلی برای آن باشد. در ثانی این گفتمان انقلابی از آن جایی که متناسب با توان و شرایط موجود نیست، بهجای آن که به این گشایش تازه قدرت ببخشد، آن را تضعیف و دچار ابهام کرد. در واقع وقتی میتوان از «افق انقلابی» یا حتی «مسیر انقلابی» صحبت کرد که در طی یک جنبش یا یک حرکتِ اعتراضی، یک نیروی سیاسی پیشبرنده با راهکار سیاسی و عمليِ مشخص شکل بگیرد که بقیه نیروهای موجود درون جامعه خودشان را با آن تنظیم کنند. درحالیکه تنها نیروی مشخص و «پا به کار» ی که با راهکار عملی از درون جنبش مهسا زاده شده نافرمانی مدنی زنان علیه حجاب اجباری است، یعنی همان ناجنبش زنان علیه حجاب اجباری که مانند گذشته اما این بار با توان و قدرت بیشتر و در یک فاز بالاتر در پهنهی جامعه جاری شده است. ابهامش هم ازاینجهت است که این ناجنبش با کنشگران پراکنده و نامشخص، نه به لحاظ ماهیتی و نه به لحاظ ساختاری، نه به لحاظ سازماندهی، «قدرت عملی» برای پیشبرد یک برنامه سیاسی مشخص ندارد که بتواند عملاً بهعنوان نیروی پیشبرنده «انقلاب» شناخته شود تا دیگر نیروهای سیاسی درون جامعه، خود را با آن تنظیم کنند و از این رهگذر میان نیروهای مختلف، همبستگی به وجود آورد. به همین دلیل به شکلی برعکس، همه نیروهای سیاسی با اتکا به این نیروی عملی بدون برنامه سیاسی خاص یعنی ناجنبش زنان علیه حجاب اجباری، میخواهند برنامه سیاسی خاص خود را پیش ببرند و در واقع از آن ابزاری برای اهداف خود بسازند. ازاینرو به نظر میرسد بهجای آن که این افقِ گشوده شده، به سکویی برای همبستگی تبدیل شود، سبب درگیریهای سیاسی بیشتر شده است.
بههرحال به نظر میرسد که هنوز گفتمان مشترکی که بتواند «افق جدیدی» با راهکار عملی برای ایجاد تغییر بر روی جامعه بگشاید به وجود نیامده است. در این میان شاید اگر جنبش زنان بتواند با گفتمانی متناسب، این ناجنبش را در مسیری سازماندهی شده برای تحقق خواستهی پوشش اختیاری پیش ببرد و آن را به ثمر برساند، آنگاه میتواند افقی امیدوارکننده و دموکراتیک به روی کل جامعه بگشاید و در واقع «نافرمانی مدنی» را بهعنوان راهکاری موفق پیش روی کل جامعه و نیروهای مختلف اجتماعی قرار داده و از این طریق، هم منافع زنان را پیش میراند و هم به ساختن «مسیری دموکراتیک» برای گذار جامعه به دموکراسی کمک میکند.
انکار: اساساً چگونه میتوان میان نیروهای سیاسی و اجتماعی مختلفی که در جامعه وجود دارند، حدی از اتحاد یا پیوستگی ایجاد کرد؟ آیا میتوان گفت که میان نیروی اجتماعی که حول گفتمان زن، زندگی، آزادی شکل گرفت با سایر نیروهای بالقوه یا بالفعل جامعه نسبتی وجود داشت و اصلاً چگونه میتوان در عرصه عمل چنین نسبتی را ایجاد کرد؟ چگونه میتوان بهجای تمرکز بر تغییر پدر و قیومیت جدید، به ایجاد یک قرارداد اجتماعی جدید درون خود جامعه رسید؟
احمدی خراسانی: همانطور که پیشتر هم گفتم باتوجهبه وجود گفتمان «پدر/قیم محور» که در جنبش مهسا هم خود را نشان داد، مخاطره جابهجایی شکلی از پدرسالاری با نوع جدیدی از پدرسالاری وجود دارد ولی آنچه بیش از همه زندگی اجتماعی زنان و کل جامعه را تهدید میکند مسئله گسترش گفتمان خشونتگراست که میتواند منجر به فاجعه شود.
فرض بگیریم که در پی یک جابهجایی سیاسی، نوع دیگری از پدرسالاری هم غالب شود، آن وقت در نهایت زنان مانند همین امروز ناچارند دوباره مبارزهشان را برای خودمختاری و تعیین سرنوشتشان آغاز کنند و امیدوار باشند جامعه بالاخره روزی به این نتیجه برسد که لزوماً با جابهجایی پدران نمیتواند مشکلاتش را حل کند بلکه باید یاد بگیرد که بهجای گشتن به دنبال «پدری دموکرات»، بر «قراردادی اجتماعی بین خود» که توسط نهادهای مستحکم درون جامعه انتخاب حاکمان را به رأی و نظر مردم مشروط و مقید میکند. بنابراین حتی مسئله امروز ما به نظرم این نیست که نکند پدرسالاری دیگری شکل بگیرد بلکه موضوع اصلی و مخاطرهبرانگیز آن است که این تغییر کلان یعنی جابهجایی قدرت قرار است چگونه صورت گیرد؟
باتوجهبه شرایط بحرانی و مبهم داخلی و باتوجهبه اوضاع نابسامان منطقهای و جهانی، و وجود دو جنگ اوکراین و غزه که در هر دوی این جنگها متأسفانه پای ما هم به قولی گیر است، امروز مشکل اساسی ما خطر گسترش خشونت است. زیرا افزایش خشونت در سطح منطقهای و جهانی، باعث میشود حرکتها و خیزشهای اعتراضی به سمتوسوی خشونت بیشتر گرایش پیدا کنند که در این صورت ممکن است نهتنها جلو نرویم بلکه به گردابی سقوط کنیم که دیگر جامعه نتواند بهراحتی از آن سربلند کند. از این زاویه به نظرم مخاطره اصلی آن است که گفتمانهای خشونتگرا هرچه بیشتر درون جامعه و درون حکومت رشد کنند و تنشهای بینالمللی همافزایش پیدا کند. طبعاً هر نوع گفتمانی که مبتنی بر خشونت باشد و راهحلش برای رفع بحرانها چه در سطح بینالمللی و چه در سطح جامعه و چه در خود حکومت را در خشونت و جنگ و مسلح شدن جامعه می ببیند، در منطقهی خشونت خیز ما میتواند به فاجعهای انسانی منجر شود و شاید تنها راهی که میتواند جلوی گسترش گفتمانهای خشونتگرا را بگیرد، تقویت گفتمانهای خشونت پرهیز و عقلگرا ست و نیز تلاش مستمر برای سازماندهی جنبشهای مدنی و خشونت پرهیز در درون جامعه.
به تجربه دریافتهایم که برای سازماندهی درون جامعه میبایست گروههای مختلف اجتماعی حول موضوعاتی بسیج شوند که بتواند هرچه کمتر باعث بروز تعارضها و تضاد منافع گروههای اجتماعی اقتصادی، سیاسی و قومی مختلف شود. طبعاً میان گروههای مختلفِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، و همینطور میان نسلهای مختلف، تعارض منافع وجود دارد، حتی در سطح حقوق زنان و حقوق کودکان، گاه میتوان بروز تعارضها و «تفاوت منافع» را مشاهده کرد. بنابراین اگر بخواهیم جنبشها، حرکتها و کمپینها را بر روی گسلها و شکافهای موجود در جامعه و بر مبنای هویتهای سیاسی، قومی و ایدئولوژیک و... شکل دهیم این تعارضها میتواند جامعه را هرچه بیشتر تضعیف کند که سر آخر زمینهساز بروز خشونت میشود.
ما امروز میبینیم که متأسفانه این هویتگرایی سیاسی، هویتگرایی قومی، هویت گرایی مذهبی، هویت.گرایی فمینیستی و... به منشأ و انگیزهی گفتمانسازی و ایجاد حرکتها و یارگیریها تبدیل شدهاند. یعنی «منافع انتزاعی گروهی» بر مبنای هویتهای انتزاعی تعریف میشود و برایناساس گروههایی شکل میگیرند و معمولاً هم حرکتهایشان را بر لبههای باریکی که این تفکیک هویتها را مشخص میکند قرار میدهند. برای نمونه یک نفر فراخوان میدهد که لیبرالیسم تنها راه رهایی مردم است و برای همین آن را مبنای گردِ هم آمدن نیروها تلقی میکند؛ آن دیگری فراخوان میدهد که چپهای جهان متحد شوید چون «راه سعادت مردم» در آن است؛ و آن دیگری مشروطهخواهان را علیه دیگر گروهها میشوراند؛ و یکی دیگر «هویت فمینیستی» را منشأ «سعادت زنان» و آن یکی «هویت قومی» را منشأ «سعادت قومش» میداند و... درصورتیکه پایه و نقطه عزیمت گرد هم آمدن احتمالاً میبایست «حق شهروندی با مصداقی مشخص» باشد، چرا که اساساً هر فرد بنا به نیازهای زندگی خود باید سعادت و رهایی خود را تعریف و تجربه کند، چه این سعادت و رهایی را مثلاً در «حجاب» ببیند و چه در «بیحجابی».
به همین ترتیب در جنبش زنان هم اگر ما حرکتهای خود را بر مبنای هویت گرایی فمینیستی با دنبالهروی از «آخرین استانداردهای جهانی فمینیستی» (نه باتوجهبه «ناخودآگاه و خودآگاه جنسیتی متوسط جامعه» و بر اساس استانداردهای داخلی) بر لبههای باریک تعارضها با جامعه قرار دهیم طبعاً میتواند به تضعیف جنبش زنان بیانجامد و در نهایت به تضعیف کل جامعه منجر شود. برای نمونه امروز یکی از معضلات اساسی زنان باتوجهبه شرایط نابسامان اقتصادی ناشی از نداشتن شغل و درآمد است؛ و اتفاقاً نداشتن شغل و درآمد یکی از معضلات اساسی است که ما با بخش اعظم جوانان و مردمانی که در حاشیه کشور زندگی میکنند و البته بسیاری از «مردانِ مردسالار» نیز نقطه اشتراک داریم، ولی مثلاً مطابق با استانداردهای فمینیستی امروز جهانی، اگر ما کنشگریمان را بر پایه «دستمزد نابرابر زنان» بگذاریم، آن وقت حرکتمان بر لبه «تعارض» منافع میان گروهها بنا کردهایم و این به تقویت و رشد جنبش زنان ایران کمکی نمیکند. یا مثلاً اگر از جنبش مهسا، هویت فمینیستی خاص گروهی بسازیم و علیه زنانی که «حجاب» را بهعنوان عقیده شخصی قبول دارند و یا برخی از زنان ورزشکار یا برخی از دیگر گروههای زنان که به دلایل مختلف همچنان «حجاب»شان را سر میکنند، کمپین و حرکت گروهی تشکیل دهیم، در واقع بهنوعی داریم بهجای قیمومیت پدر، قیمومیت فمینیستی را جایگزین میکنیم و به تعارضها دامن میزنیم.
از سوی دیگر جامعهای که سازماندهی نشده اساساً مستعد خشونت است و حرکتهای اعتراضيِ سازماندهی نشده و تودهوار، بهراحتی میتوانند رادیکالیزه و به سمت خشونت کشیده شوند. چراکه اولاً حکومتها بهراحتی میتوانند افراد را باهدف سرکوب بیشتر در جهت خشونت «هدایت کنند» و در ثانی بدون خردِ جمعی برآمده از سازماندهی نمیتوان در این شرایط نابسامان اساساً از رادیکال شدن افراد جلوگیری کرد. در واقع همانطور که طی این سالهای اخیر شاهد بودیم «نارضایتی» منجر به «خیزشها و شورشهای ناگهانی» شده، ولی همانطور که دیدیم در نبودِ سازماندهی و باتوجهبه فرهنگ سیاسی جاافتاده که اساساً در آن «توافق و سازش» ـ چه با نیروهای هم هدف و چه با حکومت ـ بهمنظور پیشبرد خواستهها معنا ندارد، این خیزشها و شورشها و اعتراضهای خیابانی نتوانستهاند به «اهرم و قدرت سیاسی» برای ایجاد تغییر تبدیل شوند. در واقع طی این سالها گروههای مختلف اجتماعی، اقتصادی و... که هر بار به ناگهان برای رخدادی خاص به خیابان آمدهاند، چون سازماندهی نداشتهاند و در نتیجه رهبرانی هم از درون خود نپروردهاند در نهایت نتوانستهاند قدرت و پتانسیل خیابانی را به اهرم سیاسی برای تغییر تبدیل کنند و سر آخر نیز سرکوب و پراکنده شدهاند.
انکار: با این اوصاف و با درنظرگرفتن مخاطره شکلگیری نوعی پدرسالاری جدید و نیز مخاطره گسترش خشونت از نظر شما، تصور میکنید، راهکار عملی در وضعیت فعلی که امکان سازماندهی چندانی هم درون جامعه وجود ندارد چیست؟ چرا که بسیاری منفعل شده و راه سرخوردگی را در پیش گرفتهاند و کسانی که همچنان به امتداد مسیر هم باور دارند، امکانهای متعین و مشخصی را برای برونرفت از این شرایط نمیتوانند ترسیم کنند.
احمدی خراسانی: به نظرم فقط با تبیینِ واقعبینانه و نه آرمانگرایانه از چالشهای مهم درون جامعه در هر مقطعی و شناخت گفتمانهای موجود و مسیر پیش روی هر یک از این گفتمانها میتوان دید که کجا قرار داریم و ممکن است به چه جاهایی برسیم و باتوجهبه امکانات ذهنی و عملی درون جامعه، میتوان کدام گفتمان واقعاً موجود در درون جامعه را تقویت کرد که حداقل به وضعیت بدتری نرسیم و بتوانیم گامی به جلو برداریم.
حال برای این که ببینیم رویکردهای متفاوت نسبت به سوژهی زن در جنبش مهسا که من آن را به سه رویکرد «فردمحور» «پدر محور» و «هویت محور» تقسیم کردهام، میتواند چه پیامدهای سیاسی متفاوتی داشته باشد، میبایست ببینیم که در دل این سه رویکرد چه پلتفرمهای سیاسی و با چه روشهایی میتواند شکل بگیرد و هر یک از این گفتمانها ممکن است جامعه را به چه سمتوسویی بکشاند.
همانطور که پیشتر هم گفتم، رویکردِ «پدر محور» اساساً حول گفتمان «براندازی» سازمان داده شده و «نیروی سیاسی پیشبرنده» اش هم در تحلیل نهایی، امید به «مداخله خارجی» است و چون اساس قدرت عملیاش بر «پدر موبور و قیمِ بینالمللی» است و در واقع متکی بر خشونت و گسترش نظامیگری است، به نظرم در مجموع پیامدهای مخاطرهآمیزی نهتنها برای زنان که برای کل جامعه دارد.
اما در رویکرد «هویت محور» که روشش مبتنی بر «انقلاب برای جابهجایی قدرت» است، اساساً در ایجاد همبستگی میان گروههای مردم و دستیابی به نیروی سیاسی گستردهای برای تحقق «انقلاب» مد نظرش، ناتوان است. زیرا تمرکز بر هویتها (به قول خودشان «گروههای حاشیه»)، بیوقفه در جهت انفکاک حرکت میکنند و نه همبستگی! برای روشنتر شدن موضوع، مثالی بزنم؛ ببینید اگر در جامعهای، گروههایی «حاشیهای» تلقی میشوند برای آن است که «متن بزرگی» از اکثریتِ مخالفِ آنها در جامعه وجود دارد که سبب شده این گروهها حاشیهای تلقی شوند. اگر قرار باشد گروههای حاشیه به متن وارد شوند معمولاً چنین کاری به یاری جنبشهای خاص خود آنان و در مسیری طولانی رخ میدهد و نه لزوماً با «انقلابی سیاسی برای جابهجایی قدرت» مگر آن که از انقلاب، انقلابی ارزشی و فرهنگی مدنظر باشد. اما وقتی صحبت از «انقلابی سیاسی برای جابهجایی قدرت» است در واقع یعنی قرار است همان اکثریتِ مخالفِ این گروههای حاشیهای نیز با این انقلاب همراه شوند تا انقلاب بتواند موفق شود؛ و پرواضح است که آن اکثریتِ مخالف با چنین گفتمانی (گفتمان مبتنی بر ستم گروههای حاشیهای) همراه نمیشوند؛ در نتیجه چنین گفتمانی اساساً نیروی مردمی که لازمهی انقلاب است را نمیتواند گرد هم آورد.
از سوی دیگر وقتی بخواهیم صرفاً بر اساس رنج و ستم، نیرویی سیاسی شکل دهیم، آنگاه «رقابت بر سر رنجِ بیشتر» اغلب به تشدید هویت گرایی و تفرقهی بیشتر میانجامد و همبستگی نیز دستنیافتنیتر میشود. وانگهی از هویتهای غالباً انتزاعيِ گروههای تحت ستم نمیتوان یک راهکار سیاسی واحد و مشترک به دست آورد. چرا که هم این گروهها و هم افرادِ درون این گروهها برای مواجهه با رنجشان میتوانند به راهکارها و پلتفرمهای سیاسی مختلف متوسل شوند. مثلاً «گروه تحت ستمِ قومی» در ایران اگر به آنها بهعنوان «گروهی با منافع و هویت خاص» نگریسته شود چهبسا از دلش پلتفرم سیاسی بیرون بیاید که به بازتولید یک «پدر قوميِ» جدید بهجای «پدر مرکزی» بینجامد و نه همگامی با دیگر گروههای تحت ستم از جمله گروههای جنسی و جنسیتی. شما ببینید که حتی در میان خود زنان هم نمیتوان به یک پلتفرم سیاسی مشترک رسید چون اساساً زنان هم دارای رویکردهای سیاسی متفاوتاند و فقط روی موضوعی مشخص میتوان همبستگی میان زنان ایجاد کرد که آن موضوع چالش اصلی زنان در آن دوره زمانی تلقی شود. بنا به همین دلایل است که این رویکردِ آرمانگرایانه بهرغم انگیزه و تمایل خیرخواهانهی مدافعانش فاقد امکان و ظرفیتِ ایجاد نیروی سیاسی پیشبرنده یک «انقلاب سیاسی» است که «همهی ستمهای عالم» را بتواند حلوفصل کند.
اما در گفتمان «فردمحور» همانطور که گفتم از آن جایی که «زنان» جایگاه حقوقی و عرفیشان در جامعه فارغ از آن که جوان باشند یا پیر، مجرد باشند یا متأهل، و متعلق به «این قوم» یا «آن قوم» باشند، همواره «نابالغ» و «تحت قیمومیت» تلقی میشوند، ازاینرو به لحاظ نظری میتوانند نقطه وصلی باشند برای تحقق «خودمختاری فردی» برای تمامی کسانی که تحت قیمومیت قرار دارند. یعنی این ظرفیت را دارد که علیه هرگونه «قیمومیت و ولایت» چه از نوع ولایت قومی و قبیلهای، چه از نوع ولایت عرفانی و دینی و مسلکی، چه از نوع ولایت عرفی، و چه از جنس «قیمهای بینالمللی» فعال شود، که این به نظرم حلقه مفقوده مدرنیته در ایران است.
زنان که همواره تحت قیمومیت بودهاند حداقل در اندیشه و نظر میتوانند درک کنند که جابهجایی قیمها (مثلاً از پدر به شوهر، یا از شوهر بد به شوهر بهتر و یا حتی گاه فرزندِ پسر) هرچند توانسته وضعیتشان را دچار تغییراتی بکند ولی در نهایت قرار نیست تغییر اساسی در موقعیتشان ایجاد کند. ازاینرو به نظر میرسد «خودمختاری فردی» که چالش اصلی جامعه را بر فردِ «تحت قیمومیت» قرار داده است این ظرفیت را دارد که باتکیهبر جنبشی عمومی و خشونت پرهیز از پلتفرمهای سیاسی قوم مدارانه، هویت گرایانه، ایدئولوژی محور و... که همگی حامل «منافع گروهی» و در نتیجه حامل «تعارضهای گروهی» اند (منظورم تعارضهایی بر مبنای شکافها و گسلهای میان گروههای مختلف جامعه است) عبور کند و به همبستگی و همکاری نیروهای مختلف جان ببخشد و در نهایت هم پلتفرمی سیاسی را شکل دهد که هرگونه قیمومیت را چه در سطح اجتماعی و چه سیاسی هدف خود قرار دهد.
البته به طور واقعبینانه میتوان گفت در جنبش مهسا دستیابی به «خودمختاری فردی» هم، عمدتاً در معنای خودمختاری فرد برای داشتن یک «زندگی نرمال» مفهومپردازی شده است. هر چند این مفهومپردازی از سوی بسیاری از کنشگران این جنبش غالباً ناظر بر بهرسمیتشناختن سبکهای مختلف زندگی همچون «همه مردم جهان» مدنظر است ولی در بخشهایی از جامعه این بهرسمیتشناختن سبکهای مختلف زندگی با رویکردی نوستالژیک نسبت به گذشته هم عجین شده، یعنی در مفهوم «سبک زندگی مدرن گذشته» محدود میماند که در نتیجه میتواند بدیل خود را در حوزه سیاسی، در «گفتمان پدر محور» هم پیدا کند که لزوماً به ایجادِ «برابری و دموکراسی» نینجامد.
در این میان شاید در جنبش زنان به پشتوانه قدرتی که زنان از دل جنبش مهسا کسب کردهاند، بتوان با گفتمانسازی، «خودمختاری فردی» را سمتوسویی داد که بتواند از دل آن بدیل مناسبی در حوزه سیاسی هم پیدا کند، بدیلی که چهبسا تضمینکنندهی برابری و دموکراسی هم باشد.
تجربه جوامع دموکراتیک نشان داده که «خودمختاری فردی» با حق مشارکت سیاسی فرد (حق رأی) تضمین شده است. در واقع بدون مشارکت سیاسی، همواره خودمختاری فرد بر سرنوشتش میتواند محدود یا از بین برود. ازاینرو در گفتمان «فردمحور» میتوانیم خودمختاری فردی را بهجای آن که در چهارچوبِ مبهمِ «زندگی نرمال» که حامل هیچ رویکرد مشخصی در حوزه سیاسی نیست گرفتار کنیم، آن را با «حق مشارکت سیاسی»، که حق رأی و انتخابات آزاد ابزار ظهور آن است، پیوند دهیم تا در نهایت بدیل سیاسی مشخصتری در افق تحولات جامعهمان ترسیم نماییم. این همبستگی میان «خودمختاری فردی» و «حق مشارکت سیاسی» میتواند به پلتفرم سیاسی آینده هم شکل و معنا ببخشد. در واقع ما میتوانیم چالش مهم و اصلی که واقعاً در جامعه وجود دارد و با جنبش مهسا نمود پیدا کرد را با رویکردی که به سمت «آیندهای بهتر» نظر دارد به پلتفرم سیاسی تبدیل کنیم و نه آن که بخواهیم ورای جامعه یک پلتفرم سیاسيِ نوستالژیک یا آرمانشهری تئوریزه کنیم که معلوم نیست با چه نیروهای سیاسی میتواند پیش برود.
ما زنان، یک زمانی تحت قیمومیت «پدرِ مدرنگرا» از حق رأی یعنی از خودمختاری بر زندگی و سرنوشت سیاسیمان محروم بودیم و این سبب شد که جامعه به انقلابی دست بزند که تصور میکرد با جابهجایی «پدر بزرگتر» میتواند به این خودمختاری و مشارکت سیاسی برسد. در نهایت نیز «حق رأی» را که در انقلاب ۵۷ به نظر میآمد بهدستآمده اما پس از سه دهه کشمکش میان مردم و حکومت باتوجهبه ساختار «پدر محور» موجود در قانون اساسی، بیمعناییاش را به ظهور رساند. این نشان از آن دارد که مسئله خودمختاری فردی نیز در نبود «حق رأی» در مقابل «پدر و پدران بزرگتر» میتواند بیمعنا میشود. اکنون پس از این دو تجربهی بزرگ و پرهزینه، امروز دیگر باید بتوان پاسخهای درست به چالشهای اصليِ جامعهمان بدهیم، پاسخهایی که نه از «سر استیصال و اضطرار» که از تجربههای گوناگون جمعیمان نشات گرفته باشد تا حداقل گامی هرچند کوچک به جلو برداریم.
از این زاویه میتوان گفت که به لحاظ سیاسی، افق تغییری که پیش روی خواسته «خودمختاری فردی» قرار گرفته و میتواند به پلتفرمی سیاسی برای گروههای مختلف تبدیل شود، بهدستآوردن حق رأی در مقابل «قیمومیت پدر» در ساختار سیاسی است تا بتواند خودمختاری فرد بر سرنوشتش را تضمین کند. در واقع شاید بتوان گفت آنچه باید در عرصه سیاسی محور قرار بگیرد «بازیابی» حق مشارکت سیاسی و حق رأی است، حقی که جامعه برایش چهار دهه پیش انقلاب کرد و پس از سه دهه در «جنبش سبز» برای بازپسگیری دوباره آن تلاش کرد. از این روست که شاید بتوان گفت تلفیق خواستهی محوريِ «جنبش سبز» مبنی بر بازپسگیری حق رأی، با خواستهی مرکزيِ «جنبش مهسا» یعنی خودمختاری فردی، میتواند راهی به سمت پلتفرمی واقعبینانه بگشاید. از این زاویه به نظر میرسد «رفراندوم خواهی» که ادامه منطقی جنبش سبز برای بازپسگیری حق رأی است، میتواند در تلفیق با راهکار جنبش مهسا که مبتنی بر «نافرمانی مدنی» است ـ که البته این بار «نافرمانی مدنی در حوزه سیاسی» ست ـ پلتفرمی راهگشا برای جامعه بهسوی گذار به دموکراسی باشد. در واقع اگر با گفتمان «رفراندوم خواهی»، نیروهای مختلف درون جامعه، از گروههای سیاسی منتقدِ درون حکومت و نیز گروههای بیرونافتاده از حکومت، تا نیروهای سیاسی خارج از گفتمان حکومت در کنار جنبشهای مدنی مختلف بتوانند برای بازیابی حق مشارکت سیاسيِ همه ایرانیان در سرنوشتشان گرد هم آیند و حرکتی مسالمتآمیز و خشونت پرهیز را شکل دهند میتوان امیدوار بود که پلتفرم سیاسی شکل خواهد گرفت که شاید جامعه را حداقل یک گام بهسوی گذار به دموکراسی پیش ببرد.
اگر ما همین امروز، هم برای مقید و مشروط کردنِ پدر بزرگتر تلاش نکنیم و مکانیزمهای آن را در جامعه نهادینه نسازیم قطعاً در آینده هم نمیتوانیم هیچ پدر دیگری را بهصرف وجودِ چند برگ کاغذ قانونی، «مشروطه» و ملزم و مقید کنیم. چرا که اساساً «پدر» خود به معنی «قانون برتر» است، قانون برترِ نانوشته بالای سرمان و برتر از تماميِ قوانین نوشته شده! واقعیت این است که جنبش مهسا توانست قدرت «پدران» را در خانوادهها کاهش دهد و تا حدود زیادی آنان را به پذیرش «حق انتخاب زنان برای پوشششان» در خانواده ملزم کند، و از این رهگذر، پنجههای اصلی پدران در قدرت، برای تعیین و تکلیف بر «پوشش زنان»، یعنی «پدران خانواده» را به حدی تضعیف و خنثی سازد که در نهایت تنها اتکایش بهزوروضرب پلیس شود. در سطح سیاسی هم شاید اگر تمامی گروههای سیاسی منتقد سیاستهای خارجی و داخلی کنونی، نافرمانی مدنی در برابر انتخابات را در پیش بگیرند (آنچنان که در شکلی محدود در انتخابات اخیر انجام شد) و بهجای آن درخواستِ رفراندوم را چنان گسترده پیش ببرند که بتواند رفراندوم را از یکبند بیروح و فاقد امکانِ عملی در قانون اساسی به قدرتی عملی با پشتوانه مردمی تبدیل کنند، شاید بتوان امیدوار بود که در این پروسه راههای تازه و امکانهای جدیدی به سمت تغییر و گذار به دموکراسی بر روی جامعه گشوده شود.
البته بیشک کسانی که به راهکار «انقلاب سیاسی» چشم دوختهاند، قطعاً چنین رویکردی را راهگشا نمیدانند، درحالیکه به نظر میرسد چنین حرکتی که تلاش مسالمتآمیز را پیشه کرده، بتواند از ظرفیتهای درونی جامعه برای سازمانیابی بهره ببرد. ولی گفتمان «انقلاب» از آن جایی که از ابتدا تکلیفش را با حاکمیت مشخص کرده و به طور مستقیم تیغ حملهاش را به سمت تغییر بنیادین، گشوده است، امکان سازماندهی و حرکت در پهنهی جامعه، برای ایجاد نیروی سیاسی پیشبرندهی چنین انقلابی را از ابتدا از خود سلب کرده است و نیروی سیاسی پیشبرندهی از قبل موجود هم «لابد» در داخل کشور ندارد، بنابراین چنین گفتمانی جامعه را بهجای حرکت و سازمانیابی، به تعلیق و انفعال بیشتر میکشاند و به طور قصدناشده زمینهی خشونت بیشتر را فراهم میسازد؛ در نهایت هم از پی این خشونتها صرفاً میتواند جامعه را به سمتوسوی «براندازی» یعنی به سمت نیرویی هُل بدهد که «مداخله خارجی» را بهعنوان «راهکار عملی و شدنی» برای تغییر حکومت سرلوحهی کارش قرار داده است.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
صابر گلعنبری
چنان که قبلا هم طی چند یادداشت آمد، برخلاف برآورد و اظهارات برخی مسئولان و ناظران، روند عادیسازی روابط میان اسرائیل و عربستان از دستور کار خارج نشده و به جد هم پیگیری میشود. سخنان دیروز وزرای خارجه آمریکا و عربستان نشانگر قریب الوقوع بودن این اتفاق است.
بلینکن در ریاض گفت که گفتگوها در ماه مارس درباره عادی سازی روابط میان ریاض و تل آویو “پیشرفت بسیار خوبی” داشته و این فرایند به زودی نهایی میشود. بن فرحان نیز از امضای توافقنامههایی دو جانبه میان عربستان و آمریکا در آینده “بسیار نزدیک” خبر داد.
روند عادیسازی روابط میان دو طرف که از زمان ترامپ آغاز و در عهد بایدن نیز پیگیری میشد با عملیات “طوفان الاقصی” حماس برای مدتی متوقف شد، ولی با طولانیتر شدن جنگ غزه، رفته رفته ازسرگرفته شد و تقریبا از ماه چهارم آن به شکل جدیتر با دیدارها و تماسهای فشردهای دنبال شد.
اکنون این روند تحت تاثیر دو عامل برای دولت آمریکا از اهمیت بیشتری با قید فوریت برخوردار شده است.
نخست، “طوفان الاقصی” و آسیب بیسابقه وارده به پرستیژ امنیتی و نظامی اسرائیل، بازدارندگی آن در منطقه، نگرانی از پیامدهای راهبردی این اتفاق در جهت بنیانگذاری معادلات امنیتی جدید به ویژه پس از طولانیتر شدن جنگ غزه و بن بست راهبردی که اسرائیل پس از هفت ماه جنگ با آن مواجه است و نیز نبود چشماندازی روشن برای خروج ظفرمندانه اسرائیل از این وضعیت که در نوع خود پیامدهای حمله هفتم اکتبر را تشدید میکند.
عامل دوم هم تنش بیسابقه و مستقیمی است که اخیرا میان ایران و اسرائیل رخ داد و به حمله مستقیم ایران ختم شد که این حمله صرف نظر از پاسخ محدود اسرائیل به عنوان تحولی در جهت خروج منازعه و قواعد درگیری از ریل مرسوم خود طی این چند دهه و نوعی معادلهسازی در امتداد پیامدهای “طوفان الاقصی” و وضعیت قفل شده اسرائیل در غزه قلمداد شد.
اکنون آمریکا به شکل جدیتر از قبل و با قید فوریت از طریق عادیسازی مناسبات ریاض و تلآویو به دنبال تبدیل این تهدیدهای بیسابقه علیه اسرائیل در منطقه به فرصتهای راهبردی، برهم زدن معادلات امنیتی در حال شکلگیری پس از “طوفان الاقصی” و پایهریزی نظم امنیتی نوینی در خاورمیانه است.
البته در این میان، در کنار آمریکا، برخی متحدان آن در منطقه از عربستان و امارات گرفته تا اردن و مصر نیز در این نگرانی شریکند و اتفاقا حذف حماس در غزه هدف مشترک این طرفها نیزبوده و هست؛ اما رفته رفته دشواری تحقق این هدف با طولانیتر شدن جنگ، پیامدهای آن در جبههبندیهای منطقهای، همچنین بالا گرفتن تنشها و اتفاقات اخیر در سطح منطقه و تاثیرات آن بر چشماندازهای کلان اقتصادی موجب نگرانی بیشتر این طرفها شده است.
از این رو، به نظر میرسد که امروز خود بنسلمان نیز به عادیسازی روابط با اسرائیل بیش از گذشته اهمیت میدهد و پیوستهای امنیتی آن را ضروریتر از قبل برای خلق معادله کلان امنیتی در منطقه در مواجهه با ایران و شرایط کنونی را واجد فرصتی “بیسابقه” برای انعقاد پیمان دفاع مشترک با آمریکا میپندارد که هدف از آن هم روشن است. یکی از ارکان این توافقنامه هم ایجاد سپر پدافندی مشترک و چندلایه در منطقه است که آمریکا پس از حملات اخیر ایران، آن را یک ضرورت فوری و خط مقدم پدافندی برای اسرائیل میداند و برخی متحدان عرب آمریکا نیز آن را اکنون ضرورتی راهبردی میپندارند.
البته این تحولات در حالی است که یک سال از “آشتی تشریفاتی” میان تهران و ریاض میگذرد؛ اما در این مدت، روابط رسمی وارد فاز گفتگوهای عمیق امنیتی و سیاسی نشد. البته گویا این شکل روابط هم مطلوب ریاض برای کنترل و مهار واکنشها و پیامدهای عادی سازی روابط با اسرائیل است.
در کل، به نظر میرسد که آمریکا میخواهد همزمان با پایان جنگ غزه از برگ عادیسازی روابط میان اسرائیل و عربستان رونمایی کند؛ زمانی که دلالتهای معنادار و روانشناختی مهمی هم دارد. احتمالا واشنگتن میخواهد در وهله نخست فضای کنونی و دلالتهای شکل پایان جنگ از طریق توافق با حماس و باقیماندن این تشکیلات را که به معنای شکست جنگ و مکمل هفتم اکتبر است، معکوس کند.
واقعیت اما این است که عادیسازی روابط میان عربستان و اسرائیل مانند عادیسازیهای قبلی نیست، بلکه این اتفاق در صورتی که رخ دهد، یک تحول ژئوپلیتیکی واجد فرمتها و پیامدهای امنیتی سهمگین در سطح منطقه است و احتمالا متعاقب آن، کشورهای عربی و اسلامی بیشتری به تاسی از عربستان نظر به جایگاه خاصش به این روند بپیوندند.
در این میان، اما این اتفاق توام با تشکیل کشور فلسطین نخواهد بود و صرفا برای حفظ ظاهر امر، فرایندی سیاسی در این باره شروع میشود که بعید است به سرانجامی برسد و بخشی از این فرایند احتمالا تغییر ریاست تشکیلات خودگردان است.
تلگرام نویسنده
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
بنفشه سامگیس / روزنامه اعتماد
اهالی روستاهای سیلزده بلوچستان از مشکلات شب و روزشان برای «اعتماد» میگویند
سازمان هواشناسی در هشدار جدیدی از «احتمال جاری شدن روانآب و سیلابی شدن مسیلها و طغیان رودخانههای فصلی و خسارت به محصولات زراعی و باغی» در استان سیستان و بلوچستان در روز پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت خبر داده. در شرایط عادی، مردم سیستان و بلوچستان اگر این هشدار را میشنیدند باید نگران میشدند که «اگر سیل بیاید و اگر رودخانه طغیان کند و اگر باغ و مزارع خسارت ببیند و اگر و اگر...»
حالا اما نگران نیستند چون سیل اسفند، هر چه بود را شست و سیل فروردین، مثل لکهگیری نقاشی، هر چه که مانده بود را هم برد و دیگر چیزی برای روفتن نیست؛ جادهای نمانده که ویران شود، سربندها فرو ریخته، آوار دیوار و سقفها هنوز جلوی چشم مردمی است که برای رفع تشنگی، آب گلآلود میخورند و جیبشان خالیتر از همیشه است. تصاویری که عکاسان در این دو ماه از مناطق سیلزده بلوچستان ثبت کردهاند، قابی دور نگاههای خیره مردان و زنانی است مبهوت از اینکه چطور ظرف چند ساعت، بینواتر از آنچه بودند، شدند.
«محبوب» یکی از اهالی ایرانشهر که قوم و خویشی در منطقه سیلزده «دشتیاری» دارد، برایم تعریف میکند که با گذشت دو هفته از سیل فروردین، ۳۰ پارچه آبادی حوزه «کاجو» هنوز راه رفت و آمد ندارد و مردم ماندهاند پشت سیلاب و اهالی ۴۰ پارچه آبادی حوزه «سرباز» تا دشتیاری هم اگر از درگاه خانهشان سرک بکشند یا چند قدمی دورتر بروند، خیز امواج سیلاب را میبینند. محبوب میگوید از ابتدای دشتیاری تا ۳۰ کیلومتر بعد از «راسک» و تا آخرین روستای نزدیک مرز پاکستان، هر چه جاده و راه بوده، همه را سیل برده و آدمها گم شدهاند و در بعضی روستاهای سیلزده، مردم نان برای خوردن ندارند و از خویش و قومش شنیده که چادرهای امدادی به شرط و مشروط توزیع شده یعنی اینکه در خیلی از روستاهای سیلزده، دهیارها و اعضای شورای روستا، امضا و تعهد دادهاند که چادرهای امدادی امانت است و به ازای هر چادر امدادی، کد ملی سرپرست خانواده را ثبت کردهاند و بعد از فرونشست سیلاب، باید چادرها را به دولت پس بدهند. محبوب میگوید سیلزدهها شنیدهاند قرار است وامی برای تعمیرات و بازسازی خانههای نم کشیده و فروریختهشان داده شود اما هیچ کدامشان از شنیدن این خبر خوشحال نشدهاند چون نه ضامنی دارند و نه اندوختهای برای گرو گذاشتن در صندوق بانک.
چند روز قبل، نماینده مردم دشتیاری در مجلس صدای اعتراضش بلند شده بود و گفته بود: «برخلاف ادعاهایی که میشود حجم ویرانیها بالاست و از تجهیزات پاکسازی راههای روستایی خبری نیست و تعداد زیادی از روستاها هنوز پشت سیل و سیلاب ماندهاند و بندهای کشاورزی مردم به طور کامل تخریب شده و خیلی از روستاها، آب برای خوردن ندارند و کمک هلالاحمر و مردم نیکوکار هم فقط جواب نیازهای اولیه را میداده و رفت و آمد وزیر و استاندار به درد مردم سیلزده نمیخورد و هنوز خانههای تخریب شده و تخریب نشده مردم در خیلی از مناطق، لبالب از آب و سیلاب است و مردم حق دارند گله کنند و...»
حتی حرفهای این نماینده، تصویر واقعی از ویرانیهای بعد از سیل نبود؛ تصویر واقعی سیل را آن مردمی دیدند که سالشان با بوی لجن چسبیده به دیوار و کف خانه تحویل شد.
زرین، یکی از همین مردم است؛ زنی از روستایی سیلزده در «باهوکلات» که هنوز با یادآوری صحنههایی که بعد از سیل دید، بغض میکند و بارها وسط جملهها و کلمههایش فاصله میافتد که هر بار فکر میکنم باز آنتن تلفن همراهش رفت.
زرین، ساکن روستایی در ۱۲۰ کیلومتری چابهار است در منطقه «درگس» جایی که چند روستای شانه به شانه، یک دهستان شدهاند و زرین از پنجره خانهاش میتواند چراغ خانههای روستاهای دور و اطراف را ببیند. دو هفته از سیل فروردین گذشته اما بعضی از روستاهای این دهستان هنوز در محاصره سیلاب است. غروب شنبه، زرین روی بام خانهاش ایستاده بود تا تلفنش آنتن داشته باشد و بتواند با من حرف بزند. خانههای روستا، روی تپهای بلندتر از سطح دشت بود و زرین میگفت سیلاب هنوز مثل مار دور خانهها میپیچد و میرود.
«ما در این دو ماه، مدتهای طولانی، گاهی چند شبانهروز یا حتی یک هفته، گرسنه بودیم چون چیزی برای خوردن نداشتیم. هنوز هم گرسنهایم چون هنوز هم چیزی برای خوردن نداریم. هنوز از آب گلآلود سیلاب میخوریم چون شبکه آبرسانی وصل نشده. هنوز هیچ راهی به روستاهای همسایه یا شهر نداریم و در این دو ماه، هر کدام از اهالی روستا مریض شده، نتوانسته به دکتر و درمان برسد چون جادههای اطرافمان هنوز زیر آب است.»
زرین میگوید در این دو ماه، هیچ مسوولی به «درگس» نیامده و هیچ کمکی هم به مردم روستاهای این منطقه نرسیده.
چادر یا بسته غذا هم برایتان نیاوردند؟
«چند هفته قبل، چند امدادگر هلالاحمر به روستای ما امدند و پمپ آوردند که آب را از خانههای مردم تخلیه کنند. اینها چند بسته آب معدنی با خودشان آورده بودند. من هرگز صحنه تلخی که دیدم را فراموش نمیکنم؛ ما زنهای روستا، بچه به بغل دور این امدادگرها جمع شده بودیم و گریه میکردیم و داد میزدیم و میگفتیم ما گرسنهایم، ما چیزی برای خوردن نداریم، به ما غذا بدهید، برای ما مواد غذایی و نان و آرد بیاورید. امدادگرها در جواب گریه و زاری ما از ما عکس گرفتند و رفتند.»
زرین میگوید بچهها هر روز کاسه و کوزه میبرند تا کناره سیلاب و ظرفهایشان را از آب گلآلود پر میکنند و مادرها این آب گلآلود را میجوشانند تا مثلا تصفیه و تمیز شود اما جوشاندن آب بیفایده بوده و کوچک و بزرگ و زن و مرد روستا، شکم درد و اسهال دارند از بس در این دو ماه آب گلآلود و کثیف خوردهاند.
«کسی به ما هشدار سیل نداده بود؛ قبل از سیل، کمی آرد و گوجه و سیبزمینی و حبوبات داشتم. وقتی بارندگی اسفند شروع شد و سیل آمد و راهها را بست، همین آذوقهای که داشتیم هم خوردیم و تمام شد. حالا چند هفته است که همه گرسنهایم. مردهای روستا ناچارند به دل سیلاب بزنند و به روستاهای اطراف بروند تا سیبزمینی یا گوجهای یا بامیهای بیاورند. ۵ نفر از مردهای روستای ما، سر همین به سیل زدن برای تهیه غذا، در سیلاب گم شدند و تا امروز جسدشان هم پیدا نشده.»
زرین میگوید سیل از روستاهای دور و اطراف هم قربانی گرفته؛ پیرزنهایی که میخواستند بز و گوسفندشان را از دل سیلاب نجات بدهند اما خودشان اسیر سیل شدند.
«هر خانوادهای، هر چه مردش به خانه میاورد را میپزد و از همان چه پخته، یک بشقاب کوچک به یکی دو خانه همسایهاش میدهد در حدی که شکم بچهها نیمه سیر شود و بزرگترها از گرسنگی نمیرند. به ما سهمیه آرد برای پخت نان میدهند؛ هر ماه یک کیسه ۴۰ یا ۵۰ کیلویی برای هر خانواده. حالا هفتههاست که آردمان تمام شده و حتی نمیتوانیم نان بپزیم. غذا پختن هم در این شرایط سخت است چون ما با کپسول گاز غذا میپزیم و ولی کپسولها هم تمام شده و باید با هیزم آتش درست کنیم که همه هیزمها هم نم کشیده.»
روستای زرین مدرسه دارد اما سیل اسفند، همه کلاسهای مدرسه را خراب کرد جز یکی. زرین میگوید در این دو ماه، تنها معلم مدرسه که ساکن همین روستاست، ۷۰ تا بچه از پایههای مختلف را در همان یک کلاس سالم جمع میکند و بهشان درس میدهد اما بقیه شاگردان مدرسه که ساکن روستاهای دور و اطراف بودهاند، در این دو ماه که جاده بین روستاها زیر آب رفته، نتوانستهاند به مدرسه بیایند.
«از سیل اسفند ماه، سقف خانه همسایهمان ریخت. خانواده فقیری هستند و توان تعمیر سقف خانه شان را ندارند و دو ماه است که سقف بالای سرشان نیست و اتاقشان با نور خورشید و ماه روشن میشود.»
وضع روستای «چاهان» کمی بهتر است. روستای چاهان ۷۰ کیلومتر تا نیکشهر فاصله دارد و در این روستا، خانههای زیادی هست که از سیل خسارتی ندیدهاند. شریفالدین؛ یکی از ساکنان روستای چاهان میگوید ۴۰ تا از خانههای روستا، تخریب کم و زیاد داشته و در همان روزهای اول بعد از سیل اسفند، امدادگران هلالاحمر به روستا آمدند و به خانهها نگاه کردند و فقط به خانوادههایی سبد غذایی دادند که سیلاب وارد خانهشان شده بود.
«دو، سه قوطی کنسرو لوبیا و ماهی، یک بسته شکر، یک روغن و کمی عدس و نخود؛ این کل موجودی سبدهای غذایی بود که به روستای ما آوردند. فکر میکنم ارزش هر بسته هم بیشتر از ۲۰۰ هزار تومان نمیشد. این روستا ۳۰۰ خانوار دارد، یعنی ۳۰۰ خانه دارد اما هلال احمر حدود ۱۰۰ بسته غذایی آورده بود و آن هم فقط بین خانوادههای سیلزده توزیع شد. ما مردم بلوچ، عزتنفس داریم و اگر ضعیفتر از خودمان ببینیم، نان سفرهمان را به او میدهیم اما چه برای فقیر و چه برای غنی، این بستههای غذایی، توهین به مردم است. مردم به دو تا قوطی کنسرو و یک بطری آب معدنی نیاز ندارند؛ دولت به جای این بستههای غذایی، باید سیلبندها را درست کند که مردم، با آرامش زندگی کنند و با هر بار بارندگی سیل راه نیفتد و آن وقت بعد از سیل، یک بسته مواد غذایی دستشان بگیرند و دور روستاها راه بیفتند و فکر کنند که کار مهمی انجام دادهاند. تا هفته قبل، جادههای اطرافمان زیر آب بود. مردم، میتوانند رزقشان را یک جوری پیدا کنند. وظیفه دولت، درست کردن جاده و سیلبند است اما با توزیع دو تا قوطی کنسرو میخواهد حواس مردم را پرت کند و مثلا بگوید که وظیفهاش را انجام داده است! با این سیل، تمام محصولات کشاورزیمان از بین رفته. الان فصل خرماست؛ مردم هر چه از نخلهایشان جمع کرده بودند به سردخانه روستا برده بودند ولی سردخانه دو هفته است که از کار افتاده و خرمای مردم در حال فاسد شدن است و تا امروز یک نفر از دولت برای ارزیابی ضرر و زیان سیل اسفند و فروردین نیامده. مردم کلی خسارت دیدهاند اما دولت هیچ به روی خودش نیاورده.»
فروردین ۱۳۹۹ وقتی سیل به دهستان چاهان رسید، مردم روستای چاهان گفتند: «به خاطر نبود سیلبند، خانه و زندگی ما در معرض سیل قرار دارد، کشاورزی و دامداری ما از بین رفته است. بارها به مسوولان گفتهایم و برای سیلبند درخواست دادهایم اما تا به حال، به این درخواست توجهی نشده. با طغیان رودخانه، سیلاب تا یک قدمی خانهها میرسد و مردم را میترساند و بز و گوسفندها را میکشد و تا امروز، هیچ مسوولی نیامده بابت خسارتها از مردم سوال کند.»
حالا ۴ سال از سیل ۱۳۹۹ گذشته و روستا و دهستان چاهان، هنوز سیلبند ندارد و هنوز سیلاب تا یک قدمی خانهها میرسد و مردم را میترساند و بز و گوسفندها را میکشد و هیچ مسوولی نمیآید بابت خسارتها از مردم سوال کند...
اهالی روستای «ریمدان» میگویند تنها باری که «مسوولان» را دیدند روز انتخابات مجلس بود؛ چند روز بعد از سیل اسفند ماه.
«دور تا دور خانه و روستای ما سیلاب بود؛ برای رفت و آمد باید سوار قایق میشدیم. چند ساعت قبل از انتخابات، چند نفر از فرمانداری با قایق صندوق رای آوردند و بعد از رایگیری، صندوق را با قایق بردند و در این دو ماه، این تنها دفعهای بود که آدمهای دولتی به روستای ما آمدند.»
روستای «ریمدان» ۲۶ کیلومتر تا مرز پاکستان فاصله دارد و فضیله میگوید در این دو ماه، نه از هلالاحمر و نه از سپاه و نه از ارتش و نه از هیچ جای دیگر، هیچ کمکی برای مردم ریمدان نیامده و تنها کمکی که به مردم روستا رسیده، بستههای لوازم بهداشتی و آب معدنی و مواد غذایی بوده که سوختبرها - همان مردانی که با گازوییلکشی معاش خانوادهشان را تامین میکنند و مرگ و زندگیشان به یک ترمز ناجور یا انحراف بیوقت در جادهای ناهمواربند است - از جیب خودشان خریدهاند و برای مردم روستا آوردهاند.
«سوختبرها میآمدند با گونیهای پر از صابون و شامپو و پوشک و شیرخشک و پودر رختشویی، با گونیهای پر از بسته حبوبات و روغن و چای. از شهرهای سرباز و بیشه و راسک و سراوان و ایرانشهر و زاهدان و میرجاوه میآمدند. سراغ هر خانواده که میرفتند، مرد و زن خانواده بهشان میگفتند ما میدانیم شما با چه زحمتی پول این وسایل را جور کردهاید و میدانیم که چطور با جانتان بازی میکنید برای یک لقمه نان. اینها را ببرید برای ضعیفتر از ما و برای مردم روستاهایی که زیر آب رفتهاند.»
فضیله از اهالی خاش است و از ۹ سال قبل تا حالا - به دلیلی که باید ناگفته بماند - در روستای ریمدان زندگی میکند. فضیله، دوره کمکهای اولیه را گذرانده و هر چند ماه یک بار، وقتی چند روزی به خاش و نزد پدر و مادرش میرود، در هنگام بازگشت به ریمدان،از جیب خودش برای مردم روستا بسته بزرگی از انواع داروهای مسکن و تب بر و تقویتی میخرد و میبرد. فضیله میگوید بعد از سیل اسفند و فروردین، آنچه بیشتر از هر چیز پیر و کودک و زن و مرد روستا را گرفتار کرد، تب و لرز مالاریا بود اما حال همه بیماران، با همان داروهایی که فضیله با خودش آورده بود، خوب شد ولی اسهال و شکم درد، بیماری مزمن اهالی ریمدان است که چارهای هم ندارد چون در ریمدان، چیزی به اسم «آب بهداشتی و سالم» وجود ندارد و مردم ریمدان، در تمام ایام سال و در تمام عمرشان مجبورند تشنگیشان را با آب گلآلود و کثیف جمع شده در «هوتک» برطرف کنند و بعد از سیل اسفند و فروردین، آب هوتکهای اطراف روستا آلودهتر هم شد چون هوتکها با سیلاب پر شده بود و مردم باید سیلاب را میجوشاندند تا گل و الودگیهایش، کمی کمتر شود ولی در نهایت فرقی نمیکرد و آب، طبق معیارهای معمول «آلوده و غیر قابل شرب» بود ولی وقتی تا کیلومترها دورتر، جز همین چالههای لبریز از آب و سیلاب، هیچ امکان دیگری برای سیراب شدن انسان و حیوان وجود ندارد، چطور باید به مردم گفت که آب هوتک آلوده است و غیر قابل شرب است؟
«خاک این منطقه، رُسی و سنگین است و زمین آب را جذب نمیکند. وقتی باران ببارد، خاک این منطقه چسبناک و لیز میشود. وقتی سیل بیاید، کل منطقه مثل باتلاق میشود یعنی که پا توی گل میگذاری اما گِل، پاهایت را اسیر میکند. درست مثل وقتی که توی باتلاق بروی و نتوانی خودت را از دریای گِل بیرون بکشی.»
فضیله میگوید در همین روزهای اخیر ۴ تا از بچههای روستا، وقتی رفته بودند کنار هوتک بازی کنند، داخل گودال گل و آب افتادهاند و مردهاند. در ریمدان از حداقلهای زندگی خبری نیست و این وضع و حال همه روستاهای مرزی است. فضیله میگوید همه مردان این روستا با مزد گازوییل فروشی در مرز پاکستان، زندگی خانوادهشان را اداره میکنند اما این مزد هم فقط برای سیر ماندن کفاف میدهد چون همه خانوادهها، پرجمعیتند و یک مرد باید به تنهایی خرج زنده ماندن حداقل ۱۰ یا ۱۵ نفر؛ والدینش و خانواده خودش و گاهی خانواده برادرش را هم تامین کند.
«فقر در این روستا، تصویر عجیبی دارد. اگر به این روستا بیایید فکر میکنید زمان در این روستا حداقل ۶۰ یا ۷۰ سال قبل متوقف شده. همه خانههای روستا، از گل و کاهگل است. لابهلای این همه خانه فرسوده، یک یا دو خانه با سیمان یا بلوک ساخته شده ولی تصویر غالب روستا، کهنگی ناشی از فقر است . به همین دلیل هم، در سیل اسفند و فروردین، خیلی از خانههای گلی و کاهگلی خراب شدند. در روستای ما برخلاف بقیه روستاها، انتظار برای فرونشست سیل یا خشک شدن زمین بیهوده است چون نزدیک رودخانهایم و هوای روستا مرطوب است و هفتهها طول میکشد تا سیلاب بخار شود. تا دو هفته قبل، ارتفاع سیلاب در روستا و جادههای اطرافمان به اندازهای بود که وقتی میخواستیم برای خرید آذوقه به روستای نوبندیان و تا ۵۰ کیلومتر دورتر برویم، باید سوار قایق میشدیم اما الان به سختی دو هفته قبل نیست و پژو و پراید میتوانند تا یکی، دو روستا دورتر بروند و برگردند اما هنوز کف حیاط تنها مدرسه روستا، پر از آب است و بچهها با ترس به مدرسه میروند.»
پیامکهای جدید تلفنم را باز میکنم؛ تبلیغ کنسرت یک خواننده پاپ در هتل «اسپیناس پالاس» شامگاه چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت، قیمت بلیت از ۱۰۵ هزار تا ۸۳۵ هزار تومان، تبلیغ کنسرت دو خواننده پاپ در برج میلاد شامگاه ۲۸ اردیبهشت، قیمت بلیتها از ۲۵۰ هزار تا ۸۹۵ هزار تومان، تبلیغ تور تفلیس ۸ میلیون تومان، تبلیغ تور آنتالیا ۱۳ میلیون تومان ...
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
یکم مه، روز جهانی کارگر، از راه میرسد و در ایران پا به خیابانهایی میگذارد که این روزها، ویژهتر از همیشه، مملو از ماموران انتطامی و امنیتی است؛ صفی که بخشی از دستگاه تحمیل منویات حاکمیت به مردم است، از جمله تحمیل فقر و فلاکت. «روز کارگر» در ایران همواره این صف را در مقابل خود دیده است که چگونه تجمع کارگران را پراکنده و آنها را زده و بسته و بازداشت کرده و نگذاشته است مراسم مستقل خود را برگزار کنند. و اگر مناسبت این روز از اعتراض همبستهی کارگران شیکاگو و سرکوب شدید آن به دست پلیس سر برآورده است، کارگران ایران سالهاست که در مناسبت «روز کارگر» بهسر میبرند. آنها هر روز برای بدیهیترین حقوق خود دست به اعتراض زدهاند، هر روز سرکوب شدهاند و هر روز شکستها و پیروزیهای خود را شمردهاند. به این معنا در ایران هر روز، روز کارگر است. تا این وضعیت را دریابیم کافی است بدانیم امسال اولین اعتراض و اعتصاب کارگران در نخستین روز آن، اول فروردین، انجام گرفت: کارگران راهآهن خراسان به دلیل پرداخت نشدن حقوق و مزایای خود دست از کار کشیدند. در سال گذشته بیش از 1600 اعتصاب و اعتراض کارگری و صنفی ثبت شده و البته بسیاریشان همراه با یورش ماموران و ضرب و جرح و بازداشت اعتصابیان و معترضان بوده است. این حجم از تجمع و فریاد نشانگر غارت نیروی کار و وسعت بیدادی است که از سوی صاحبان قدرت و مکنت بر پرشمارترین و اساسیترین طبقهی جامعه تحمیل شده است.
هنگامیکه دستمزدها در همدستی کارفرما و دولت چندبرابر زیرِ خط فقر تعریف و تعیین و بخشی از همین حد هم صرف باجخواهی روزانهی شرورِ مستِ تیغ برکفِ بازار میشود، این تعریف و تعیینِ سطح برخورداری از زندگی فقط برای کارگران نیست بلکه شامل همهی کسانی میشود که از قدرت اقتصادی و سیاسی سهمی ندارند؛ فقط نان و مسکن و گوشت و پوشاک و میوه نیست که هردم بیشتر و بیشتر از سفرهی مردم کاسته و به رویای ذهنشان بدل میشود بلکه فرهنگ آنها، از آموزش و کتاب و سینما و تئاتر و موسیقی و . . . نیز اسیر اثرات فقر میشود و آسیب میبیند. در این شرایط اعتلای فرهنگی که نه، ابتذال فرهنگی رخ مینماید.
اینجاست که ما نویسندگان به کارگران و دیگر زحمتکشان گره میخوریم و به هم مربوط میشویم. نویسندگان گذشته از اینکه خود فروشندگان نیروی کارند، و از این جنبه با کارگران همسرنوشت، کنشگران عرصهی فرهنگ جامعه نیز هستند. کمااینکه کانون نویسندگان ایران یکی از هدفهای بنیادین خود را اعتلای فرهنگی جامعه قرار داده است. پس فقر و فلاکتی که مانعی جدی در راه بهرهمندی مردم از امکانات و فرصتهای فرهنگی است باید مورد اعتراض نویسندگان قرار گیرد. حمایت از حقوق کارگران حمایت از رشد و برخورداری فرهنگیِ بیشینهی مردم است. خاصه آنکه کارگران ایران هم بهطور عام، همانند کارگران دیگر کشورها، از نظام اقتصادی حاکم رنج میبرند و هم بهطور خاص از سیاست و ایدئولوژی حاکمان که اقتصاد را در چنبرهی خود ویرانتر و زندگی مردم را محکوم به فقر روزافزون کرده است. حمایت نویسندگان فقط شامل جنبههای مادی منافع کارگران نیست بلکه خلاصی آنها از سانسور و اختناق را نیز در بر میگیرد. و این جایی است که کارگران باید به حمایت از خواستههای مشخص نویسندگان، لغو هرگونه سانسور و تحقق آزادی بیان بیهیچ حصر و استثنا، برخیزند. برای آنکه بتوانند تریبونهای خاص خود را داشته باشند، برای آنکه صدای خود را بیمانع و بدون هراس به گوش دیگران برسانند، برای داشتن تشکلهای مستقل آزاد، برای ... لازم است مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بیان را به بخشی از خواستههای مستقیم خود تبدیل کنند.
کانون نویسندگان ایران ضمن شادباش روز جهانی کارگر از مطالبات و خواستههای کارگران حمایت میکند و خواستار آزادی همهی کارگران زندانی و فعالان کارگری در بند از جمله کیوان مهتدی عضو کانون نویسندگان ایران است.
یکم مه، برابر با ۱۲ اردیبهشت، روز جهانی کارگر فرخنده باد.
کانون نویسندگان ایران
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
کانال تلگرام «امتداد» شامگاه دوشنبه ۱۰ اردیبهشت خبر داد در پی تشدید بیماری صدیقه وسمقی که پیشتر منجر به نابینایی او شده بود ساعتی قبل با آزادی وی موافقت و او از زندان اوین خارج شد.
خانم وسمقی که به عنوان محقق و اسلامپژوه شناخته میشود، روز ۲۶ اسفند در منزلش بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. او چند روز پیش از بازداشت گفته بود که احضار شده اما به دلیل «مشخص نبودن اتهامات» به دادسرا نخواهد رفت.
این نویسنده و اسلامپژوه اخیرا در نامهای به کمیته حقیقتیاب سازمان ملل شورای حقوق بشر سازمان ملل نوشت: «بیش از چهل روز است به اتهام برداشتن روسری، به طرز وحشیانه و خشونت باری توسط ماموران تحت امر رهبر جمهوری اسلامی بازداشت شدم و به علت فقدان بینایی حبس با شکنجه و اعمال شاقه را تحمل کردهام.»
او در ادامه نامه خود میافزاید:
«من اکثر سالهای عمر خود را مصروف تحصیل، تدریس و تحقیق در حوزه دین، بویژه فقه اسلامی نموده ام و نتیجه پژوهش های اینجانب درباره پوشش زنان این است که زنان دین دار در چار چوب شریعت اسلامی ملزم به پوشاندن موی سر خود نیستند و برخی پژوهشگران مستقل حوزه دین نیز بر همین عقیدهاند.
دهه هاست که بسیاری از زنان ایرانی با قانون حجاب اجباری مخالفند و من نیز در مخالفت با این قانون و اعتراض به سرکوب زنان و کرامت آنان روسری از سر برداشتهام.
دیدگاه رهبر جمهوری اسلامی آن است که زنان باید موی سر خود را بپوشانند. اگرچه این دیدگاه بر اساس منابع دست اول اسلامی چندان قابل دفاع نیست، اما با استفاده از قدرت سیاسی بر زنان تحمیل شده و این موضوع و بویژه مجازات زنان بهدلیل تخلف از آن تا کنون لطمات فراوان جانی، جسمی، روانی و مالی به زنان و ملت ایران وارد کرده است.
این در حالیست که رویه معمول فقیهان شیعه تا کنون چنین بوده که دیدگاه خود را صرفا مطرح مینمودند و مقلدان در عمل به آن مختار بودهاند.
من اکنون بیش از چهل روز است که به اتهام برداشتن روسری، به طرز وحشیانه و خشونت باری از خانه خود توسط ماموران حکومتی که از لحاظ حقوقی تحت امر فرمانده کل قوا یعنی رهبر جمهوری اسلامی هستند؛ بازداشت و به زندان اوین انتقال یافتهام.»
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
فرا رسیدن اول ماه مه روز جهانی کارگران را به همهی کارگران ایران و جهان، تبریک میگوئیم و تلاشها و مبارزات مستمر آنها در رسیدن به آزادی، عدالت اجتماعی، رفع تبعیض و تامین حقوق انسانی برای تک تک آحاد جامعه را، ارج میگذاریم.
امسال اول ماه مه در شرایطی فرا میرسد، که فشار اقتصادی و سیاسی در کشور ما به حداکثر خود رسیده است؛ تورم و گرانی، زندگی مردم را هرچه سختتر کردهاست. حمله به زنان و صدور احکام اعدام برای جوانان و فعالین جنبش «زن، زندگی، آزادی» ادامه دارد. سیاست تنشزای خارجی جمهوری اسلامی و نگرانی از درگیرشدن در تقابل نظامی، شرایط زندگی زیر بار گرانی برای بخش عظیمی از مردم را غیرقابل تحملتر کردهاست. با بالارفتن خط فقر به بالای ۲۸ میلیون تومان، شمار بیشتری از هموطنان ما، در شرایط فقر و یا زیر خط فقر زندگی میکنند.
در سال ١٤٠٢ اعتراضات کارگران، بازنشستگان و معلمان نیز با تشدید وخامت اوضاع اقتصادی، فاصلە فاحش میان دستمزدها و هزینەهای زندگی، گسترش یافت و بە بیش از ١٩٠٠ اعتراض و اعتصاب رسید. درحالیکه تعداد بازداشت شدگان رهبران سندیکاهای کارگری و فعالین مدنی بیشتر شد، کارگران رسمی و پیمانی شرکتهای نفتی، و نیز کارخانههای مختلف از جمله فولاد، هفتتپە، ذوب آهن، ماشینسازیهای تبریز و اراک، خودروسازیها، معادن مختلف، شهرداریها، ابنیەی فنی راە آهن، مخابرات، مترو، کاغذسازی و رانندگان و اتوبوسرانان، بارها دست به اعتصاب و اعتراض زدند. این اعتراضات از جمله در شرکتهای مختلف نفت همچنان ادامه یافت و از آغاز سال جدید، تجمعات اعتراضی متعددی از سوی آنها انجام گرفتهاست.
اخراج کارگران و کارمندان، یکی از ترفندها برای عقب راندن مبارزات آنان بوده و همچنان ادامه دارد. طبق گزارش تشکلهای مستقل کارگری، در سال گذشته شمار زیادی از کارگران از جمله کارگران فولاد، اخراج شده یا در معرض اخراج قرار گرفتهاند. علت این اخراجها از جمله شرکت در اعتصابات کارگری با مطالباتی چون همسانسازی دستمزدها با سایر شرکتهای فولاد، اجرای طبقە بندی مشاغل، رسمی کردن کارگران پیمانی و اخراج کارگران بە دلیل شرکت در اعتصابات، بودهاست. همچنین بازداشت و دستگیری فعالان فرهنگی نیز ادامه داشتهاست.
یکی دیگر از مشکلات، وجود مشاغل کاذب یا «بیثباتکاری» است. با توجه به نبودن فرصتهای شغلی مناسب، بسیاری از جوانان که برخی از آنها از تحصیلات عالی نیز برخوردارند، از داشتن شغلی ثابت و امنیت شغلی و حقوق مربوط به آن مثل حق بیمه و بازنشستگی محرومند و به فعالیت های شغلی مختلف و مشاغلی با قراردادهای کاری موقت چند ماهه یا روشهای دیگر کسب درآمد روی می آورند. یکی از سختترین این نوع مشاغل، «کولبری» است که پدیدهای جدید در دهههای اخیر است. کولبری در عین حال یکی از مرگبارترین فعالیتهای اقتصادی به شمار میرود. به گزارش کولبر نیوز تنها در سال گذشته، ۴۴۴ کولبر در مناطق مرزی و غرب کشور، بر اثر عواملی همچون تیراندازی مستقیم نیروهای نظامی رژیم، بهمن و سرمازدگی، رفتن روی مین، سقوط از کوه و ارتفاع و سایر موارد کشته و زخمی شدهاند.
کار کودکان، یکی دیگر از معضلهای برآمده از سیاستهای سودجویانه و مدیریت نالایق جمهوری اسلامی است. با بالا رفتن میزان فقر در جامعه، نه فقط بسیاری از کودکان امکان تحصیل در مدرسه را از دست میدهند، بلکه بهجای داشتن زندگی کودکانه، مجبور به کارهای بسیار سخت با درآمد نازل و ناچیز می شوند. به این ترتیب با فقیرتر شدن خانواده، راه گریزی از ورود کودکان به بازار کار برای آنان و خانوادهشان باقی نمیماند. همین امر باعث میشود که در مناطق محرومتر و بین خانوادههای کمدرآمد یا دارای شغلهای بیثبات، تعداد بیشتری کودک از تحصیل محروم و به بازار کار ملحق شوند و چرخهی معیوب فقر در خانوادههای آنها، هرچه بیشتر موروثی شود. از سوی دیگر این کودکان در این مسیر، در معرض انواع مختلف خطرات و سوءاستفادهها قرار گرفته و به این ترتیب آسیبهای جسمی و روحی را متحمل میشوند، که تاثیرات منفی خود را بر زندگی آنان تا پایان عمر باقی میگذارد.
گرچه در ادامهی جنبش «زن، زندگی، آزادی» همچنان شاهد حضور زنان در صفوف اول مبارزه در خیابان و اخیرا تشدید سرکوب گستردهی آنان توسط عاملین حکومت هستیم، اما حضور زنان در بازار کار با نسبت میزان تحصیل و توانائی های آنان، به دلیل قوانین تبعیضآمیز اسلامی، تناسبی ندارد. علاوه بر آن، نتایج این تبعیض، همچنان خود را در نابرابری در درآمد تا عدم برخورداری از حقوق به رسمیت شناخته شده در اکثر کشورهای جهان، بروز میدهد. براساس گزارش مرکز آمار در بهار ۱۴۰۲، نرخ مشارکت اقتصادی جمعیت زنان زیر ۱۴ درصد اعلام شدهاست. این در حالی است که در همین بازهی زمانی، مردان ۶۸.۳ درصد از نرخ مشارکت اقتصادی را به خود اختصاص دادهاند. جذب فقط ۱۴ درصد از ۳۲ میلیون نیروی کار زنان در بازار رسمی اشتغال، نه فقط به معنای عدم امکان استفادهی زنان از فرصتهای شغلی و بهرهوری از تبعات آن همچون دستمزد و حقوق بازنشستگی در زمان سالخوردگی است، بلکه به معنای محرومیت جامعه از پتانسیل عظیم این نیروی کار میباشد. براساس گزارش «مجمع جهانی اقتصاد»، تا پایان ۲۰۲۲، جایگاه ایران در میان ۱۴۶ کشورِ بررسیشده، رتبهی ۱۴۳ بودهاست. پس از ایران، کنگو و پاکستان و افغانستان در قعر جدول قرار دارند.
مجموعهی این شرایط، زمینه را برای رشد مبارزه نیز بیش از گذشته فراهم کردهاست و جنبش «زن، زندگی، آزادی»، علیرغم فشارها و سرکوب مداوم جمهوری اسلامی، تلاش میکند تا سنگرهای جدیدی را با اشکال مختلف مبارزه، از نافرمانی مدنی به ويژه مقاومت در مقابل حجاب اجباری گرفته تا سازماندهی اعتصاب و تحصن و اعتراضات گسترده در اشکال دیگر، فتح کند. کارگران، مزد و حقوق بگیران، بیثباتکاران، معلمان و بازنشستگان نیز جزء مهمی از این جنبش بوده و تلاشهای خود را برای تعمیق و گسترش این جنبش در اشکال مختلف و علیرغم همهی بازداشتها و سرکوبها و زندانی کردن فعالان مدنی توسط حکومت، ادامه دادهاند.
اعتصابات و اعتراضات کارگران سابقه طولانی در عمر جمهوری اسلامی دارد و از پرشمارترین اعتراضها در سالهای گذشته بودهاست. اما ما در سالهای اخیر شاهد تقويت و گسترش پيوند بين جنبش کارگری با جنبش معلمان، دانشجويان و بازنشستگان و بهويژه با جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» بودهایم. گرچه جمهوری اسلامی با بازداشت، تهديد و محکومیت فعالان کارگری و رهبران سندیکائی، مانع ايجاد تشکلهای مستقل کارگری و سایر تشکل های صنفی میشود، اما ما همچنان شاهد رشد فعالیت این تشکلها در سال جاری هستیم. این همبستگی اعتراضی، حتی از درون بندهای زندان از جمله در بیانیههای اعتراضی زندانیان سیاسی، مدنی و عقیدتی قابل مشاهده است. در سال گذشته نیز تعداد زیادی از فعالین کارگری و فرهنگی، به دلیل اعتراضات خود بازداشت شده و حکم های طولانی گرفته و همچنان در شرایطی غیرانسانی در زندان بهسر می برند و با محرومیت از درمان، مرخصی، قطع تلفن و انتقال تنبیهی مواجهاند.
سال گذشته ۲۰ تشکل از تشکلهای کارگری و مدنی، خواست های خود در عرصه های مختلف را در منشوری بنام «مطالبات حداقلی تشکلهای مستقل صنفی و مدنی ایران» در دوازده بند، به مناسبت اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت) منتشر کردند. “همگامی” معتقد است که انتشار چنین منشور هایی، بیانگر همبستگی این تشکلهاست و میتواند عنصر مهمی در تغییر توازن قوا بین حکومت و جامعه بوده و آن را به نفع جنبش تغيير دهد و بستر مساعدی را برای گذار از جمهوری اسلامی و استقرار دموکراسی در کشور ما فراهم سازد.
“همگامی” روز جهانی کارگر را گرامی میدارد و از مطالبات و مبارزات بحق کارگران و همه مزد و حقوق بگیران و بیکاران پشتيبانی میکند. به اعتقاد ما تحقق اهداف همگامی مانند پایان دادن به کار کودکان، پایان دادن به تبعیض جنسی و جنسیتی در بازار کار، ایجاد فرصتهای شغلی برای زنان، حقوق برابر بدون توجه به جنسیت، تامین ایمنی کار و امنيت شغلی، حق اعتصاب و حق داشتن سندیکاهای مستقل تنها در آزادی و دموکراسی و جدایی دین از حکومت، بطور کامل ممکن میشود و ادامه و گسترش مبارزات صنفی و سندیکایی کارگران و حقوق بگیران برای رسیدن به خواستهای خود، از مبارزه برای تحقق آزادی و دموکراسی جدا نیست.
«همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران»
۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲۹ آوريل ۲۰۲۴)
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
اکرم اماماوغلو، شهردار استانبول و رقیب رجب طیب اردوغان رئیسجمهور ترکیه، در جریان یک مصاحبه، حماس را یک «گروه تروریستی» خواند و گفت ترکیه از کشتار ۷ اکتبر «عمیقاً متاسف» است.
آقای اماماوغلو به شبکه خبری سیانان گفت: «حماس حملهای را در اسرائیل انجام داد که ما عمیقاً از آن متأسفیم. هر ساختار سازمانیافتهای که دست به اقدامات تروریستی بزند و مردم را به طور دستهجمعی بکشد، از نظر ما یک سازمان تروریستی محسوب میشود.»
شهردار استانبول افزود: «متأسفانه امروز همان اتفاق برای فلسطینیان بیگناه در اسرائیل در حال افتادن است. من خواهان این هستم که ظلم وحشیانه بر فلسطینیان فوراً متوقف شود.»
اظهارات این مقام شهری ترکیه علیه حماس، در حالی بیان شده است که دولت این کشور تحت رهبری رجب طیب اردوغان آشکارا از این سازمان شبهنظامی حمایت میکند و با محکوم کردن اسرائیل به دلیل حمله به نوار غزه، خواستار آتشبس فوری شده است.
اردوغان همچنین سال گذشته تاکتیکهای بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل در جنگ جاری را «بدتر از هیتلر» رهبر آلمان نازی خواند و اسرائیل را به دلیل حمله به حماس در غزه «دولتی تروریستی» توصیف کرد.
آقای اردوغان همچنین اخیراً با اسماعیل هنیه، رئیس سیاسی حماس، در ترکیه دیدار کرده است. مطابق گزارشهای منتشر شده، حماس در نظر دارد رهبری خود را از قطر به این کشور منتقل کند.
پیروزی اکرم اماماوغلو در انتخابات شهرداریها در ماه مارس، بدترین شکست اردوغان و حزب عدالت و توسعه در بیش از دو دهه در قدرت را رقم زد و میتواند نشاندهنده تغییر در چشم انداز سیاسی تقسیم شده این کشور باشد.
از شهردار استانبول با عنوان نامزد احتمالی حزب جمهوریخواه خلق (CHP) برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۸ ترکیه نام برده میشود.
اوزگور اوزل، رهبر فراکسیون حزب جمهوریخواه خلق ترکیه در پارلمان این کشور، پیش از انتخابات شهرداری استانبول گفته بود که این حزب در معرفی اماماوغلو به عنوان نامزد ریاست جمهوری در انتخابات بعدی این کشور «تردید نخواهد کرد».
یورونیوز فارسی
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
وزیر خارجه ایالات متحده دریک سخنرانی خواستار یکپارچگی دفاعی بین کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس برای مقابله با ایران شد.
آنتونی بلینکن که به عربستان سعودی سفر کرده است، روز دوشنبه ۹ اردیبهشت در نشست وزیران خارجه شورای همکاری خلیج فارس، با اشاره به حملات موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل گفت: «این حمله بیانگر تهدید فوری و فزاینده ایران است اما همچنین ضرورت همکاری ما در زمینه دفاع یکپارچه را نشان میدهد.»
او افزود ایالات متحده در هفتههای آینده در مورد یکپارچهسازی دفاع هوایی و موشکی و تقویت امنیت دریایی، با شش کشور عضو این شورا گفتوگو خواهد کرد.
ایران در واکنش به کشته شدن هفت نظامی ارشد خود در حمله به ساختمان کنسولگریاش در دمشق که آن را به اسرائیل نسبت داده است، بامداد ۲۵ فروردین ۱۷۰ پهپاد، ۱۲۰ موشک بالستیک و ۳۰ موشک کروز به اسرائیل شلیک کرد.
مقامهای اسرائیلی اسرائیل میگویند ۹۹ درصد از این پرتابهها با همکاری آمریکا، بریتانیا، فرانسه و اردن رهگیری و منهدم شدند.
حضور آقای بلینکن در ریاض اولین سفر او به منطقه از زمان درگیری بین اسرائیل و ایران است.
آمریکا در حال حاضر روابط نظامی قوی با همه کشورهای عربی خلیج فارس دارد، اما روابط میان شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس در سالهای اخیر دچار فراز و نشیب بوده است.
وزیر خارجه ایالات متحده در سخنرانی روز دوشنبه خود گفت که منطقه برای آینده خود یک انتخاب دارد، از جمله «آیندهای که حامل تفرقه، ویرانی، خشونت و بیثباتی دائمی است».
او اظهار داشت که کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس از طریق تماس با آمریکا، «یکپارچگی بیشتر» و «صلح بیشتر» را انتخاب کردند.
بلینکن: عادیسازی روابط عربستان با اسرائیل نزدیک به تکمیل است
وزیر خارجه ایالات متحده در سخنرانی دیگری که در مجمع جهانی اقتصاد در ریاض انجام داد، گفت آمریکا و عربستان در یک ماه گذشته «کار فشردهای» را با یکدیگر در زمینه عادیسازی روابط اسرائیل و عربستان انجام دادهاند.
آقای بلینکن افزود: «ایالات متحده به نهایی شدن یک پیمان امنیتی با عربستان سعودی نزدیک است که در صورت صلح با اسرائیل پیشنهاد میشود.»
او گفت: «کاری که عربستان سعودی و آمریکا با هم در زمینه توافقات خود انجام دادهاند، بالقوه بسیار نزدیک به تکمیل است.»
در حال حاضر، دو کشور امارات متحده عربی و بحرین، اسرائیل را به رسمیت شناختهاند اما تلاش عمده آمریکا عادیسازی رابطه بین عربستان سعودی و اسرائیل است.
وزیر خارجه آمریکا گفت: «برای پیشبرد عادیسازی، دو چیز مورد نیاز است: آرامش در غزه و مسیری مطمئن به سوی تشکیل یک کشور فلسطینی.»
«حماس پیشنهاد سخاوتمندانه را بپذیرد»
آقای بلینکن روز دوشنبه همچنین گفت که امیدوار است حماس پیشنهاد «فوقالعاده سخاوتمندانه» برای توقف حمله اسرائیل به غزه در ازای آزادی گروگانها را بپذیرد.
به گفته او، «حماس پیشنهادی از سوی اسرائیل دریافت کرده که فوقالعاده سخاوتمندانه است. در این لحظه تنها چیزی که بین مردم غزه و آتشبس ایستاده است حماس است».
وزیر خارجه آمریکا افزود: «آنها باید تصمیم بگیرند و باید سریع تصمیم بگیرند. امیدوارم که تصمیم درستی بگیرند.»
گزارشها حاکی است که قرار بود هیئتی از حماس روز دوشنبه به مصر برود که همراه با قطر در حال میانجیگری برای دستیابی به توافقی است که باعث توقف حملات اسرائیل و آزادی گروگانها شود.
گروه افراطی حماس که از سوی آمریکا، اتحادیه اروپا و شماری دیگر از کشورهای غربی سازمانی تروریستی شناخته میشود، ۱۵ مهر پارسال به شهرکهای جنوب اسرائیل حمله کرد و بیش از ۱۲۰۰ نفر را کشت. صدها اسرائیلی نیز از سوی شبهنظامیان این گروه ربوده و به نوار غزه منتقل شدند.
اسرائیل در واکنش به این حمله مرگبار، ماههاست که نوار غزه را هدف حملات شدید هوایی و زمینی قرار داده و از طرح خود برای یورش به رفح در جنوب این باریکه خبر داده است که آخرین پایگاه حماس محسوب میشود.
بر اساس آمارهای وزارت بهداشت تحت کنترل حماس، جنگ غزه تا کنون بیش از ۳۴ هزار کشته برجای گذاشته است. صدها هزار نفر نیز در این باریکه آواره شده و بویژه به شهر رفح در نزدیکی مرز مصر رفتهاند.
گروه حماس تاکنون شماری از گروگانهای اسرائیلی را در ازای آزادی تعداد زیادی از فلسطینیها و همچنین ارسال کمکهای دارویی و غذایی به نوار غزه آزاد کرده است. با این حال بیش از یکصد گروگان اسرائیلی همچنان در دست این گروه و سایر شبهنظامیان فلسطینی است.
رادیو فردا
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
این سطور به یاد نویسنده بزرگ اسرائیلی یاکوو شابتای[۱] نوشته شده است.[۲]
مسلمانان اگر توسط خود مسلمانان کشتار شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط کمونیستهای چین سرکوب شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط هندوها کشتار شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط بوداییها به سلابه کشیده شوند، صدای کسی در نمیآید. ولی به محض این که یک طرف قضیه یهودیان باشند، مهم هم نیست تقصیر کی باشد، همه جهان روی یهودیانِ «پست فطرت» متمرکز میشوند.
از سال ۲۰۲۳ پاکستان چند سد هزار افغانِ مسلمان پناهنده را بیرون رانده است و قرار است تا ۱.۷ میلیون افزایش یابد. آیا کسی میداند که چه تعداد افغان بر اثر گرسنگی و سرما در بیابانهای بیآب و علف افغانستان کشته شدهاند؟ فکر نکنم کسانی که سنگ مردم مسلمانِ فلسطین را به سینه میزند از این رویداد اطلاع داشته باشند.
طبق گزارش سازمان ملل متحد بدبختترین و بیکسترین انسانهای روی زمین مردم مسلمان روهینگیا هستند که تعدادشان ۱.۳ میلیون نفر است. ارتش میانمار آنها را از خانه و کاشانهشان بیرون رانده و حالا در ناکجاآبادی در حوالی بنگلادش در حال جان کندن هستند. میدانید روزانه چند بچه فقط از گرسنگی میمیمرند؟ فکر نکنم بدانید، چون پای اسرائیل در میان نیست.
بزرگترین اردوگاههای «تربیتی و کاری» پس از دوره نازیها هم اکنون در چین است. در حال حاضر دست کم دویست هزار نفر از مسلمانان ایغور در آنجا بسر میبرند، در وضعیتی بسیار اسفناک. راستی چرا کسی صدایش برای این مسلمانان در نمیآید؟ چون پای اسرائیل در میان نیست.
اگر این رفتار سیاسی از یهودستیزی سرچشمه نمیگیرد، پس چیست؟
بدون شک از زمان تأسیس کیبوتسها تا تشکیل دولت اسرائیل و رخدادهای خونافشان پس از آن، یک دگرگونی بزرگی در افکار و عواطفِ مردم اسرائیل و مردم عرب همسایه آنها رخ داده است ولی شوربختانه یک عنصر پایدارِ در این کشاکشهای نازیبا، یهودستیزی بوده و است. یهودیان اسرائیل در این فرآیند هفتاد هشتاد ساله همواره، چه در رسالههای پژوهشی و چه در ادبیات داستانی، خود را زیر ذرهبین نقد گذاشتهاند. برای نمونه، رمانهای یاکوو شابتای (Yaakov Shabtai)، داستانها و اشعار عاموس عوز (Amos Oz) گویای این نقد هستند.
«رمان گذشته ملموس با مرگِ گلدمن پیر که یکی از پدران جنبش کارگری و پیشگامان صیونیسم [سیاسی] بود آغاز میشود و با مرگِ پسرش، گلدمن جوانِ از رمق افتاده که در تمام زندگیاش در سایه پدرش زندگی میکرد به پایان میرسد. گلدمن جوان نماینده نسل دوم است، نسلی که زوال جنبش کارگری و فروریزی ایدهآلهای ارض موعود را در جامعه اسرائیل، به مثابه پیامدِ تأسیس دولت، تجربه کرده است. مرگ پدر و پسر، پایان یک دوره را مشخص میکند؛ با آنها، یک دور تاریخی نیز به پایان میرسد. تمام هموغم این خانواده پیشگام، سرزمین موعودِ پدرانشان بوده است، اگرچه در پسزمینه نیز گفته میشود که البته همه، این راه را برنگزیده بودند. با خودکشی گلدمن جوان و تسلیم روانی دوستانش، سزار و اسرائیل، شابتای نشان میدهد که فرزندان پدران پایهگذارِ کشور اسرائیل در چه وضعیتِ نومیدکنندهای قرار دارند، وضعیتی که نه با ایدهآلهای سُترگِ پدرانشان و نه با واقعیت عینی نوین سازگار است. تکنیک روایت رمان که بدون نقطه و پاراگراف از آغاز تا برگِ پایانی نوشته شده است، تداعیگرِ همزمانی روندهای گوناگون سقوط است»[۳].
بنا بر آگاهی و اطلاعات من، «یهودستیزی» مانند یک غده سرطانی بسیار کهنه در بخشِ بزرگی از مردم، بویژه در خاورمیانه و اروپا ریشه دوانیده است.[۴] این یهودستیزی را حتا میتوان در متون دینی مسیحیت و اسلام مشاهده کرد. شوربختانه این یهودستیزی در نوشتههای مارتین لوتر به اوج خود میرسد و همزمان با لوتر، یهودستیزی در دوره صفویه برای نخستین بار در ایران در قوانین ضدیهودی بازتاب مییابد و چند سده بعد توسط مفتی بزرگ فلسطین الحسینی که پادو و کاسهلیسِ نازیها بود، آنچنان یهودستیزی در منطقه رشد میکند که ما هنوز با پیامدهای آن دست و پنجه نرم میکنیم.
مردم اسرائیل از زمان ویرانی معبد اول توسط بابلیان در سال ۵۸۷ پیش از میلاد و سپس ویرانی معبد دوم در سال ۷۰ میلادی توسط رومیها همیشه آرزو داشتند که در سرزمین نیاکان خود زندگی کنند و دیگر مانند مرغ در عزا و عروسی سرشان بریده نشود. کسی که اندکی با روحیه مردم اسرائیل آشنا باشد میداند که تنها آرزوی آنها این است که با همسایگان خود در همزیستی مسالمتآمیز زندگی کنند و کشورشان به رسمیت شناخته شود. به نظر من اگر چنین شود، بویژه از سوی کشورهای مسلمان و مردم مسلمان، نیمی از مشکل حل است و نیمه دیگر مشکلات را میتوان با ابزار سیاسی حل کرد.
از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که یهودیان طی ۲۵۰۰ سال گذشته به دلیل فشارهای بیش از حد در کشورهای دیگر دچار آسیبِ روانی شدهاند و این آسیبِ روانی در ناخودآگاه آنها همیشه فعال است؛ بویژه هر صدایی که برای نابودی آنها بلند میشود بیدرنگ آدرنالین آنها را به ۱۰۰ میرساند و تلاش میکنند با چنگ و دندان از آن چه دارند به دفاع برمیخیزند: این واکنش هر فرد یا جمعی است که آسیب روانی را متحمل شده است. کشور اسرائیل برای یهودیان، تنها یک کشور نیست. ناسیونالیسم اسرائیلیها با ناسیونالیسم همه کشورهای دیگر متفاوت است. اسرائیل برای یهودیان، پناهگاه روحی و روانی است که آنها روح آسیبدیدهی خود را در آن التیام میدهند. واکنشهای افراطی یا حتا بسیار افراطی اسرائیلیها در برابر کسانی که میخواهند آنها را از این آسایشگاه روانی بیرون براند اگرچه قابل تأیید نیست ولی قابل فهم است.
تنها راهی که برای جهان اسلام بهویژه جریانهای سیاسی و کشورهای عرب باقی میماند این است که این وضعیت را درک نمایند و هستی اسرائیل را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسند. مابقی مسایل با مذاکره قابل حل است.
——————————-
[۱] یاکوو شابتای (Yaakov Shabtai) در سال ۱۹۳۴ در تلآویو زاده شد و در سال ۱۹۸۱ در همانجا میمیرد. نخستین رُمان او یعنی «گذشته ملموس» (Zikhron Devarim) در سال ۱۹۷۷ به عبری منتشر شد. نخستین بار این کتاب به زبان انگلیسی با عنوان Past Continuous و بعدها به آلمانی با نام Erinnerungen an Goldmann ترجمه شد که مورد استقبال شدید منتقدان ادبی انگلیسی زبان قرار گرفت. برخی از منتقدان ادبی، این رمان را با رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست مقایسه میکردند.
[۲] پس از تحصیلاتم در رشته ادبیات و فرهنگِ آلمانی این شانس را داشتم که با دکتر ناتان آرام آشنا شوم. او که در نوجوانی در اردوگاه نازی بسر میبرد، پس از شکست آلمان نازی از متفقین توانست دوباره با نیروی جوانی خود به تحصیل ادامه بدهد و در رشته ادبیات و فرهنگ آلمانی مدرک دکترا را به دست بیاورد. او نه تنها مرا با زندگی یهودیان در اردوگاههای مرگ آشنا کرد بلکه علاقه من را به ادبیات غنی یهودی برانگیخت. حاصل این آشنایی ترجمه پنج کتاب از ادبیات یهود بود که دو تا از این ترجمهها توسط «انجمن دانشوران یهودیان ایرانی در ایالات متحد آمریکا» منتشر شد: «از دنیایی که دیگر نیست»، اثر اسرائیل سینگر و «ترمپتی در وادی» اثر سامی میخائیل. در اینجا یک بار دیگر از ایرج صفایی که مدیریت این انجمن را برای دورهای به عهده داشت سپاسگزاری میکنم و همچنین از شیریندخت دقیقیان که ویراستاری آنها را به عهده داشت. در ضمن، نام واقعی من «بیت الله بینیاز» است ولی هنگام انتشار این دو رمان آقای ایرج صفایی از من پرسید که آیا من مسلمان یا بهایی هستم؟ پاسخ دادم، مسلمانزاده هستم؛ و او نام «ب. بینیاز (داریوش)» را پیشنهاد داد. پرسیدم: چرا این نام و اگر این نام چرا کوروش نه و داریوش؟ پاسخ داد: نام بیتالله بیشتر به نامهای بهاییها نزدیک است و خواننده ممکن است فکر کند که «خُب بهاییها و یهودیها که با هم دوست و نزدیکاند» بعد ادامه داد: کوروش یهودیان را از اسارت بابل نجات داد ولی پشتیبانی از یهودیان در اسرائیل و تولید بخشی از ادبیات دینی یهودیان مدیون داریوش است.
[۳] این نقل قول از کتاب گرشون شیکد، «تاریخ ادبیات مدرن عبری – ۱۸۸۰ تا ۱۹۸۰» است، ص ۳۲۷. [Gershon Shaked: Geschichte der modernen hebräischen Literatur]
[۴] در ژانویه ۱۹۹۷ در نشریه قاصدک، شماره ۱۲، سال دوم، مقالهای نسبتاً بلند با عنوان «پیرامون یهودیان ایرانی، صهیونیسم و ضرورت تشکیل دولت اسرائیل» نوشتم که شدیداً از سوی کنشورزان سیاسی آن زمان مورد انتقاد قرار گرفتم. البته این «انتقادها» شکلهای بسیار زنندهای به خود گرفتند و طبعاً با برچسب البته زیبنده «جاسوس اسرائیل» نیز آراسته شدم. حالا بسیار خوشحالم که تقریباً پس از ۳۰ سال بخش بزرگی از مردم ایران در خصوص مسئله اسرائیل نظرشان به گونهای مثبت تغییر کرده است.
■ گفتنی بسیار است، با آنکه هر فرازی از گفتههایتان باب مفاهیم و سرگذشتی را میگشاید، من اکتفا میکنم به حمایت کامل از سخنانتان و بویژه از نتیجهگیری آخر، بهرسمیت شناختن اسرائیل حداقلی است که جامعه جهانی و کلیه کشورها باید به آن مبادرت کنند.
با احترام، پیروز
■ سلام آقای بینیاز. خوشحالم که به قول قدما «فتح باب» کردید و راجع به اسراییل و یهودیستیزی مطلبی نوشتید. اینجا در آلمان، گاهی برنامه و گزارشهایی هست در مورد رفتار با یهودیان در قرون و دهههای قبل در اروپا. آدم شرمزده و متعجب میشود از اینهمه تبعیض، آزار و کشتار که در جوامع اروپایی بر یهودیان رفته است. حالا هم که جمهوری اسلامی پرچمدار اسراییلستیزی شده است و از این راه برای خود «هویت» ساخته است!! با شما کاملأ موافقم که ایران باید موجودیت و هستی اسرائیل را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسد، همانطور که مصر شناخته است.
دو نکته جالب و تفکربرانگیز (در یک نگاه بسیار کلی) در مورد اسراییل هست:
یکی اینکه صهیونیسم و تلاش برای تشکیل دولت یهود، تقریبأ همزمان با نهضت مشروطه ایران بوده است. بعد از صد و اندی سال، یهودیان به هدف خود رسیده و یک کشور با ثبات و پیشرفته ایجاد کردهاند. اما ما ایرانیان هنوز اندر خم یک کوچهایم. چرا؟
دوم اینکه کیبوتصهای اسراییل که یک نوع اداره اشتراکی و سوسیالیستی هستند، بدون اینکه دشمن خارجی داشته باشند (مثل شوروی که عدهای دشمنی آمریکا را سبب شکست آن میدانند) نه تنها رو به رونق نیستند، بلکه به مرور کاهش پیدا میکنند. آیا نوع اداره سوسیالیستی، در اساس، توان رقابت با سیستم سرمایهداری را ندارد؟
موفق باشید. رضا قنبری ـ آلمان
■ @پیروز گرامی، با سپاس از کامنت تان. من هم کاملاً با شما هم نظر هستم که تا زمانی که اسرائیل از سوی همه کشورهای عربی و اسلامی به رسمیت شناخته نشود ما از یک سو با تهدیدات علیه اسرائیل و از سوی دیگر با واکنش بسیار شدید اسرائیلیها که ناشی از ترس نهادینه آنهاست روبرو خواهیم بود. امیدوارم که همه کشورهای عربی و اسلامی چنین گامی را بردارند. من خوشبین هستم که سرانجام کشورهای عربی این گام بزرگ را خواهند برداشت و به اصطلاح از روی سایه خود خواهند پرید، نشانه هایش پیداست.
@قنبری گرامی، کیبوتسها (کمونها / مجمعها) در اسرائیل اساساً ماهیت روستایی - کشاورزی دارند و عملاً نقش چندانی در اقتصاد اسرائیل ندارند. احتمالاً چیزی حدود ۲ درصد مردم اسرائیل چیزی حدود ۱۸۰ هزار نفر در کیبوتس ها زندگی می کنند که البته بخش قابل توجهی از محصولات کشاورزی را تولید می کنند.
در ضمن باید بگویم که بخشی از همین کیبوتسها خصوصی شدهاند. از این رو، اساساً توان رقابت با سامانه سرمایهداری را ندارند. تازه اختراعات یا نوآوریهایی که در همین کیبوتسها صورت می گیرد پس از یک مدت کوتاهی به کنسرنهای بزرگ فروخته میشود. باز هم سرمایه حرف اول را می زند.
شاد و تندرست باشید/ بینیاز
■ جناب بینیاز گرامی. درود بر شما. بویژه در نمونهی مسلمانان میانمار که مشتی نمونه خروار مسلمانی است، درست به خال زدهای.
پایدار و تندرست باشید. بهرام خراسانی
■ آقای بینیاز گرامی، پاسخ، اشغالگری اسرائیل است. بیتوجهی یا در حقیقت کمبود توجه و واکنش به کشته شدن مسلمانان به دست خودشان یا هندوها، بودائیهای روهینگا و یا دولتهای خودی از سنخ اشغالگری نیست. این کمتوجهیها به پایمال شدن حقوق مسلمانان به دست خودشان یا دیگر متعصبان مذهبی در هند و یا در میانمار که دلایل مختلف دارد، توجیهگر اشغالگری اسرائیل نیست. راهحل بیرون آمدن از ضربه روحی و زخم هالوکوست نیز وارد کردن ضربه و زخم به یک ملت دیگر نیست. از این گذشته اکثر این کشورهای مسلمان ادعای دموکراسی بودن ندارند.
نکته دیگر اینکه در ارتباط با توصیه پایانی شما، اکثر کشورهای مسلمان یا مردم مسلمان موجودیت اسرائیل را به رسمیت میشناسند و روابط کم و بیش خوبی با این کشور دارند، و برعکس این اسرائیل است که تاکنون راهحل دو دولت را به رسمیت نشناخته است.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده گرامی،
۱- نخست این که این اشغالگری از چه هنگام آغاز شده است؟ آیا شما مانند جمهوری اسلامی آغاز آن را با تأسیس دولت اسرائیل میدانید؟ به نظر من آری! شوروی پیش از آمریکا، اسرائیل را به رسمیت شناخته بود ولی زمانی که اسرائیل در جهتگیری سیاسی خود به اردوگاه غرب پیوست و نه شرق کمونیستی، چیزی نگذشت که تئوری «اشغال فلسطین به دست یهودیان» را مطرح کرد. بنابراین، شما و من از دو نقطه متفاوت آغاز می کنیم زیرا از نظر من اسرائیل، فلسطین اشغال شده نیست ولی از نظر شما و دیگر مسلمانان و بخش بزرگی از چپ ها، اسرائیل همان فلسطین اشغالشده است.
۲- اگر تاریخ تشکیل دولت اسرائیل را اندکی مطالعه کرده باشید، باید می دانستید که از پیش از اعلام کشور اسرائیل طرح «دو کشور اسرائیل و فلسطین» روی میز قرار داشته و این عربها بودند که این طرح را رد کردند و بلافاصله پس از اعلام دولت اسرائیل، همه کشورهای عرب متحدانه جنگ را علیه این کشور تازه تأسیس آغاز کردند.
۳- آقای فرخنده شما هر ماه چند مقاله مینویسید و منتشر میکنید این جمله یعنی چه؟ «راه حل بیرون آمدن از ضربه روحی و زخم هالوکوست نیز وارد کردن ضربه و زخم به یک ملت دیگر نیست». خودتان یک بار دیگر این جمله را بخوانید! یعنی میخواهید بگویید (درست مانند ادبیات سیاسی در تسنیم سپاه پاسداران) که «یهودیان به بهانه هالوکاست فلسطین را اشغال کردند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند». یهودیان فقط هالوکاست نازیها را پشت سر ننهادند، آخرینش در دوره نازی بود. در سراسر تاریخ، سدها یهودیکشی بزرگ صورت گرفته است که اگر دوست داشتید میتوانم برایتان منبع بفرستم.
۴- مینویسید که «کشورهای مسلمان ادعای دموکراسی بودن ندارند». خب نداشته باشند! یعنی این «بیادعا بودن در دموکراسی» جواز عبور را به آنها میدهد که دست به هر جنایتی بزنند؟ خامنهای میگوید دشمن اصلی ما لیبرالیسم است، پس حق دارد هر کاری بکند؟
۵- شما مینویسید که «کشورهای مسلمان و مردم مسلمان ... تاکنون راه حل دو دولت را به رسمیت شناختهاند». برای اثبات نظریهتان حتا تا آنجا پیش میروید که واقعیتها را جعل کنید! دست کم مینوشتید که چه کشورهایی راه حل دو دولت را پذیرفته بودند. ایران؟ عربستان؟ قطر؟ اندونزی؟ پس بازوی نظامی اخوانالمسلمین که همین حماس باشد توسط چه کشورهایی مسلح و تأمین مالی میگردد؟
آقای فرخنده گرامی، شما هیچ از تاریخ یهود و روحیه مردم اسرائیل نمیدانید، با پوزش از خوانندگان که مجبورم با این صراحت بنویسم. وقتی نوشتم که یهودیان ۲۵۰۰ سال توسط هر کس و ناکس مورد تحقیر و تجاوز قرار گرفتهاند و امروزه اسرائیل برای آنها یک پناهگاه و آسایشگاه روحی-روانی است شوخی نکردم. انسان باید اندکی درباره این جمله فکر کند که از این ۲۵۰۰ سال تحقیر چیزهایی در «حافظه جمعی» در این مردم انباشت شده است. در یک کلام خلاصه کنم: مردم اسرائیل، از راستِ راستِ تا چپِ چپشان، دیگر نمیخواهند به شرایط پیش از تشکیل دولت اسرائیل برگردند و مطمئن باشید که اگر یک درصد امکان این بازگشت به گذشته باشد حاضرند جهان را غرق در خون کنند ولی به گذشته بازنگردند. من هم به جای آنها میبودم همین کار را میکردم. این را نوشتم که خیال همه کسانی - امیدوار که شما جزوش نباشید- که در فکر نابودی اسرائیل هستند را راحت کرده باشم. تا زمانی که همه کشورها، صادقانه کشور اسرائیل را به رسمیت نشناسند- مثلاً ترکیه این کشور را به رسمیت شناخته ولی کارهای مخفیانه اردوغان را همه میدانند- تهدیدات علیه اسرائیل کماکان ادامه خواهد داشت و جهان نیز کماکان شاهد چنین جنگهایی مانند غزه خواهد بود. برای این که واقعاً در مورد فلسطین و اسرائیل بدانید که همه گفتهها با اتکا به فاکتهای غیر قابل انکار قرار دارد این کتاب را بخوانید: Dershowitz, Alan: The Case For Israel
شاد و تندرست باشید، بینیاز
■ جناب بینیاز مشکل آقای فر خنده و همکیشانش د ن آ سیاسی است و به راحتی و به زودی متحول نمیشوند. ایشان در جهان بینی سیاسیاش در طیف اردوگاه شرق و ضد امپریالیسم غرب و بالجبار کنار نظام اسلامی و روسیه و شرکا قرار میگیرد. جواب سوالها را نمیدهد تفکر قدیمیاش را از پنجره با سر و صدا بیرون میاندازد و در فازی دیگر و با بزک کردنش از در واردش میکند. انقلاب را جنگ مسلحانه و خشونت مینامد انقلاب ۵۷ را از این رو نقد میکند تا همه را از انقلاب بترساند تا امثال خاتمی و روحانی سوخته شاید چون ققنوس از خاکستر اصلاحطلبی پر بکشند. پس از حمله حماس و جنگ بعد از آن چفیه به قلمش بسته تا به بهانه دفاع از مردم غزه اسراییلستیزیاش را فریاد کند. وقتی روسیه و نظام اسلامی سوریه را شخم میزدند و به ویرانه تبدیلش میکردند گریبان پاره کردنشان را کسی ندید. بارها از ایشان پرسیده شد آیا سپاه، حزبالله، حماس و سایر گروههای نیابتی تروریسم هستند؟ جوابی نیامد که البته میشود جوابش را حدس زد همان چیزهایی که همکیشانش خیلی راحت مینویسند. در واقع انتظار زیادی از طرفداران این نوع نگرش نباید داشت. من اگر چیزی مینویسم در جهت روشنگری و نشان دادن خطر این نوع نگاهها برای خوانندگان کمتر آشنا با مسائل سیاسی است. دوستان دیگر هم در این سایت حواسشان جمع است.
با درود و احترام سالاری
■ در سالهای پس از جنگ جهانی دوم آلمانیهایی که هیچگونه مخالفتی با کشتار عظیم یهودیان نکرده بودند بهانه میاوردند که ما نمیدانستیم، از زندانها و کورههای آدم سوزی خبر نداشتیم، امروز اما صحنههای جان خراش کشتار دسته جمعی فلسطینیان روز روشن و در برابر چشم همه ما صورت میگیرد. بر صفحه تلویزیون و در خانه صدها میلیون بلکه میلیاردها مردم در سراسر گیتی جنایات، نسلکشی و قصابی «ارتش دفاعی اسرائیل» را همه میبینند و هیچگونه ابراز بیاطلاعی و عذر و بهانهای را نمیپذیرند.
ما و شما، یهودیان در اسرائیل و در آمریکایی، دنیا، امروز باید نگران آراء عمومی میلیاردها انسانی باشند که شاهد این صحنهها هستند، نگران قضاوت تاریخ باید باشیم. مشمئز کننده و حیرتآور است که همزبانان سعدی در چنین روزگاری به دنبال بهانهای برای عادیسازی شر بگردند. دریغ از یک لحظه همدردی با مادران، کودکان و مردمانی که بیهیچ تقصیری زیر بمباران قرار میگیرند تا بهشت موعود عدهای متوهم بر ویرانه خانه و کاشانه آنها بنا شود. در برج عاج خود نشسته، فراموش کردهایم که به تماشا و عادیسازی هلوکاستی دیگر مشغولیم. کشتار هزاران انسان غیر نظامی در هر کجا و در هر زمان جنایت بر علیه بشریت است. برای مداوای آثار زهری که این شرارت در شریانهای بشریت وارد کرده باید دوباره نه صد باره فکر کنیم. این زخم چرکین نه از یاد خواهد رفت و نه عادی خواهد شد، به فکر درمان باشیم.
مسعود
■ سالاری گرامی، بدبختی این انسانهای ایدئولوژی زده این است که از زمان جوانی که به سازمان تروریستی خود پیوستند دانش و کتاب خواندن را تحقیر میکردند حالا هم که در عصر اینترنت هستیم و همه اطلاعات را میتوانند از سایتهای جدی و آکادمیک به دست بیاورند حالش را ندارند چون فرهنگ خواندن و پژوهش را ندارند. برای نمونه در جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ طی پیروزی اسرائیل بر اعراب، مساحت اسرائیل سه برابر شد. اسرائیل به کشورهای عربی اعلام کرد که از سرزمینهای اشغالی بیرون میرود به شرط آن که کشورهای عربی، اسرائیل را به رسمیت بشناسند. سران عرب در خارطوم تشکیل جلسه دادند و یکبار دیگر بر «نه»های سه گانه خود یعنی «نه به صلح / نه به مذاکره و نه به شناسایی اسرائیل» رأی دادند. شما اگر در طول تاریخ جایی دیدید که یک کشور پیروزمند فقط برای این که دشمنانش آن را به رسمیت بشناسند از اراضی اشغالی صرف نظر کند من به همه یهودی ستیزان یک جایزه بزرگ خواهم داد.
شاد و تندست باشید / بینیاز
■ جناب سالاری عزیز.
گرچه با نظرات شما در مورد موضوع حماس و اسراییل موافقم، اما فکر میکنم انتقاد شما از آقای فرخنده فراتر از آن چیزی است که ایشان نوشتهاند. مثلأ متهم کردن ایشان به اینکه «بالاجبار کنار نظام اسلامی و روسیه و شرکا قرار میگیرد»، نوعی فرافکنی است و یک استدلال «محکمهپسند» نیست. برداشت من این است، که کامنتهای ما باید مستقیمأ به مطالبی برگردد که کسی نوشته و مطرح کرده است.
با کمال احترام. رضا قنبری ـ آلمان
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
روزنامه کییف پست اوکراین گزارش کرده است که ایالات متحده در اقدامی تازه ۸۱ هواپیمای جنگی از رده خارج مربوط به دوران اتحاد جماهیر شوروی را از قزاقستان خریداری کرده است.
این خرید بزرگ پس از آن انجام شد که قزاقستان به منظور ارتقای ناوگان هوایی خود، ۱۱۷ هواپیمای نظامی متعلق به دوران شوروی از جمله رهگیرهای میگ-۳۱، بمبافکنهای جنگنده میگ-۲۷، جنگندههای میگ-۲۹ و بمبافکنهای سوخو-۲۴ مربوط به دهههای هفتاد و هشتاد میلادی را به حراج گذاشت.
ارزش قرارداد فروش اعلامشده یک میلیارد تنگه قزاقستانی یا ۲.۲۶ میلیون دلار بوده که نرخ میانگین هر هواپیما را تنها به ۱۹ هزار و ۳۰۰ دلار میرساند.
هرچند انگیزه ایالات متحده از خرید این تعداد هواپیمای قدیمی و غیرقابل استفاده فاش نشده است با این حال کارشناسان میگویند امکان دارد آنها برای استفاده و مصرف در اوکراین، جایی که هواپیماهای مشابه در حال خدمت هستند، خریداری شده باشند.
با توجه به اتکای اوکراین به تسلیحات دوران شوروی، این هواپیماها میتوانند به عنوان منبع قطعات یدکی یا به صورت استراتژیک به عنوان طعمه در فرودگاهها مستقر شوند.
در میان هواپیماهای خریداری شده میگ-۳۱ در دوران خود یک رهگیر مافوق صوت به حساب میآمد که برای دفاع از حریم هوایی شوروی طراحی شده بود و در دوران جنگ سرد نقش مهمی ایفا کرد.
میگ-۲۷ که از میگ-۲۳ گرفته شده بود، برای حمله به اهداف زمینی تغییر کاربری داده شده و در درگیریهایی مانند جنگ شوروی در افغانستان شرکت فعال داشت. میگ-۲۹ نیز در نبردهای هوا به هوا بسیار کارامد بود و به طور گسترده به کشورهای دیگر صادر شد. چنانکه هماکنون در خدمت ناوگان برخی از نیروهای هوایی کشورها قرار دارد.
در سوی دیگر سوخو-۲۴ با وجود قدمت بالا، هنوز هم یک بمبافکن تاکتیکی در تمامی شرایط آب و هوایی محسوب میشود و در حال حاضر در خدمت چندین نیروی هوایی، از جمله نیروی هوایی روسیه و اوکراین است.
قزاقستان که قبلا بخشی از اتحاد جماهیر شوروی محسوب میشد، از دهه نود میلادی بدین سو روابط نزدیکی با روسیه برقرار کرد و از نظر تاریخی یکی از قویترین متحدان آن بوده است. این رابطه اما پس از حمله روسیه به اوکراین تغییر کرد و قزاقستان بیشتر با غرب همسو شد. امری که خشم کرملین را برانگیخته است.
کییف پست میگوید تلاشهای این کشور آسیای مرکزی برای ارتقای قابلیتهای نظامیاش، که با تعامل فزاینده آن با کشورهای غربی همزمان شده، میتواند نشاندهنده دور شدن آستانه از روابط تاریخی با مسکو باشد.
آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا، پیشتر در مارس ۲۰۲۳ از قزاقستان بازدید کرده و گفته بود که ایالات متحده قویا از «استقلال و تمامیت ارضی آن» حمایت میکند.
این در حالی است که برخی از مفسران همسو با کرملین در ماههای اخیر از «مشکل بعدی» برای روسیه پس از اوکراین را قزاقستان خواندهاند.
یورونیوز فارسی
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
در این گفتگو با آقای اکبر کرمی گرامی، از آغاز پایان راهبرد منطقهای جمهوری اسلامی که بر ایجاد گروه های نیابتی در خاک کشور های دیگر بنا شده، شروع کردیم و سپس با تاکید بر اینکه حکومت ج. ا. در طول زمان و در نتیجه حذف ها و ریزش های مستمر به یک «فرقه یکه سالار » استحاله پیدا کرده، به ویژگی های یک « گذار توافقی» و افزایش شانس های تحقق این نوع از گذار رسیدیم . بخشی ار گفتگو هم به تحولات نسلی در میان جریان موسوم به اصولگرا و ویژگی های نسل سومی های این جریان اختصاص یافته است. نسلی که هیچ تعلق ایدئولوژیک به اسلام ندارد، اگر هم اندک تمسک ظاهری به آن داشته باشد، « ثروت و قدرت» همه مرام اوست، در بهره جویی از رانت ها از هیچ قساوتی روی گردان نیست و در فساد و عیاشی حد و مرزی نمی شناسد. گرچه نخستین بر آمد های این نسل بیشتر به پوست اندازی یک جریان مافیایی شبیه است، اما پیش بینی سمت تحول آن در گروی مطالعات دقیق میدانی در درون سپاه و روحانیت و نیز در اقتصاد کشور قرار دارد.
احمد پورمندی
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
سارا سبزی / روزنامه هممیهن
هممیهن در گفتوگو با پرستاران معترض جزئیات خروج تعدادی از آنها از نظام درمان و تشدید التهاب در جامعه پرستاری را بررسی کرده است
گروهی از پرستاران بیمارستانهای شهدای تجریش تهران، بیمارستان طالقانی چالوس، بیمارستان طالقانی آبادان و پرستاران چندین مرکز درمانی یزد، با استعفای دستهجمعیشان در ماههای گذشته، خبرساز شدهاند. آنها در اعتراض به وخیم شدن شرایطشان تصمیم به ترک کار گرفتند؛ اتفاقی که در یکسال گذشته بارها در ابعاد مختلف، در مراکز درمانی رخ داد و عمق بحران را در بیمارستانها و شبکه بهداشت و درمان نشان داد.
به بهار سال گذشته برمیگردیم؛ زمانی که ۲۰ پرستار در بیمارستان امیراعلم تهران استعفا دادند. تا پیش از این جامعه پرستاری تنها معترض بود؛ به میزان حقوق دریافتی، به قانونی که اجرا نمیشد، به شیفتهای طولانی، به کمبود نیرو و تبعیضها. اما حالا «استعفای دستهجمعی» به دایره اعتراضاتشان اضافه شده است. از دیماه سال گذشته تا فروردینماه امسال موارد متعددی از این اقدام اعتراضی در بیمارستانها و شهرهای مختلف تکرار شد؛ از ترک کار تعداد زیادی از پرستاران یزد تا استعفای پرستاران از شبکه بهداشت و درمان چالوس. حالا باید به این موارد استعفای دستهجمعی ۴۳ نفر از پرستاران اتاق عمل و بیهوشی بیمارستان شهدای تجریش را هم اضافه کنیم.
در نامه استعفای اعتراضی پرستاران بیمارستان شهدای تجریش، اما به چندین نکته اشاره شده بود: «رسیدگی نکردن به پیگیریهای مکرر درباره مطالباتی مانند نرخهای پایین اضافهکاری، حقوق و کارانه، پرداخت نکردن تعرفه طبق دستورالعمل مصوب، حق اشعه، حق لباس و حق مسکن مصوب وزارت کار بخشی.» اینها بخشی از دلایل استعفایشان بود که در نامه استعفای پرستاران دیگر هم میتوان همین دلایل را دید. شیفتهای سنگین کاری، کمبود نیروی انسانی و فقدان احترام در محیط کار، انجام کارهای بیارتباط و خارج از حیطه شرح وظایف مانند کارهای مرتبط با داروخانه، منشی و کمکبهیار هم در متن استعفای پرستاران بیمارستان شهدای تجریش دیده میشود.
چند روز قبل از استعفای پرستاران بیمارستان شهدای تجریش، نامه استعفای دیگری از طرف پرستاران بیمارستان طالقانی آبادان امضاء شد و امضای ۳۰ نفر از آنها پای آن نشست. بخشی از دلایل استعفای آنها درست مشابه پرستاران بیمارستان شهدای تجریش بود. آنها دلیل استعفای خود را شیفتهای سنگین، تعداد نیروهای کم در شیفتهای کاری اعلام کرده بودند. آنها در این نامه تاکید کرده بودند که توان جسمی و روحی ادامه همکاری در چنین شرایطی را ندارند.
در همین یکماه اخیر هم پرستاران بیمارستانهای گلستان و بقاییِ اهواز و بیمارستان باغملک، اعتراض کردند. ترک کار نیروهای پرستاری از طرف معاونت پرستاری وزارت بهداشت هم تایید شده است؛ عباس عبادی، آبانماه سال گذشته اعلام کرده بود که ۲۱۰ هزار نفر در گروه پرستاری شاغلند. عمده این افراد پرستاران زن هستند که بعد از مدتی حدود ۱۵ درصد آنها بهدلایل مختلف ازجمله سختی کار، مشکلات معیشتی یا دلایل دیگر ترک خدمت میکنند.
او گفته بود: «در مجموعه نظام سلامت سالانه حدود ۴ تا ۵ هزار نفر شامل پزشک، کارمند عادی، پرستار و… بازنشسته میشوند. برخی از پرستاران هم ممکن است پس از پایان طرح، تمایل به اشتغال نداشته باشند؛ چراکه پرستاری یک حرفه سخت و پرمشقت است و شیفتهای طولانی دارد.»
گفتوگو با پرستاران جوان و باسابقه نشان میدهد که این روند همچنان ادامه دارد و نیروهای پرستاری بهدلیل فشار کاری زیاد و بیعدالتی در پرداختها تمایل زیادی به خروج از سیستم درمانی پیدا کردهاند. آنها در گفتوگو با هممیهن از دلایل استعفای خود میگویند.
با وجود استعفا، ترک کار نکردهایم
یکی از پرستارانی که در جریان استعفای پرستاران بیمارستان شهدای تجریش قرار دارد و تمایلی ندارد نامش در گزارش بیاید، به هممیهن میگوید که هیچیک از پرستارانی که این نامه را امضاء کردهاند، هنوز ترک کار نکرده و البته هنوز هم بازخوردی از این اعتراض دریافت نکردهاند. این ماجرا هم فقط مربوط به پرستاران بخش اتاق عمل بوده است.
این پرستار حدود ۱۵ سال سابقه کار دارد و پیش از استعفای دستهجمعی، تصمیم گرفته بود این بیمارستان را ترک کند: «بیشترین مسئلهای که گروه پرستاری با آن درگیر است مربوط به مسائل معیشتی میشود. حقوقی که آنها دریافت میکنند برای گذران زندگی سخت است، این افراد مجبورند در دو یا سه مرکز درمانی کار کنند. سال ۹۶-۹۵ که حقوق ما حدود سه میلیون تومان بود، قیمت دلار ۳۵۰۰ تومان بود، در آن دوره بسیاری از همکاران میتوانستند با کار کردن در دو مرکز یا با حقوق یک زوج و کمک وام، یک خانه یا ماشین بخرند، اما حالا دیگر امکانش وجود ندارد. در این شرایط حتی گروه پزشکی هم مشکل دارند.»
او تاکید میکند که اعتراضات اخیر، جنبه سیاسی ندارد و تمام همکاران بهدنبال حقوق خودشان هستند: «در دوران کرونا مرکز ما بیمار کرونایی پذیرش میکرد و این بیماران به بخش ارجاع داده میشدند. آمار مرگومیر بالا بود و همه میترسیدند، اما با وجود این شرایط کار خودمان را انجام میدادیم و ترک کار نکردیم.»
این پرستار میگوید که حقوقش با ۱۵ سال سابقه کار، درمجموع ۱۵ میلیون تومان است: «تعرفه یکساعت اضافهکاری پرستاران بسیار پایین است، مثلاً این تعرفه برای پرستارانی که استخدام دانشگاه علومپزشکی هستند، بین ۱۸ تا ۲۸ هزار تومان است؛ یعنی من اگر ۱۰ ساعت اضافهکاری داشته باشم درنهایت ۲۵۰ هزار تومان بابت آن دریافت میکنم که با آن نمیشود حتی یککیلو گوشت خرید.»
این پرستار توضیح میدهد که پرستاران برخی گروهها بهدلیل کمبود نیرو، باید اضافهکاری اجباری داشته باشند: «ما سابقه کاری بیشتری داریم اما اضافهکاری بالایی نمیکنیم و ترجیح میدهیم در مراکز دیگر کار کنیم تا درآمد بیشتری هم داشته باشیم. من تصمیم به اعتراض نداشتم، قرار بود استعفا دهم و به مرکزی بروم که درآمد بیشتری داشته باشم.
بیمارستانهای دولتی قبلاً نسبت به بخش خصوصی پرداختی بهتری داشتند، اما حالا وضعیت برعکس شده و آنها افزایش حقوق بیشتری دارند. پرستاری که مهارت داشته باشد، میتواند خارج از بیمارستان درآمد بیشتری داشته باشد. حتی اگر مهاجرت کنند هم ساعت کاری کمتر و حقوق بیشتری دارند. اگر در رشته ما تعرفه اضافهکار منطقی باشد، پرستار در بخش دیگری کار نمیکند.»
به گفته او، تعداد زیادی از پرستاران، شیفت شب را در یک بیمارستان میگذرانند و شیفت صبح به بیمارستان دیگری میروند: «این موضوع تنها مربوط به بیمارستان ما نمیشود؛ بحث بالادستی و مربوط به وزارتخانه است. برای مثال قرار بود تعرفهگذاری براساس خدمات گروه پرستاری انجام شود، اما یا انجام نشده یا تعرفه درنظر گرفتهشده ناچیز بوده است.»
محمد نظافتی، یکی از پرستارانی است که سال گذشته از همین بیمارستان استعفا داد؛ او یکی از دلایل تصمیم به خروج از این بیمارستان را فشار کاری زیاد میداند. او درباره دلیل استعفای دستهجمعی پرستاران بیمارستان شهدای تجریش هم اطلاعاتی دارد و میگوید که دلیل این تصمیم، فشار کاری بالای پرستاران بود: «این بیمارستان اتندهای جراحی معروفی دارد و رزیدنتها هم کار جراحی را انجام میدهند. تعداد نیرو کم است، درنتیجه باید شیفتها و فشار کاری بیشتری را تحمل کنند. بیمار هنوز از اتاق عمل بیرون نیامده، رزیدنت به کادر اتاق عمل میسپارد که کارهای او را انجام دهد تا یک بیمار دیگر پذیرش شود؛ یعنی قبل از اینکه کار بیمار قبلی تمام شود، رزیدنت آماده جراحی بعدی میشود. دلیل آن هم نگاه مالی به ماجراست، اقدامات درمانی با کمترین امکانات و در سریعترین زمان انجام میشود.»
او ادامه میدهد که فشار کاری در این بیمارستان روی کادر اتاق عمل و اورژانس زیاد است و بههمیندلیل موارد ترکِ کار هم زیاد دیده میشود: «قبل از استعفای دستهجمعی هم تعدادی از پرسنل اورژانس استعفا دادند و ترک کار کردند. مواردی از اعتصاب هم بود، اما متاسفانه این اقدامات به نتیجه نمیرسد. زمانی که وارد اورژانس شدم، تعداد پرسنل این بخش حدود ۷۰ نفر بود، اما کمکم تعداد پرستاران کمتر شد. گروهی از آنها استعفا میدادند یا به بخشهای دیگر منتقل میشدند، کسی حاضر نبود در بخش اورژانس کار کند. وقتی تصمیم گرفتیم مسائل را بهصورت قانونی بیان کنیم و بگوییم اضافهکار اجباری نیست، با مسئولان بیمارستان درگیری پیدا کردیم، در مقابل فشارهایی هم به ما وارد میشد، اما نفعی برایمان نداشت.»
نظافتی میگوید که علاوه بر پرستاران و کمکبهیاران، پزشکان دانشجو هم تحت فشار زیادی قرار دارند: «ما میگفتیم برخی از موارد اورژانسی نیستند و نباید بستری کنید، اما این کار را انجام میدادند. مدیریت بیمارستان درِ اورژانس را باز گذاشته بود تا جایی که حتی یک صندلی برای بیمار بدحال هم پیدا نمیشد. مجبور میشدیم، پتو و کارتن یخچال روی زمین بیندازیم و بیمار را روی آن قرار دهیم. اگر میخواستیم علیه این وضعیت اعتراض کنیم، قبل از اینکه مدیریت متوجه شود، دفتر پرستاری به این قضیه خاتمه میداد. مجموعه این شرایط منجر به استعفایم شد.»
ورود کادر پرستاری به حوزه زیبایی
به غیر از تمایل پزشکان به فعالیت در حوزه زیبایی، پرستاران هم ترجیح میدهند، کار در بیمارستان را رها کنند و در شغلهای دیگری مانند کار در کلینیکهای زیبایی و کاشت مو مشغول شوند. یکی از پرستاران جوان گیلانی که مدتی پیش از کار در بیمارستانی خصوصی در این استان استعفا داد، میگوید که پرستاران تمایلی به کار در مراکز درمانی ندارند.
او چهار سال سابقه کار دارد که نیمی از آن را در بخش آی.سی.یو یکی از بیمارستانهای خصوصی استان گیلان گذرانده و بعد از مدتی بهدلیل فشار کاری سنگین و پرداختی نامتناسب با آن، استعفا داد: «من در آن مرکز خصوصی بیاحترامی زیادی میدیدم. بسیاری از کارهایی که پرستاران انجام میدادند، بهنام پزشک ثبت میشد. ما به این موضوع اعتراض کردیم، اما برخورد بسیار نامناسبی داشتند. من هم دیگر توان ادامه همکاری با این شرایط را نداشتم و استعفا دادم، اما بسیاری از همکاران من با همین شرایط و بهدلیل وضعیت اقتصادی همچنان به همکاری خود ادامه میدهند.»
او میگوید که در آن مرکز درمانی خصوصی، اجازه استفاده از مرخصی داده نمیشد و حق مرخصی سالیانه هم پرداخت نمیشد: «طبق قانونی که در بیشتر مراکز درمانی خصوصی وجود دارد، اگر پرستاری ۱۰ شب شیفت داشته باشد، باید ۲۵ درصد پایه حقوق را هم در پایان ماه دریافت کند. برای بسیاری از پرستاران این شیفتها گذاشته میشد، اما یک شبِ آن به دستور پرستاری آف میشد و آن ۲۵ درصد هم پرداخت نمیشد.
استاندارد فعالیت نیروی پرستاری در بخش آی.سی.یو دو پرستار بهازای هر بیمار است، اما ما برای مراقبت از هشت بیمار، دو پرستار داشتیم. این نکته را هم باید اضافه کرد که بیمارستان برای افزایش درآمد خود تعداد نیروهای خدماتی را هم کم کرده بود؛ درحالیکه باید در هر شیفت آی.سی.یو حداقل دو نیروی خدماتی حاضر باشند. بخشی از اعتراض ما این بود که بیمار از این سیستم آسیب میبیند؛ آن هم بیماری که با سطح هوشیاری سطح ۵ بستری شده و اینتوبه است و باید هر دو ساعت یکبار ماساژ، فیزیوتراپی و تغییر پوزیشن داشته باشد، اما هیچکدام از این کارها انجام نمیشد، چون نیروی خدماتی نداشتیم و تعداد پرستاران هم کم بود.
علاوه بر این، حجم بالای گزارشهای مکتوب مانع از ارائه خدمات به بیماران میشد. نیروی کمک بهیار هم فقط برای آن شیفت وجود داشت. در یک آی.سی.یو با شرایط عادی، پرستار نقش نظارتی دارد و بخش زیادی از کارها برعهده کمکبهیار و کمکپرستار است. ما باید همزمان از چهار بیمار مراقبت میکردیم، گزارشها را ثبت و آزمایشها را انجام میدادیم، همچنین با پزشک بیمار هم باید ارتباط داشتیم. در مواردی هم نظافت بیمار را انجام میدادیم.»
در همان بازه زمانی که این پرستار از کارش در بیمارستان خصوصی استعفا داده بود، حداقل شش نفر از دوستانش هم یا استعفا دادند یا شغلشان را تغییر دادند: «بخش زیادی از این مشکلات بعد از اتمام رسمی کرونا و پایان پیک پنجم در زمستان ۱۴۰۰ رخ داد. تا این دوره شرایط تقریباً عادی بود؛ چون افزایش حقوقهایی داشتیم و گزینههایی به دریافتیها اضافه شده بود و از پرستاران قدردانی میشد. از طرف دیگر قولهایی هم برای استخدام نیروهای پذیرفتهشده در این دوران، مطرح شده بود. با اتمام دوران کرونا، پایان کار بسیاری از پرستاران طرحی زده شد و به قولهایشان عمل نکردند.»
اشاره او به مواردی مانند حق فوقالعاده خاص و شیوه نادرست تعرفهگذاری است: «از آن زمان به بعد حداقل پنج نفر از همکلاسیهای من مهاجرت کردند و رفتند. چند مورد هم ترک کار و استعفا داشتیم. اکثراً هم پرستاران زن ترکِ کار میکنند و میلی به کار در مراکز درمانی ندارند. من پرستاری را میشناسم که با بیش از ۲۴ سال سابقه کار، به آلمان مهاجرت کرد. مادر خودم هم با ۲۵ سال سابقه کار پرستاری، با پایان دوران کرونا درخواست بازنشستگی داد و گفت دیگر نمیتوانم در این فضا کار کنم.»
او به شرایط کاری در چند بیمارستان دولتی شهر رشت هم اشاره میکند و میگوید: «در بخش مردان یکی از این بیمارستانها، پرستار باید از ۳۲ بیمار در شیفت کاری خود مراقبت کند. این یک فاجعه است. در این شرایط نمیشود از نیرو انتظار داشت خدمات درستی ارائه دهد. بههمیندلیل احتمال خطا بالا میرود و نیرو مجبور است از بخش دیگری بزند تا به سایر کارهایش برسد.»
او هم از تغییر شرایط کاری در بخش دولتی و خصوصی و تمایل پرستاران برای انجام کارهای سبکتر با پول بیشتر میگوید: «بسیاری از پرستاران همدورهای من با گذراندن یک دوره آموزش خدمات زیبایی، تزریق فیلر و کاشت مو، از بخش درمان جدا شدند. برای مثال پزشک یک مرکز کاشت مو در شیراز، ماهی یکبار به رشت میآید و پرستارانی از همین شهر با این مرکز کار میکنند و بهازای دو هفته کار، ۱۵ میلیون دریافت میکنند. ممکن است یک دستگاه لیزر را بهصورت قسطی یا با همکاری هم تهیه کنند و با آن، مرکز لیزر راه بیاندازند. الان گزینه کار برای پرستاران زیاد است و دیگر مجبور به کار در بیمارستان نیستند. مسئولان بیمارستان نمیتوانند هرچقدر که خواستند به آنها فشار وارد کنند. دورانی که نیرو «بله، چشم» میگفت ،تمام شده!»
شرایط کاری این پرستار که حالا در استخدام سازمان اورژانس است، کمی بهتر شده، اما همچنان با اضافهکاری بالا روبهرو است: «درحالیکه باید هفت شیفت ۲۴ ساعته در طول یکماه داشته باشیم، ۱۰ شیفت برایمان درنظر گرفته میشود. بابت این موضوع هم اعتراض کردیم اما با تعدیل و جابهجایی محل کار پاسخ دادند. هزینه اضافهکاری پرداخت میشود، اما رقم بالایی نیست.»
خروج نیروهای باسابقه
ترک کار فقط در میان پرستاران جوان مراکز درمانی نیست و دامنه آن به نیروهای باسابقهتر هم رسیده است که ترجیح میدهند با وجود سابقه کار بالا، استعفا دهند. یکی از این نیروها که تمایلی ندارد نامی از او در گزارش برده شود، با ۲۵ سال سابقه کار در بخش اورژانس یکی از بیمارستانهای استان گیلان، اواخر سال گذشته استعفا داد و دیگر حاضر نیست به کار پرستاری برگردد. او میگوید: «نیرویی که یکسوم من سابقه کار دارد، پست ستادی میگیرد و پشتمیزنشین است، اما من با ۵۰ سال سن باید شبکاری داشته باشم. سیستم کارگزینی بیمارستانها هم ناکارآمد است. برای مثال شهر محل سکونت من تا بیمارستان یکساعت فاصله دارد و با در نظر گرفتن ترافیک شهرهای شمالی ممکن است دو ساعت طول بکشد تا به محل کارم برسم، اما بیمارستان بهازای هر یکدقیقه تاخیر، ۱۶دقیقه کسری حقوق رد میکرد. در کدام بخش قانون خدمات کشوری به این موضوع اشاره شده است؟ حتی ممکن بود یک شیفت عصر و شب را در پایان ماه حساب نکنند. میگفتند دستگاه تشخیص چهره، دو بار چهره شما را تشخیص داده است.»
او ادامه میدهد: «اگر بگویند بین خوردن قرص برنج و سیانور یا برگشتن به کار پرستاری یکی را انتخاب کن، من گزینه اول را انتخاب میکنم. مرگ یکبار، شیون یکبار! مشکل اصلی کمبود نیرو است. بیمارستان ما بیماران هفت شهر را در گیلان پوشش میدهد. جمعیت تحت پوشش بسیار زیاد است، آن هم درشرایطی که امکانات و پرسنل به میزان کافی وجود ندارد و فحش آن را به ما میدهند. در دو، سه ماه گذشته چند متخصص کتک خوردند. یک بیمارستان کوچک بدون امکانات درست کردهاند و مردم هم زورشان فقط به پرستار و پزشک عمومی میرسد.
من تجربه زیادی داشتم و بههمیندلیل کارهای سخت بخش به من سپرده میشد؛ کارهایی مانند رگگیریها و شوکدادنهای سخت که خطر بالایی داشت را قبول میکردم، اما الان پرستاران زن جوانی که تازه استخدام میشوند، کارشان این شده که فقط گریه کنند و بگویند که چرا این رشته را انتخاب کردیم؟ بیمارستانها در حال جمعکردن داروخانههای داخل بیمارستان هستند، در این شرایط بیماری که نسخه اورژانسی دارد، باید داروها را از بیرون مراکز تهیه کند و معترض است. من هم وقتی دارو ندارم با چه چیزی بیمار را درمان کنم؟ این بحران بسیار عمیق است و بودجه کافی به زیرساختهای درمانی اختصاص ندادهاند. در این شرایط تصمیم گرفتم استعفا دهم. الان در این شرایط پرستاران جوانتر نمیتوانند بیماران با وضعیتهای وخیم را مراقبت کنند و همهچیز باید توسط آنها انجام شود.»
این پرستار سیستم ستادی و اداری بیمارستانها را بهشدت ناکارآمد و بهضرر پرستاران میداند: «سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ من بیماران بدحال را از بیمارستان خودمان به رشت منتقل میکردم، اما ماموریتهای من را در این دو سال مردود اعلام کردند و هزینه هیچکدام را ندادند. در بخش اورژانس یک بیمارستان، پرستار فقط باید بدود که به بیماران رسیدگی کند و ممکن است ۳۵ تا ۴۰ بیمار برای رسیدگی داشته باشد، در آخر هم حق و حقوقش را نمیدهند.»
او میگوید پرستاران با سابقه و مهارت دیگری هم پیش از او استعفا دادند و از سیستم درمان خارج شدند؛ درحالیکه این نیروها میتوانند یک بخش با تعداد بیمار بالا را مدیریت کنند، اما وقتی پرستاران ماهر را از دست میدهی، فشار کار روی نیروهای دیگر بیشتر میشود: «پاسخ کمبودهای بیمارستانی را کادر درمان میپردازند. ما در بیمارستان نزدیک دوماهونیم دستگاه سی.تیاسکن نداشتیم و در طول اینمدت فقط از طرف بیماران فحش میخوردیم. آمبولانسهای بیمارستانی بسیار فرسوده است.
بیمار شکستگی لگن را با این آمبولانسها در جادههای پر از دستانداز اعزام میکردند، او فریاد میکشید و همراهش میخواست ما را کتک بزند. ما شرایطی را دیدیم که هیچ انسانی نمیتواند تحمل کند. ۹۰ درصد پرستاران، قرص اعصاب میخورند. فشار کار زیادی روی آنهاست و اگر بیمار فوت کند، پروندههای سنگینی برایشان درست میشود. من در این ۲۵ سال هیچ موردی از خطای پزشکی و شاکی نداشتم، ولی با این سابقه از سیستم درمانی خارج شدم.»
آغاز ترک کار پرستاران در دهه ۹۰
تا امروز مسئولان وزارت بهداشت واکنشی به افزایش موارد استعفای پرستاران نداشتهاند و مدتی پیش هم یکی از اعضای کمیسیون بهداشت مجلس گفته بود، اطلاعی از جریان استعفای پرستاران شهدای تجریش ندارد. تنها واکنشهای رسمی مربوط به فعالان صنفی پرستاری است که میگویند موارد ترک کار در بیمارستانهای کوچک هم در حال افزایش است.
محمد شریفیمقدم، دبیرکل خانه پرستار، به هممیهن میگوید که در شرایط فعلی با هر بیمارستانی صحبت کنید، به شما میگویند که تعدادی پرستار رفتهاند یا گروهی در حال آمادهشدن برای مهاجرت هستند: «پرستارانی که مهاجرت نمیکنند و ترجیح میدهند کار نکنند. این پرستاران میگویند ما در ماه ۱۲ میلیون درآمد داریم که با کارانه به ۱۴ میلیون میرسد، با این شرایط اگر در خانه بمانیم استهلاک کمتری داریم. آنها بهدلیل تنشهای شغلی ترجیح میدهند کار را رها کنند و در خانه بمانند. این سیستم با پاککردن صورتمسئله حل نمیشود. ترک خدمت و مهاجرت پرستاران باید بهصورت یک پدیده از سوی سیستم مدیریتی پذیرفته شود و بعد به دنبال راهکاری برای آن باشیم. ما سالهاست میگوییم که بیمار از کمبود پرستار آسیب میبیند، اما کسی توجهی نمیکند. حالا پرستاران عنوان میکنند که فرصت برای انجام برخی کارها ندارند، اما مسئولان میگویند اگر هم کاری را انجام ندادید، در پرونده آن را ثبت کنید، درحالیکه این اقدام برای بیمار انجام نشده است. ما سالها قبل این موارد را میدانستیم، اما حالا پرستار آن را مطرح میکند.»
او ادامه میدهد: «آمار ۱۵ درصدی ترک کار پرستاران تکاندهنده است و تصور میکنم که این آمار ترک کار در میان پرستاران مرد بیشتر است. بدون شک نرخ ترک کار پرستاران در دهه ۹۰ بهمراتب سالهای قبل از آن بیشتر است. پرستاران ما گاهی سه شیفت هم کار میکنند. پرستاری که خسته و بیانگیزه است و بیعدالتی میبیند، مردم از این روند خسارت میبینند.
بخش زیادی از جامعه پرستاری ناراضی است و به ستوه آمده است. این پرستار نارضایتی خود را چطور اعلام کند؟ این موضوع در طول سالهای گذشته بارها به مدیران و مسئولان اعلام شده اما نتیجهای نداشته است و حالا هم اگر اعتراض کنند توبیخ و اخراج میشوند. سازمان بهداشت جهانی میگوید، حداقل استاندارد تعداد پرستار سه نفر در ازای هر هزار نفر جمعیت است و هرچقدر کمتر باشد، به همان نسبت با مرگومیر بیماران ارتباط مستقیم دارد.»
شریفیمقدم اضافه میکند که هنوز بسیاری از بخشهای بیمارستان مهدیکلینیک بهدلیل کمبود پرستار فعال نشده است. فراخوانی برای جذب ۵۰۰ بیمار داده شده، اما کسی استقبال نمیکند. همکارانی که به خارج از کشور رفتهاند، میگویند با وجود اینکه کار در این کشورها سخت است، اما در پایان ماه رقم خوبی بابت کار به پرستار داده میشود و میتوانند سختی کار را تحمل کنند.
او درباره موارد استعفای ترک کار هم میگوید: «ترک کار همیشه وجود داشته اما در سه، چهار سال گذشته شیب تندتری پیدا کرده است. استعفاهای اعتراضی و نمادین اخیر هم، جدید و برای نشاندادن اعتراضات جمعی پرستاران است. پرستار میگوید حالا که میخواهم بروم، باید دیگران هم در جریان قرار بگیرند.»
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور از جان باختن ۲۱۱۵ نفر به دلیل حوادث محیطهای کاری در سال گذشته خبر داد.
«علی ضیایی» رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور در گفتوگو با خبرنگار ایلنا درباره آمار متوفیان ناشی از حوادث محیطهای کاری در سال ۱۴۰۲ گفت: در مجموع در سال ۱۴۰۲ در حوادث ناشی از کار، ۲۱۱۵ نفر جان خود را از دست دادهاند که در مقایسه با مدت مشابه سال قبل که آمار تلفات یک هزار و ۹۰۰ نفر بود، ۱۱.۳ درصد افزایش داشته است.
وی ادامه داد: از کل تلفات حوادث محیط کار در سال گذشته ۲۰۹۴ نفر مرد و ۲۱ نفر زن بودهاند، این در حالی است که تعداد مردان فوت شده در حوادث محیطهای کاری در سال ۱۴۰۱ یکهزار و ۸۷۰ نفر مرد و تعداد ۳۰ نفر زن بوده است.
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور خاطرنشان کرد: در این مدت استانهای تهران با ۴۱۴ نفر، اصفهان با ۱۷۲ نفر، خراسان رضوی با ۱۴۷ نفر و مازندران با ۱۳۸ فوتی بیشترین آمار و استانهای کهگیلویه و بویراحمد با سه نفر، ایلام با ۹ نفر و زنجان با ۱۰ فوتی کمترین آمار تلفات حوادث محیطهای کار را داشتهاند.
ضیایی تصریح کرد: سقوط از بلندی همواره بیشترین سهم را در آمار تلفات حوادث کار به خود اختصاص میدهد و بیش از نیمی از تلفات را شامل میشود. بر همین اساس در سال گذشته نیز ۹۸۳ نفر از قربانیان حوادث محیطهای کار به دلیل سقوط از بلندی جان خود را از دست دادهاند که ۴۶.۵ درصد کل تلفات را دربر میگیرد. این آمار درحالی نسبت به سال ۱۴۰۱ رشد ۱۴.۲ درصدی داشته است که در سال ۱۴۰۱، ۸۶۱ نفر به دلیل سقوط از بلندی در محیطهای کاری جان خود را از دست داده اند.
وی با اشاره به دومین مورد تلفات در حوادث محیطهای کار گفت: پس از سقوط از بلندی، اصابت جسم سخت با ۴۷۴ فوتی، ۲۲.۴ درصد از کل تلفات حوادث محیط کار به خود اختصاص داده و در رتبه دوم دلایل مرگ در این حوادث قرار گرفته است. براساس آمارها از مجموع ۴۷۴ نفر که به دلیل اصابت جسم سخت در محیطهای کاری جان خود را از دست دادهاند، ۴۶۸ نفر مرد و ۶ نفر زن بودهاند و در مقایسه با آمار سال ۱۴۰۱ که ۴۱۴ نفر به همین دلیل در حوادث مرتبط با محیطهای کاری جان خود را از دست دادهاند، رشد ۱۴.۵ درصدی داشته است.
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور تصریح کرد: دلایلی همچون برق گرفتگی، سوختگی و کمبود اکسیژن در رتبههای بعدی مرگ در حوادث کار قرار دارند و به ترتیب ۲۸۹ نفر، ۱۳۱ نفر و ۵۵ نفر در این حوادث جان خود را از دست دادهاند.
ضیایی با اشاره به آمار مصدومان حوادث محیطهای کار در سال ۱۴۰۲ گفت: در سال گذشته آمار مصدومان حوادث محیطهای کاری که به مراکز پزشکی قانونی مراجعه کردهاند، ۵ درصد نسبت به سال ۱۴۰۱ افزایش داشتهاست، در این مدت ۲۷ هزار و ۳۷۷ مصدوم حوادث کار به مراکز پزشکی قانونی مراجعه کردهاند که ۱۴۲۷ نفر آنان زن و ۲۵ هزار و ۹۵۰ نفر آنان مرد بودهاند.
وی ادامه داد: براساس آمارهای اعلام شده در سال ۱۴۰۱، ۲۶ هزار و ۷۴ نفر در محیطهای کاری مصدوم شدهاند که از این تعداد ۱۲۹۳ نفر زن و ۲۴ هزار و ۷۸۱ نفر مرد بودهاند.
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور تصریح کرد: همچنین بیشترین مصدومان حوادث کار مربوط به استانهای تهران با ۳ هزار و ۳۸ نفر شامل ۲۳۹ زن و ۲۷۹۹ مرد، اصفهان با ۲ هزار و ۸۹۶ نفر شامل ۱۷۱ زن و ۲ هزار و ۷۲۵ مرد و خراسان رضوی با ۲ هزار و ۳۴۳ نفر شامل ۱۱۹ زن و ۲ هزار و ۲۲۴ مرد بوده است. کمترین مصدومان حوادث کار نیز در استانهای سیستان و بلوچستان با ۱۶۹ نفر شامل ۷ زن و ۱۶۲ مرد، خراسان جنوبی ۲۲۸ نفر شامل ۴ زن و ۲۲۴ مرد و هرمزگان با ۲۶۸ نفر شامل ۵ زن و ۲۶۳ مرد، بوده است.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
گزارش «اعتماد» از جزییات خودکشی دختری ۱۳ ساله در شهرستان هادیشهر
آدمها رازهای سر به مهری دارند که گاهی آن رازها را با خود به گور میبرند. مثل «آهو خلفی» دختری که در شهرستان هادیشهر واقع در استان آذربایجان شرقی بنا به دلایلی نامشخص همراه یکی از همکلاسیهای خود به مرکز کالای پزشکی مراجعه تا قرص برنج تهیه کنند و دست به خودکشی بزنند...
بهمن ماه ۱۴۰۲، «جعفر جندقی»، رییس مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت اعلام کرد: «فسفیدآلومینیوم که در ایران به نام قرص برنج شناخته میشود، آفتکش خطرناکی است و در صورت سوءمصرف و اشتباه در مصرف آن یا استشمام گاز حاصل از آن عوارض حادی را ایجاد میکند که منجر به مرگ میشود. در حال حاضر عرضه این ترکیب، قاچاق محسوب میشود. مردم میتوانند هر گونه تخلف در استفاده از این ترکیب را به شماره ۱۹۰ گزارش دهند تا دانشگاههای علوم پزشکی به آن رسیدگی کنند.» این در حالی است که طبق اطلاعات رسیده به «اعتماد» فروشندهای که قرص برنج را در اختیار این دو نوجوان قرار داده، پس از این اتفاق از مرکز کالای پزشکی [...] اخراج شده، اما چند روز بعد در خیابانی دیگر در شهرستان هادیشهر با دریافت مجوز رسمی، مرکز کالای پزشکی [...] را تاسیس کرده است.
یکی از اقوام نزدیک آهو خلفی در همین راستا به «اعتماد» میگوید: «در این باره شکایت کردیم، اما مراجع قضایی هنوز جوابی ندادند.»
چند روز پیش در فضای مجازی تصویر دختر نوجوانی وایرال شد که برخی پیجهای اینستاگرامی در توضیح آگهی ترحیم او نوشته بودند: «آهو خلفی؛ نوجوان ۱۳ ساله توسط یکی از همکلاسیهایش به نام [...] با قرص برنج کشته میشود، چون همکلاسی آهو عاشق پسری بوده که آن پسر به آهو علاقه داشته. در نتیجه همکلاسی آهو از سر حسادت در غذای آهو قرص برنج میریزد و او را به قتل میرساند.»
اما یکی از اقوام نزدیک آهو خلفی که تمایلی ندارد نامش در گزارش عنوان شود به «اعتماد» میگوید: «خبری که منتشر شده کذب محض است. آهو و همکلاسیاش تصمیم گرفته بودند با هم خودکشی کنند، اما ما هم علت آن را نمیدانیم. روز حادثه به مرکز کالای پزشکی [...] میروند و از فروشنده درخواست قرص برنج میکنند. فروشنده به آنها قرص برنج میفروشد و آنها به خانه میروند تا قرصها را داخل غذایشان حل کنند و بخورند، اما همکلاسی آهو بهطور صوری اقدام به خودکشی میکند. در وصیتنامهای که داخل خانه پیدا کردیم، نوشته شده بود؛ ما را با هم در یک جا خاک کنید. در حال حاضر نیز وصیتنامه تحویل مراجع قضایی شده است.»
حالا «اعتماد» در مورد جزییات بیشتر حادثه با این فرد که از اقوام نزدیک آهو خلفی است به گفتوگو پرداخته است.
چرا مرکز کالای پزشکی باید قرص برنج بفروشد، آن هم به دو نوجوان ۱۳ ساله؟
این فرد به «اعتماد» میگوید: «آهو تک فرزند بود. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و آهو با پدرش زندگی میکرد. همکلاسی آهو زندگیاش شبیه خود آهو بود و پدر و مادر او هم طلاق گرفته بودند. اکثر وقتها خانه همدیگر بودند تا اینکه 27 اسفند ماه 1402 آن دو به مرکز کالای پزشکی هادیشهر میروند و از فروشنده درخواست قرص برنج میکنند. فروشنده میگوید که نمیتواند به آنها قرص برنج بفروشد، چون کم سن و سال هستند، اما بعد نظرش عوض میشود و به آنها قرص برنج میفروشد. حالا من نمیدانم چرا مرکز کالای پزشکی باید قرص برنج بفروشد، آن هم به دو نوجوان ۱۳ ساله؟!»
این فرد در ادامه میگوید: «آهو و دوستش بعد از اینکه قرص برنج تهیه میکنند به خانه پدری آهو میروند و آنجا غذا درست میکنند. آنها تصمیم داشتند با هم خودکشی کنند، اما دوستش بهطور صوری خودکشی و وانمود میکند که از نوشابه و غذایی که قرص برنج داخل آن بوده، خورده است. در نهایت هم آهو از آن خوراک مسموم میخورد و بعد از خوردن خوراک از حال میرود. آهو به همراه پدر و دیگر اقوامشان در یک خانه حیاطی که دور تا دور آن اتاق است، زندگی میکرد. یعنی هر کدام از عموهای آهو با خانوادههایشان در آن اتاقها زندگی میکردند. دوست آهو بعد از اینکه آهو روی زمین میافتد با مادرش تماس میگیرد و مادر او هم یواشکی وارد خانه پدری آهو میشود. حالا مادر همکلاسی آهو چطور وارد خانه پرجمعیت آنها شده و آهو را از خانه خارج کرده و کسی هم متوجه ورود و خروجش نشده، جای تعجب دارد. مادر همکلاسی آهو پس از این اتفاق آهو را سریع به بیمارستان هادیشهر میرساند. یکی از عوامل کادر درمان به موضوع مشکوک میشود و با یکی از شمارههای داخل گوشی آهو تماس میگیرد. شمارهای که با او تماس گرفته میشود یکی از پسرعموهای آهو بود. عوامل بیمارستان موضوع را به پسرعموی آهو میگویند و پسر عموی آهو هم به پدر آهو خبر میدهد. آنها به بیمارستان میروند. همکلاسی آهو در بیمارستان میگفت که از همان خوراک مسموم خورده و حالت تهوع دارد، اما پزشکان میگفتند که حال او خوب است. آهو یک روز بعد در حالی که در بخش آیسییو بستری بود، فوت میکند. بعدا ما در خانه آنها کاغذی پیدا کردیم که داخل نوشته شده بود: «ما را با هم در یک جا خاک کنید.» حالا آنها چرا قصد خودکشی داشتند یا اینکه چرا همکلاسی آهو میخواسته آهو را ترغیب به خودکشی کند، نمیدانیم. بعد از این اتفاق برخی خبرگزاریها و خبرنگارهای محلی در مورد درگذشت آهو نوشتند؛ همکلاسی آهو به خاطر اینکه به یک پسر علاقه داشت و آن پسر هم به آهو علاقهمند بود تصمیم گرفت در غذای آهو قرص برنج بریزد، اما من به عنوان اقوام نزدیک آهو باید بگویم که این خبر کذب محض است و پسری در کار نبوده است.»
این فرد در مورد اینکه آیا شکایتی مبنی بر این موضوع ثبت کردند، میگوید: «ما علیه فروشنده مرکز کالای پزشکی [...] در هادیشهر و همچنین خانواده همکلاسی آهو شکایتی را مطرح کردیم، اما مراجع قضایی هنوز جواب قطعی ندادند. حتی این را هم میدانم فروشندهای که این قرصها را به آهو و همکلاسیاش فروخته از آن مرکز اخراج شده است، اما بعد از مدتی برای خودش مجوز گرفته تا مرکز کالای پزشکی [...] را تاسیس کند. این ماجرا واقعا دردناک است و ما میخواهیم مسوولان مربوطه به این موضوع رسیدگی کنند که چرا چنین فردی باید مجوز رسمی برای تاسیس مرکز کالای پزشکی داشته باشد؟»
* توضیح «اعتماد»: پیگیریهای خبرنگار «اعتماد» در مورد حادثه نشان میدهد که این خبر صحت دارد و برخی منابع مطلع در شهرستان هادیشهر نیز خبر را تایید میکنند، اما هنوز کسی علت دقیق خودکشی این دو نوجوان را نمیداند. مشخصات فرد فروشنده و هر دو مرکز کالای پزشکی که مصاحبهشونده در گزارش به آنها اشاره کرده، نزد روزنامه «اعتماد» محفوظ است.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
کیست به یاد صادق باشد آنگاه که هدایت خفته است؟
اگر فرهنگ حیران است و زبان هم ویران، اگر زیستن و ماندن در چنین فرهنگی که الگوریتم آن واژگون شده را نه میدانی و نه میخواهی، پس صادق بخوان شاید “هدایت” شوی. بهانه این یادداشت، انتحار نویسنده سه قطره خون است؛ نویسندهای که میداند در شوره زار زبان و فرهنگ وُلگاری، اندیشهای نمیروید. صادق ایرانی (بر خلاف “نیچه” آلمانی که همواره مرگ را در زندگی میجست) پنداری زندگی را در مرگ میجست. میهندوستی که در بهمن تهران چشم به ایران گشود اما در بهار پاریس چشم از ایران بست در حالی که هیچ بیم و امیدی به آن سوی این “مرگ” نداشت.
صادق هدایت در “زنده به گور” گاه و بیگاه مرگ را قلمفرساست: “بیاختیار رفتم قبرستان… اسم برخی از مردهها را میخوانم. افسوس میخوردم که چرا بجای آنها نیستم. با خود فکر میکردم: اینها چقدر خوشبخت بودند. بنظرم میآمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمیدهند… مثل این بود که مردهها به من نزدیکتر از زندگان هستند.”
آیا هیچ نویسنده ایرانی به اندازه او درباره مرگ چنین سیال نوشته است؟ در این وانفسای فرهنگی که نسل حاضر گرفتارش شده صادق از مرگ آن سان مینویسد تا تلنگری باشد بر ذهن خواننده که چرا متولیان فرهنگ، قربانی میطلبند تا خدای ایران آرام شود. گویی صادق میمیرد تا خاموشی یا مرگ او یک “استعاره” شود؛ مرگی که در لایه زیرین ضمیر صادق (ناخودآگاهی) لانه کرده تا به هنگام تلاطم فرهنگ (گذار از سنت به سکولار یا مدرن) به لایه زبرین ضمیر او میآید که فرجام تلخ ایران را هشدار دهد.
به باورم، صادق هدایت بیش از آنکه نویسنده ایرانگرا باشد، یک منتقد فرهنگی ست؛ دریغا که نقد گزنده او از سنت و تجدد هیچگاه برجسته نشد و مجالی نیافت تا از سایه سنگین “بوف کور” بیرون آید. انتحار کایروتیک (Kairotic) او که معطوف به آفت و محنت فرهنگی ست، شاید همان رنج جانکاه است از این فرهنگ و سنت وُلگاری که آن را جز مرگ دوا نباشد. اینک تنهاترین نویسنده ایران در “پرلاشز” آرمیده است؛ آرامگاهی که روزی واپسین سنگر ستیز کمون پاریس علیه بناپارت ثالث بود. پرلاشز که امروز صادق ایران را در سینه دارد، پیکر صدها “کمونار” را نیز در آغوش گرفته است.
برای همه ما مردن و چشم از ایران (جهان!) بستن گرچه عمومی ست اما برای آن عصیانگر سنت و تجدد ایران، منحصر به فرد میشود چرا که به زعم صادق، مرگ به سراغ هدایت نمیآید و حتی گاهی نیز او را پس میزند. فرشته هولناک “قبض روح” به دیدار بسیاری در پشت درهای بسته میرود اما برای دیدار هدایت این درگاه همواره باز است.
اینجا اگر نخواهیم مرگ تدریجی این نویسنده را همانند مرگ کاشف دیالوگ (سقراط که در شور شوکران شیرین شد) دراماتیزه کنیم پس نباید که “انتحار” او را بی اهمیت و سطحی ببینیم. چرا نباید تصویر صادق را در سبوی سقراط دیدن؟ مگر نه اینکه صادق و سقراط میمیرند تا شاید مرگشان مرهمی باشد بر زخم استیصال فرهنگ. به عبارتی، این زندگی ست که “بیمار” میشود و مرگ است درمان آن.
فرهنگ سیاسی یونان که بیمار میشود متولیانش برای شفای آن، سقراط میکشند تا خدایان آرام گیرند. آیا تنها “صادق” ایران نیز نباید جان دهد تا خدایگان این سنت و فرهنگ آشفته آرام شود؟ هدایت در سه قطره خون و حاجی آقا نشان میدهد که سیاسی شدن فرهنگ (مانند دین) نتیجه شومی در پی دارد که هم سیاست را مختل و هم فرهنگ را پریشان میکند. نتیجه آنکه رهاورد سیاسی (جنبش مشروطه) نادیده شده است.
صادق هدایت، به باورم، نیک میداند که تعریف و تفسیر مکانیکی از فرهنگ آوردن، بیشتر به کار “هنر” میآید تا به درد فرهنگ. بی سبب نیست که او در “حاجی آقا” بویژه در سه قطره خون (داستان طلب آمرزش) با قلمی قلیایی به ستیز با عادات و سنن فرومایه برخاسته است:
“... رفتم دختر حسن ماست بند را که زشت و سیاه و آبله رو بود برای شوهرم خواستگاری کردم…سر تا پایش را ارزن میریختی پایین نمیآمد…یک ماه نگذشت که آبی زیر پوستش رفت، استخوان ترکانید…زد و آبستن شد…اگر چله زمستان آلبالو ویار میکرد، گدا علی از زیر سنگ هم شده بود برایش پیدا میکرد…[این] دختر ماست بند که وقتی وارد خانه ما شد یک لنگه کفشش نوحه میخواند و یکیش سینه میزد…خدایا توبه، برای اینکه دل خدیجه را بسوزانم…سنجاق زیر گلویم را کشیدم، رویم را برگردانیدم و سنجاق را تا بیخ در ملاج بچه فرو کردم...هر چه برایش دعا گرفتند و دوا و درمان کردند بی فایده بود. روز دوم عصر مرد.”
صادق میداند در چه زمانی فرهنگ رجالهها و لکاتهها بارور میشود؛ او میداند زیستن در این فضای منحط آنقدر دشوار و توانفرساست که وی ناچار با کوله باری از غم و رنج به پاریس میگریزد تا سرانجام در “پرلاشز” خاموش شود، نه آنکه به دیدار معبود شتابد.
به نظر میرسد صادق هدایت به مثابه یک روشنگر (intelligentsia و نه یک روشنفکر یا انتلکتوئل) بر این باور باشد که حافظه تاریخی این ملت چنان سرشار از “دین” شده که گذار آرام از دین به “فرهنگ” یا به عبارتی از سنت به سکولار، معطوف به احیای عنصر آگاهی تاریخی ست. با این حال، رسالت او به مثابه یک نویسنده، منتقد، پژوهشگر آن است که ذهن و قلم را معطوف به جریان نوپای ایرانشهری کند؛ او با نقب زدن به ساسان و اشکان، از دوران باستان مینویسد تا به زعم خویش این فرهنگ فربه و لبریز از “حافظه” تاریخی را به آستانه “آگاهی” تاریخی نزدیک کند. به بیانی دیگر، آثار صادق هدایت همانا میدان پیکار حافظه با آگاهی ست؛ ستیزی که او میداند پیروز آن کدام است؛ پیکاری که سرانجام به انتحار تراژیک او ختم میشود.
با هنر صادق و قلم او میتوان پرسشی پرسید یا احساسی را بیان کرد و با انتحار اوست که استعاره مرگ در ادبیات معاصر ایران کشف حجاب میشود. بااین حال، در نقد و آسیب شناسی فرهنگ دین محور ایران، ناآشنایی با آثار روشنگران اربعه (هدایت، نیچه، کامو و کافکا) یعنی به سوی تعریف بازاری از “فرهنگ” شتافتن که در آن صورت هرگز وارد یک “گفتمان” جدی نخواهیم شد، چه رسد آنکه بخواهیم با پُتک صادق، این فرهنگ پریشان سرزمین زنده یاد “مسکوب” را روزی مطلوب زنده نام “زرین کوب” کنیم.
پنداری صادق هدایت هنگامی که با مرگ هم آغوش میشود از هیبت سنگین و سترگ آن در حیرت است؛ به این سبب لحظه رویارویی نویسنده با مَلک مرگ را اصطلاحا سوبلیم (Sublime) نامیدم تا انتحار وی را برجسته سازم تا باز تاکید کنم مرگ صادق صرفا یک انتحار تقویمی (کرونیک) نیست. از این مرگهای تقویمی هزاران در روز رخ میدهند. بنابراین، مرگی سوبلیم و کایروتیک میشود که صادق باشد تا هدایت را با دو بال متقارن (کرونوس و کایروس) نه به عالم مثال و ملکوت که نویسنده اصولا چنین اعتقادی ندارد بلکه به ایران و دیدار پروین و پروانه رساند یا همنشین خیام شود که به آنها ارادت و عنایتی داشت.
چاره چیست جز اینکه برای فهم درست انتحار سوبلیمه و کایروتیک صادق هدایت علاوه بر “زنده به گور” باید به سراغ بوف کور او هم برویم؛ بوفی سورئال که در پاریس دانا و خردمند است اما آنگاه که با عبور از هند، بر بام ایران نگونبخت مینشیند ناگهان منحوس و منفور میشود!
اشاره پایانی اینکه پس از صد و پنجاه سال، حماسه “پرلاشز” چنان تراژیک است که این قلم میپرسد: هر آنکه در این گورستان خفته است بدون اینکه از کمون آگاه باشد، پس آیا بیهوده نمرده است حتی اگر صادق و “ساعد” ایران باشند؟
استکهلم، بهار ۲۰۲۴
نیچه و زرتشت: Political Irrationality from Nietzsche to Gröfaz (pouranblog.blogspot.com)
———————————-
پی نوشت:
الف- در ایران معاصر که بیگانه با علم فیلولوژی ست، دو ایرانی در سفر هندوستان (به یاری انجمن پارسیان زرتشتی) به سوی آن علم رفتند؛ یکی ابراهیم پور دواود همان ایرانشهری مشهور است که فیلولوژی پارسی خواند و آثاری جدی آفرید، دیگری هم صادق هدایت که با آشنایی اندک با زبان و فرهنگ باستان در برخی از آثارش توانست از این بضاعت کوچک فیلولوژیک به نیکی بهره برد.
حسین کاظم زاده، محمدعلی فروغی، احمد کسروی، سعید نفیسی، اقبال آشتیانی و سیدحسن تقی زاده (سناتور عصر پهلوی) از دیگر روشنگرانی (و نه روشنفکر) بودند که نگرش ایرانشهری داشتند تا در پیکار بین حافظه تاریخی (دین) با آگاهی تاریخی (فرهنگ) شاید بتوانند آگاهی جمعی را جانشین حافظه جمعی کنند.
ب- به بهانه انتحار هدایت اشاره به کایروس و کایروتیک داشتم که تا امروز نتوانستم معادل فارسی برای آنها بیابم. درباره واژه سوبلیم نیز که معطوف “هنر” گشته و میگویند میراث فیلسوف آلمانی “ایمانوئل کانت” است اما همچنان در ترجمه آن عاجزم. مگر نه اینکه در شوره زار زبان هیچ اندیشهای نمیروید؟ پس من چگونه با نقب به فرهنگ دیالوگی یونان باستان و یا فرهنگ سکولار آلمان میتوانم دو واژه سوبلیم و کایروتیک را به ایران بفرستم؟
ج- امروز با کرونوس (زمان تقویمی) همانقدر آشناییم که با کایروس ناآشناییم. به این سیاق، با روشنفکر و انتلکتوئل نیز همان اندازه دوست و آشناییم که با روشنگر (اینتلی گنسیا) ناآشنا و بیگانه ایم! بنابراین، ملالی نیست که در این آشفته بازار برخی میان مایه شاید هم کم مایه، شبانه نقبی به جنبش روشنفکری در دیار ولتر و روسو و مونتسکیو میزنند تا روزی روشنفکر یا انتلکتوئل تلقی شوند بجای آنکه “روشنگر” خوانده شوند.
در زمینه رویارویی “شرافت” شرقی با وجدان غربی، من اما شرافت شرقی (روسی، لهستانی، مجاری،…) را میپسندم که اقرار دارند در تاریخ مدرن آنها، برخلاف آلمان و فرانسه، یک جنبش روشنفکری رخ نداده که آنها هم “انتلکتوئل” یا روشنفکر در قامت دیدرو ولتر داشته باشند. به این سبب، شرف شرقی آنان حکم میکند که جنبش بیداری شرق را روشنگری یا اینتلی گنسیا بنامند تا حداقل این شرافت شرقی را در برابر آن “وجدان” غربی پاس دارند. در این زمینه، آیا الیت ایرانی در “برزخ” شرافت شرقی و وجدان غربی گرفتار نیست؟
ی- قصد داشتم بجای این هفتمین یادداشت به یاد “صادق هدایت” اما نامهای سرگشاده به او بنویسم که در آن ضمن ستایش از اراده او که “کلاه پهلوی” بر سر نگذاشت بپرسم پس چرا دکترین ایرانشهری رضا (این روزها گاهی خان خوانده میشود و گاهی هم شاه) که نخبگان ایرانی به زحمت در “ضمیر” او نشانده بودند تا در کنَف اقتدار وی در ایران پیاده شود را در آثارش به ریشخند و نیشخند گرفته است. مگر شتر سواری دولّا دولا هم میشود؟!
■ با تشکر از جناب اسکندریجو و اینکه یادآوری آن گرانبها هدایت هستند… و چه پینوشت جالبی…
اسدی
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
اعتراضات به حکم اعدام توماج صالحی؛ اسماعیلیون: انقلاب در ایران رخ خواهد داد ۶۰ دقیقه یکشنبه ۹ شهریور
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
مخالفت با رویارویی حکومت با زنان در مسئله “حجاب اجباری”
به نام خدا
نمایش رفتارهای اهانتآمیز نیروهایی که ماموریت نظم و آرامش ملت وظیفه و میثاق شان است، چنانتلخ و سنگین است که نه تنها زنان که جامعه ایران را به اعتراض واداشته است. حکومت در بیش از چهار دهه عمر خود با همه فشارها و سرکوبها، اینک شدت برخورد خود را با معترضان به تبعیضها و نابرابریهای اجتماعی و بویژه حجاب اجباری افزایش داده است و با فراموشی قربانی شدن مهساها در جنبش اخیر، هم چنان با خشونت و لجاجت، زیبایی این نوبهار را به صحنه رویارویی با زنان برای تعیین پوشش آنها تبدیل کرده است.
دیدن این صحنهها بیش از همه برای کسانی که آزادی انتخاب دین و شعائر آن را باور دارند، سخت تر و غیر قابل تحمل تر است. از این رو مسئولیت بیشتری برای اعتراض به این برخوردهای ناشایست با جامعه زنان احساس میکنند.
ما باور داریم که زنان ارزشمند ایران در دهههای اخیر با گذر از ناهمواریهای سخت و پر تبعیض در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با همت، جسارت و تواناییهای خود ارزش آفرین بوده و توانستهاند سکوهای زیادی از موفقیت را بدست آورند.
باور داریم که ظرفیت جامعه زنان در ایران فراتر از قوانین در حرکت است و ظرف اگر تنگ باشد، به تغییر ساختار نیاز است.
باور داریم که زنان ثابت کردهاند برای طرح مطالبات وخواستههای خود و نیز نافرمانیهای مدنی تنها از مسیرهای صلح آمیز و خشونت پرهیز عبور میکنند.
باور داریم که رفتارهای هویت بخش و جسورانه زنان در مردان نیز بس اثرگذار بوده و با «عنصر احترام » به پشتیبانی از حرکتهای حق طلبانه مادران و خواهران و دختران خود برخاستهاند.
ما باور داریم که سیاستهای سرکوبگرانه با جامعه زنان و به بهانه حجاب اجباری هم از سر افکار مرتجعانه است و هم از سر به انحراف کشیدن افکار عمومی و سرپوش نهادن بر فساد افسار گسیخته و پیامدهای ناشی از ناتوانیهای اداره جامعه است.
ما باور داریم دین و خرد انسانی اجازه استفاده از اجبار به جای اختیار و آزادی انسان در امور فردی را نمیدهد و حکومت حق ورود و مداخله به حریم خصوصی شهروندان را ندارد. قوانین اجتماعی هم ضامن حقوق افراد جامعه است و اجازه این رفتار را نمیدهد.
ما باور داریم که جامعه زنان از خواستههای به حق خود نمیگذرد و اراده خود را برای تامین حقوق انسانی و اجتماعی خود بارها به نمایش گذاشته است.
ما امضا کنندگان زیر نیز وظیفه ملی و مذهبی خود میدانیم که در این مسیر با همه زنان ومردان آزاده ایرانی همراه و همصدا باشیم. روشنگری، همگرایی و تمرکز بر هدف مشترک پیش برنده خواهد بود.
مریم باقی، معصومه دهقان، زهرا ربانیاملشی، زهرا رحیمی، رقیه زارعپورحیدری، زهره سحابی، دره سحابی، پروانه سلحشوری، فیروزه صابر، طاهره طالقانی، ژاله فرامرزیان، مریم قدس، فاطمه کمالیسرایی، نورا کنعانی، الهه کولایی، حبیبه گلرخ، فاطمه گوارایی، زهرا مجردی، فخرالسادات محتشمیپور، سعیده منتظری.
تلگرام امتداد
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
رجب طیب اردوغان هفته پیش پس از ۱۲ سال به عراق رفت و با بغداد توافقنامه چارچوب همکاری راهبردی امضا کرد. دو هفته قبل هم محمد شیاع السودانی نخست وزیر عراق در بحبوحه تنش میان ایران و اسرائیل به آمریکا رفت و از آمادگی کشورش برای ورود به دوره جدیدی از روابط راهبردی با آمریکا سخن گفت و بر شراکت جامع و کامل با آن تاکید نمود. حدود یک سال قبل نیز السودانی توافقنامه شراکت راهبردی با فرانسه امضا کرد. همچنین در این چند سال اخیر توافقنامههای متنوع و متعددی میان عراق با عربستان، قطر، مصر، امارات، اردن و کشورهای دیگر منعقد شده و دیدارها و نشستهای فشردهای در سطوح مختلف میان مقامات عراقی و همتایان خود از این کشورها برگزار شده است.
این وضعیت نشان دو تحول مهم و راهبردی دارد؛ نخست در ماهیت سیاستورزی و جهتگیری سیاست در عراق و تحول دوم در تغییر نگاه سیاست منطقهای و بینالملل به عراق است. واقعیت این است که عراقِ پسا صدام پس از نزدیک به دو دهه جنگ و درگیریهای داخلی و جنگ قدرت معطوف به رقابتهای شدید قدرتهای منطقهای و بینالمللی امروز شاهد نسل جدیدی از سیاستمداران و تصمیمگیران است که تا حدودی متفاوت و “عراقی” با چاشنی هویتطلبی عربی میاندیشند. البته این روند از زمان حیدر العبادی شروع شد و با مصطفی الکاظمی تقویت و امروز هم السودانی در همان مسیر الکاظمی قدم بر میدارد و این راه را ادامه میدهد.
در سایه بهبود وضعیت امنیتی و شکلگیری نوعی ثبات امنیتی در سالهای اخیر و به تبع آن توانمندتر شدن دولت مرکزی، رهبران جدید عراق دو رویکرد را در پیش گرفتهاند: نخست تلاش برای ساماندهی وضعیت نابسامان اقتصادی در این کشور فساد زده و متعاقب آن طرحریزی برخی پروژههای كلان اقتصادی و دوم هم بازتعریف نقش و جایگاه عراق بر پایه دوری از منازعات و رقابتهای خارجی و تلاش برای فروکاست رقابتها و تسویه حسابهای خارجی در داخل عراق.
همین جهتگیری در واقع پیشرانی منطقهای و بینالمللی نیز از جانب آمریکا و متحدانش دارد و آن را در جهت کنترل و فروکاست نقش و نفوذ تهران در عراق مطلوب میپندارند؛ از این جهت که از نظر رقبا و طرفهای مقابل ایران، هر اندازه عراق به سمت “بیطرفی” در تنشها و منازعات منطقهای با طرفیت ایران حرکت کند، همین خود در جهت تقویت جایگاه عراق در منطقه و به تبع آن دور کردن تدریجی و آرام بغداد از تهران و تضعیف نفوذ آن در عراق بوده و در کنار آن نیز خروجی برنامه جامع و فشرده دولت عراق برای تقویت مناسبات اقتصادی با کشورهای منطقه و جهان و همچنین پیریزی و پیگیری طرحهای کلانی چون “توسعه فاو” یا “راه توسعه” میتواند مکمل الزامات و نتایج همان رویکرد سیاسی منطقهای بغداد باشد؛ به این علت که معمولا مناسبات اقتصادی با طرفها و رقبای ایران از عربستان و امارات گرفته تا آمریکا و ترکیه در سایه موانع و چالشهای تحریمی و فراتحریمی فراروی تهران، واجد فرصتها و ظرفیتهای بیشتری برای کمک به پیشبرد برنامه اقتصادی بغداد بوده و همین خود، وزن تاثیرگذاری آنها را بر سیاستهای داخلی و خارجی عراق در جهت فروکاست نقش ایران افزایش میدهد.
از این رو، میتوان گفت که شکل جدید سیاستورزی و جهتگیری دولت عراق به شکلی بیشتر منعکس کننده تلاقی منافع جبهه رقیب و مخالف ایران در ظهور عراق جدید با وجود برخی رقابتهای ژئوپلیتکی و اختلاف نظرهای منطقهای میان بازیگران این جبهه است و گویا تعارض منافع با تهران، منافع مشترک در مهار و و کاستن از نفوذ آن در عراق یک نوع ائتلاف نانوشته را میان آنها شکل داده است.
از این منظر، جا دارد به سفر اردوغان به عراق در قابی منطقهای و نه صرفا دو جانبه نیز نگریست؛ به این معنا که این سفر به نوعی برونداد آن نقطه تلاقی منافع بازیگران رقیب ایران هم بود و از این زاویه، میتوان ابرپروژه “راه توسعه” را مهمترین دستور کار منطقهای سفر اردوغان به عراق در کنار مسائل دو جانبهای چون آب و پکک پنداشت که در امضای یادداشت تفاهم چهارجانبه میان وزرای حمل و نقل ترکیه، عراق، قطر و امارات در حضور اردوغان و السودانی انعکاس یافت.
ابرپروژه “راه توسعه” یا جاده ابریشم عراق که به عبارتی دیگر یک ابرطرح برای ترکیه و در درجه بعدی حوزه عربی خلیج فارس نیز هست و منطقه را از طریق یک شبکه ریلی و زمینی به اروپا وصل میکند، میتواند اطلس ترانزیتی و کریدوری در منطقه را به زیان دیگر کریدورها دگرگون کند و در کنار آن الزامات و اثرات راهبردی نیز بر وضعیت ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک و اقتصاد سیاسی منطقه در جهت تقویت پیوند میان مثلث ترکیه و عراق و شیخنشینهای خلیج فارس بر جای بگذارد.
البته بغداد در این مسیر با چالشها و موانع زیادی هم مواجه هست و در آینده هم بیشتر خواهد شد و باید دید به چه شکلی بر آنها چیره خواهد شد.
تلگرام نویسنده
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
علیرضا عسگری؛ از سردار رضا چیفتن تا مستر جان دوو
علیرضا عسگری، سرلشکر پاسدار بازنشسته، فرمانده سابق سپاه لبنان، فرمانده کل پیشین عملیات سپاه و معاون بازرسی وزارت دفاع در دولت خاتمی، جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۵ (۹ دسامبر ۲۰۰۶) در جریان سفری به ترکیه، ناپدید شد و در نزدیک به ۱۷ سال گذشته، اطلاعات ضدونقیض زیادی درباره او منتشر شده است.
خانوادهاش گفتهاند او برای تجارت زیتون عازم سوریه و ترکیه شده بود، اما برخی دوستانش گفتند او در ماموریت کاری بود. در شماری از رسانههای بینالمللی، از همان ابتدا به نقل از منابع اطلاعاتی غربی گفته شد علیرضا عسگری با سیا در تماس بوده و با اختیار خود به ایالات متحده رفته است. در مقابل، مقامات جمهوریاسلامی میگویند موساد یا سیا این سردار سپاهی را ربودهاند.
تحقیقات چند ماهه ایران اینترنشنال اکنون تصویری روشن از بریدن این سردار سپاهی از جمهوریاسلامی و فرارش و همچنین اطلاعات حساسی که او درباره ابعاد نظامی برنامه هستهای ایران در اختیار آمریکاییها قرار داد و نقش مهمی در جلوگیری از حمله آمریکا به ایران داشت، به دست میدهد.
ایران اینترنشنال به طور اختصاصی فاش میکند علیرضا عسگری سالهاست در چارچوب برنامه حفاظت از شهود و با هویتی تازه در آمریکا زندگی میکند. بر اساس همین اطلاعات، تایلند مکان محتملی است که سال ۱۳۸۴ سازمان سیا عسگری را در آنجا به خدمت گرفت. عسگری همچنین شخصی بود که محسن فخریزاده را به عنوان شخصیت محوری برنامه نظامی هستهای جمهوریاسلامی به آمریکا معرفی کرد.
ایران اینترنشنال برای انجام این تحقیقات، با یکی از آشنایان خانواده همسر علیرضا عسگری، سه تن از آشنایان و همکاران سابق او، یکی از فرماندههای پیشین سپاه، یک منبع دیپلماتیک اروپایی و سه منبع اطلاعاتی در آمریکا گفتگو کرده است. این منابع به شرط عدم افشای هویتشان با ایران اینترنشنال گفتگو کردند.
پرنـده از قفـس پرید
علیرضا عسگری، نیمه اول آذرماه ۱۳۸۵ از تهران به دمشق رفت و چند روز بعد، ۱۶ آذر ۸۵ (۷ دسامبر ۲۰۰۶) وارد استانبول شد و در هتل جیران استانبول ساکن شد. دو روز بعد، جمعه ۱۸ آذر (۹ دسامبر ۲۰۰۶)، موبایل او خاموش شد و از آن زمان به طور رسمی ناپدید شد. علیرضا عسگری، زمان ناپدید شدن دارای ۲ همسر، ۴ دختر و ۱ پسر بود.
در بیشتر منابع غربی، زمان ناپدید شدن عسگری به اشتباه ۱۸ بهمن ۸۵ (۷ فوریه ۲۰۰۷) ذکر شده است. این نزدیک به تاریخی است که ایران جریان ناپدیدشدن عسگری را به ترکیه اطلاع داد: «مقامات ايران ۵ دی ۱۳۸۵ ناپديد شدن اين مقام سابق نظامى خود را به اينترپل گزارش داده بودند، اما ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ ما را از اين حادثه مطلع ساختند.»
۹ اسفند ۸۵ (۲۸ فوریه ۲۰۰۷)، هشتاد روز پس از ناپدید شدن علیرضا عسگری، نخستین بار روزنامه سعودی الوطن خبر ناپدید شدن او در ترکیه را منتشر کرد. ۵ روز بعدتر در ۱۳ اسفند سخنگوی وزارت امورخارجه ایران در کنفرانس مطبوعاتی، خبر ناپدیدشدن او را تائید کرد.
الشرق الاوسط در ۱۷ اسفند ۸۵ (۶ مارس ۲۰۰۷)، خبر داد علیرضا عسگری با اختیار خود به ایالات متحده رفته است. دو روز بعد، واشنگتن پست در گزارشی به نقل از یک مقام ارشد آمریکایی خبر داد عسگری مشتاقانه در حال همکاری با آژانسهای اطلاعاتی غربی است.
۲۱ اسفند ۸۵ (۱۱ مارس ۲۰۰۷)، ساندی تایمز گزارش داد علیرضا عسگری از سال ۱۳۸۱ (سال ۲۰۰۳) به خدمت سرویسهای خارجی درآمده بود. همین روزنامه یک هفته بعد در گزارشی دیگر از قول یک مقام آمریکایی خبر داد از عسگری در اروپا بازجویی شده است.
همان زمان، خبرهایی حاکی از انتقال عسگری به یکی از پادگانهای ناتو در فرانكفورت آلمان منتشر شد. ۲۳ اسفند ۸۵، فرانتس یوزف یونگ، وزیر دفاع وقت آلمان در پاسخ به پرسش از حضور علیرضا عسگری در آلمان، به جای انکار صریح، پاسخ داد: «درباره این مساله نمیتوانم چیزی بگویم.»
۵ اردیبهشت ۸۶ (۲۵ آپریل ۲۰۰۷)، چند تن از دوستان علیرضا عسگری و مقامات سابق جمهوریاسلامی هم در گفتگو با فایننشال تایمز، پناهندگی علیرضا عسگری را تائید کردند.
در همان زمان، شان مککورمک، سخنگوی وقت وزارت خارجه، در پاسخ به اینکه آیا حضور علیرضا عسگری را در ایالات متحده انکار میکند؟ پاسخ داد: «نمیتوانم چیزی به شما بگویم.»
۱۸ آذر ۸۶ (۹دسامبر ۲۰۰۷)، تایمز لندن در گزارشی خبر داد اطلاعات کسب شده از علیرضا عسگری به قدری محرمانه بوده که مستقیم به رئیس سازمان سیا ارسال میشد: «افرادی که معمولا باید این اطلاعات را دریافت کنند و لازم بود از آن مطلع شوند، کلا از دایره بیرون گذاشته شده بودند.»
در کتاب «جاسوس خوب: زندگی و مرگ رابرت ایمز» که سال ۲۰۱۴ منتشر شد به نقل از ۴۰ منبع اطلاعاتی گفته شده به علیرضا عسگری در ازای ارائه اطلاعات درباره برنامه هستهای ایران، پناهندگی آمریکا داده شد. کای برد نویسنده این کتاب میگوید یکی از مقامات دولت بوش درباره تصمیم بوش برای دادن پناهندگی به علیرضا عسگری در سال ۲۰۰۷ گفته است: «در سطح اطلاعات غیر طبقهبندی شده نمیتوانم در این باره توضیح بیشتری بدهم.»
اکنون و ۱۷ سال پس از آنچه به تعبیر واشینگتنپست، یک کودتای بزرگ برای دستگاه اطلاعاتی آمریکا بود، یک منبع دیپلماتیک اروپایی و سه منبع اطلاعاتی در آمریکا در گفتگو با ایران اینترنشنال تائید کردند علیرضا عسگری، همان زمان ناپدیدشدن «از سوی آمریکاییها و با خواست خودش ابتدا از ترکیه به یکی از پایگاههای آمریکا در آلمان برده شد و پس از مدتی کوتاه از آنجا به آمریکا منتقل شد و در چارچوب برنامه حفاظت از شهود با هویتی تازه در آن کشور زندگی میکند.»
یکی از این منابع اطلاعاتی ما میگوید انتقال او به آمریکا برای سالها بسیار محرمانه نگاه داشته شد: «دستکم تا زمان انتشار ارزیابی ملی اطلاعاتی در دسامبر ۲۰۰۷، جز چهرههای محدودی از مقامات بالا در سیا، کاخ سفید و پنتاگون و چند دستگاه اطلاعاتی آمریکا درگیر در این پرونده، کسی درباره این دستآورد بزرگ اطلاعاتی چیزی نمیدانست.»
او یک منبـع طلاسـت!
۲۱ آذر ۱۳۸۸ (۱۲ دسامبر ۲۰۰۹)، ساندی تلگراف نوشت علیرضا عسگری در چارچوب یک برنامه سازمان سیا که با هدف تضعیف برنامه هستهای ایران، دانشمندان و مقامات کلیدی درگیر در برنامه هستهای را به خروج از ایران و زندگی در آمریکا ترغیب میکند، به این کشور آمده است.
منابع اطلاعاتی ایران اینترنشنال در آمریکا تائید کردند که در چارچوب این برنامه، شماری از دانشمندان فعال در برنامه هستهای ایران، از کشور گریخته و به آمریکا آمدهاند: «این افراد همیشه به همکاری اطلاعاتی ترغیب میشوند اما بسیاری از آنان همکاری نمیکنند. با این وجود، صرف قطع همکاری آنان با ایران برای دستگاه اطلاعاتی غرب یک پیروزی است.»
اما مورد علیرضا عسگری برای غرب یک استثنا بود. او نه دانشمند بود و نه در زمان پناه بردن به غرب مقامی کلیدی در برنامه نظامی یا هستهای ایران بود، اما همانطور که یک مقام نظامی اسرائیل به تایمز لندن گفته بود: «او برای دستگاه اطلاعاتی غرب یک منبع طلا است.»
منبعی طلایی که در دستکم چهار مورد، اطلاعاتش به اقدامات فوری با نتایج بلندمدت ختم شد: رآکتور هستهای سوریه، عماد مغنیه، محسن فخریزاده و برنامه هستهای ایران.
رآکتـور هستهای سـوریـه
نیمهشب ۱۵ شهریور ۱۳۸۶ (۶ سپتامبر ۲۰۰۷) اسکادران ۶۹ نیروی هوایی ارتش اسرائیل، مجتمعی نظامی را در دیرالزور سوریه بمباران و منهدم کرد. ۷ ماه بعد آمریکا اعلام کرد که مجتمع بمبارانشده یک سایت هستهای با اهداف نظامی بود. چهار سال بعد هم آژانس بینالمللی انرژی اتمی تائید کرد، آنچه اسرائیل در سال ۲۰۰۷ نابود کرد یک رآکتور هستهای بود.
۲ فروردین ۸۸ (۲۲ مارس ۲۰۰۹)، هانس روئله، رئیس سابق ستاد برنامهریزی وزارت دفاع آلمان و فرمانده پیشین مقر ناتو در این کشور تائید کرد اطلاعاتی که علیرضا عسگری در مورد پروژه هستهای سوریه در دیرالزور داد منجر به شناسایی آن و حمله اسرائیل در سپتامبر ۲۰۰۷ به راکتور الکبار در این سایت هستهای و نابودی آن شد. بنا بر این گزارش، هیچ کس در جامعه اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل تا آن زمان در مورد آن سایت هستهای چیزی نشنیده بودند: «مورد اخیر بسیار شرمآورتر بود زیرا دولت اسرائیل همیشه ادعا کرده بود چیزی در سوریه وجود ندارد که آنها ندانند.»
عماد مغنیه؛ مرد سایه را در دمشق هدف گرفتند
عماد مغنیه، معروف به حاج رضوان، عالیرتبهترین فرمانده نظامی حزبالله لبنان بود که ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ (۱۲ فوریه ۲۰۰۸) در انفجار یک خودرو بمبگذاریشده در دمشق کشته شد. او به دست داشتن چندین مورد بمبگذاری، قتل، آدمربایی و هواپیماربایی در فاصله ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۴ متهم بود و سالها زندگی مخفیانه داشت.
کای برد، در گفتگوی سال ۲۰۱۴ با نیویورک تایمز گفت گمان میکند علیرضا عسگری محل زندگی مخفی عماد مغنیه را به آمریکاییها داده باشد. انپیآر، رادیو ملی آمریکا هم در گزارشی به احتمال نقشداشتن عسگری در ترور مغنیه اشاره کرده است.
در گزارش تحقیقی واشنگتن پست درباره این ترور هم ضمن اشاره به همکاری سیا و موساد در کشتن او، تاکید شده محل اختفای او در دمشق، یک سال قبل از کشتهشدنش برای سیا مشخص شده بود.
رابرت بائر، از افسران مسئول وقت سیا در بیروت هم پس از پناهندگی عسگری در گزارشی تائید کرده بود عسگری اصلیترین رابط ایرانی در تماس با عماد مغنیه است.
یکی از منابعی اطلاعاتی که با ایران اینترنشنال گفتگو کرد بر این باور است که برخی نشانهها و شواهد حاکی از همکاری عسگری در لو دادن محل اختفای مغنیه است: «بر اساس گزارش واشینگتنپست سیا و موساد حداقل یک سال قبل از کشته شدن مغنیه، یعنی حدود ژانویه ۲۰۰۷ محل اختفای او را یافتهاند و این دقیقا زمانی است که عسگری مدت زمانی کوتاه پس از پناه بردن به سیا، در حال همکاری اطلاعاتی با آنهاست.»
یکی از همکاران سابق عسگری هم که با ایران اینترنشنال صحبت کرد تائید کرد او رابطه بسیار نزدیکی با مغنیه داشت: «در میان بچههایی که سابقه فرماندهی سپاه لبنان را داشتند، رضا به واسطه مدت زمان طولانی که آنجا بودند و نقشی که در سازماندهی حزبالله و تثبیت جایگاه مغنیه در آن داشت، نزدیکترین و صمیمانهترین رابطه دوستی را با مغنیه داشت.»
یکی دیگر از منابع اطلاعاتی طرف گفتگوی ایران اینترنشنال معتقد است، اصولا در نشستهای اطلاعاتی، هویت منابع افشا نمیشود: «گزارش واشینگتنپست، تصویری کامل از عملیات زدن مغنیه به دست میدهد و برای همین به نظرم این یک نشت اطلاعاتی عمدی است اما طبیعتا منابع آن گزارش، امنیت کسی را که برخی تحلیلگران امنیتی ارزشمندترین سرمایه اطلاعاتی در زمان خودش میخوانند، با اشاره به او به خطر نمیاندازند.»
ایران سلاح نمیسازد؛ شلیک نکنید!
۱۶ سازمان جامعه اطلاعاتی آمریکا هر سال از یک مساله مرتبط با امنیت ملی گزارشی طبقهبندی شده تهیه میکنند که با عنوان ارزیابی ملی اطلاعاتی (NIE) به رئیسجمهور آمریکا ارائه میشود. رئیسجمهور و مدیر اطلاعات ملی این اختیار را دارند که تمام یا بخشی از آن را از حالت طبقهبندی خارج کنند.
گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی سال ۲۰۰۷ درباره مقاصد و ظرفیتهای هستهای ایران بود. این ارزیابی، ماه نوامبر همان سال در ۱۴۷ صفحه نهایی شد و ماه دسامبر بخش قابلتوجهی از آن که تنها ۹ صفحه بود از طبقهبندی خارج شده و منتشر شد. در این ارزیابی گفته شده بود «آژانسهای اطلاعاتی با اطمینان بالا قضاوت میکنند که تهران در پائیز ۲۰۰۳ برنامه سلاحهای هستهای خود را متوقف کرده است ... و با اطمینان متوسط ارزیابی میکنند که تهران تا میانه ۲۰۰۷ برنامه سلاح هستهای خود را از سر نگرفته است و نمیدانیم آیا در حال حاضر قصد دارد سلاح هستهای بسازد یا نه.»
این ارزیابی قاطعانه در حالی بیان میشد که همین آژانسها در ارزیابی سال ۲۰۰۵ خود گفته بودند: «با اطمینان بالا ارزیابی میکنیم که ایران با وجود تعهدات بینالمللی و فشارهای بینالمللی، در حال حاضر مصمم به توسعه سلاحهای هستهای است، اما ارزیابی ما این نیست که ایران غیرقابل تغییر است.»
این ارزیابیها از این لحاظ میتوانند بسیار مهم باشند که برای توجیه حمله به عراق در سال ۲۰۰۳، جرج بوش و کاخ سفید به ارزیابی ملی اطلاعاتی سال ۲۰۰۲ همین آژانسها درباره برنامه سلاحهای کشتار جمعی عراق استناد کرده بودند.
در ارزیابی سال ۲۰۰۷ گفته شده تصمیم ایران برای متوقف کردن برنامه سلاحهای هستهای پاسخی بود به افزایش نظارت و فشار بینالمللی ناشی از افشای فعالیتهای هستهای قبلا اعلام نشدهی ایران. تحلیلگران اطلاعاتی معتقد بودند نتیجه مهمتر این ارزیابی این است که ابزار موثر برای تغییر موفقیتآمیز برنامههای هستهای ایران، فشار سیاسی و اقتصادی هدفمند است، نه اقدام نظامی و از طبقهبندی خارج کردن بخشهایی از آن هم نشان میداد دولت بوش قصد دارد همین ابزارهای غیرنظامی را دنبال کند.
برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و گفتند این ارزیابی جامعه اطلاعاتی یک ضربه پیشگیرانه علیه دولت بوش بود تا او را که به شکلی شتابزده قصد حمله به ایران را داشت، از برنامهاش منصرف کنند.
در کتابی هم که مرکز مطالعات اطلاعاتی سیا درباره نتایج و اهمیت ارزیابی اطلاعاتی ۲۰۰۷ منتشر کرده، گفته شده منتقدان این ارزیابی میگفتند قضاوت ارائهشده در آن، از جمله هرگونه استدلال برای اقدام نظامی علیه ایران را تضعیف میکند.
یکی از منابع اطلاعاتی که درباره این ارزیابی با او صحبت کردیم، تائید کرد که در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، در محافل سیاسی واشینگتن، این تصور که آمریکا برنامهای برای حمله به ایران دارد، بسیار جدی گرفته میشد: «آن زمان، روزی نبود که از من درباره برنامه آمریکا برای حمله به ایران نپرسند، همه فکر میکردند برنامهای تهیه شده و این حمله قریبالوقوع است، اما ارزیابی سال ۲۰۰۷ که ابتدای دسامبر منتشر شد مثل آب سردی بود که بر آتش ریختند، عملا همه تصورات درباره احتمال حمله به ایران رنگ باخت و اگر برنامهای هم واقعا تهیه شده بود، عملا کنار گذاشته شد.»
علیرضا عسگری؛ منبع اطلاعاتی برنامه هستهای ایران
گاردین چند روز پس از انتشار ارزیابی ۲۰۰۷، در گزارشی نوشت منابع دیپلماتیک و امنیتی در واشنگتن گفتهاند این ارزیابی تازه نتیجه اطلاعات فیزیکی است که احتمالا از علیرضا عسگری، فراری ایرانی به دست آمده است.
نیویورک تایمز هم در گزارشی خبر داد که اطلاعات تازه از برنامه هستهای ناشی از شنود مکالمات دو مقام ایرانی بوده است. بر اساس گزارش وال استریت ژورنال، یکی از این دو مقام محسن فخریزاده بوده که در گفتگویی که سال ۲۰۰۶ انجام شده با لحنی انتقادی از اینکه بودجهی برنامه هستهای نظامی از سال ۲۰۰۳ قطع شده و یک پروژه مشخص هم تعطیل شده است صحبت میکند.
نیویورک تایمز در گزارشی دیگر خبر داد که علیرضا عسگری در گزارشهای خود به سیا، صحت این گفتگوها را تائید کرده است. منابع اسرائیلی هم در گفتگو با تایمز لندن تائید کردند علیرضا عسگری اطلاعات برنامه هستهای ایران را به دستگاه اطلاعاتی آمریکا داده است.
در گزارش تحلیلی هم که موسسه کنترل تسلیحات در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده، به اینکه اطلاعات ارائه شده عسگری درباره برنامه هستهای تائیدی بر غیرنظامی آن بوده، اشاره شده است.
منابع اطلاعاتی که با ایران اینترنشنال گفتگو کردند هم بر این باور هستند مهمترین اطلاعات ارائه شده از سوی علیرضا عسگری به برنامه هستهای ایران ارتباط داشت که نتیجهای بسیار مهم هم به دنبال داشت: «پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و در حالیکه جرج بوش از ایران به نام یکی از کشورهای محور شرارت نام برده بود و جمهوریاسلامی متهم به تلاش برای ساخت بمب اتم بود، شاید تنها یک خبر میتوانست ایدههای حول حمله آمریکا به ایران را به حاشیه ببرد: توقف تلاش تهران برای ساخت بمب.»
یکی از این منابع اطلاعاتی میگوید این تغییر نظر ۱۸۰ درجهای درباره ماهیت برنامهای هستهای ایران، با توجه به اشاره به شواهد فیزیکی برای آن، احتمالا ناظر به نوارها، اسناد و اطلاعات اختصاصی از برنامه هستهای ایران بوده که علیرضا عسگری در اختیار سیا قرار داده است: «صدای ضبط شده فخریزاده مربوط به سال ۲۰۰۶ است. فخریزاده پس از آمدن نامش در اسناد لپتاپ، تحت حفاظت کامل بود و طبعا تماسها و ارتباطاتش هم با سطح بالایی از امنیت در جریان بود، در این شرایط به باور من، علیرضا عسگری به واسطه دوستی و دسترسیهایش کسی بود که میتوانسته عامدانه و با برنامه با فخریزاده گپ تلفنی یا حضوری بزند و این حرفها همانجا باید ضبط شده باشد.»
نام محسن فخریزاده، نخستینبار در اسنادی دیده شد که با نام اسناد لپتاپ شناخته میشود و گفته شده اواسط سال ۲۰۰۴ به دست دستگاههای اطلاعاتی غرب رسیده است. به درستی آن اسناد، تردیدهایی جدی وارد شد و شماری از کارشناسان اسرائیلی و آمریکایی آنها را ساختگی خواندند. بعدتر هم کارشناسان آژانس هستهای، ساختگی بودن شماری از عکسهای آن را تائید کردند. این اسناد با توجه به این تردیدها، دستکم در مورد فخریزاده منجر به اقدام خاصی نشد.
اما کمتر از ۳ سال بعدتر، آنگونه که منابع اطلاعاتی طرف گفتگوی ایران اینترنشنال گفتند علیرضا عسگری هویت او را برای آمریکاییها تائید کرد: «عسگری نام و اطلاعات او را به عنوان مدیر و مغز متفکر برنامه هستهای ایران، در اختیار آمریکاییها گذاشت.» موضوعی که نتیجه فوری آن، قرار گرفتن نام فخریزاه در تحریمهای سازمان ملل ذیل قطعنامه ۱۷۴۷ شورای امنیت در ۲۴ مارس ۲۰۰۷ بود.
ایران میپرسد: علیرضا عسگری کجاست؟
جمهوری اسلامی فارغ از تبلیغات رسمی، به این باور رسیده که علیرضا عسگری پناهنده شده و تلاش کرده او را بیابد. سه ماه پس از ناپدیدشدن علیرضا عسگری در ترکیه، رابرت لوینسون، مامور سابق افبیآی و پیمانکار سازمان سیا، در جزیره کیش ناپدید شد. همین فاصله زمانی، به این گمانه دامن زد که مقامات ایرانی لوینسون را برای انتقام از رفتن عسگری بازداشت کرده باشند.
به گزارش رویترز، سال ۲۰۱۵ در جریان مذاکرات ایران و آمریکا برای مبادله زندانیها، پس از درخواست آمریکا برای کسب اطلاعات از وضعیت لوینسون، تیم ایران به آنها گفته حاضر است اطلاعاتی از لوینسون ارائه دهد اگر آنها در عوض مکان زندگی علیرضا عسگری را به آنها اعلام کنند.
نیویورک تایمز هم گزارش داده ایران در جریان مذاکرات سال ۲۰۱۶ با آمریکا، دستکم دو بار گفته آماده است اطلاعاتی از لوینسون به طرف آمریکایی بدهد اگر آنها اطلاعاتی درباره محل زندگی علیرضا عسگری به ایران بدهند.
اما مقامات امنیتی و نظامی، رو به مخاطبان ایرانی همان خط انکار را ادامه میدهند. برای نمونه در آخرین اظهارنظر درباره عسگری، سرتیپ پاسدار علی فضلی، جانشین هماهنگکننده سپاه ۷ مهر ۱۴۰۲ در صحبتهایی به مناسبت سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق، دوبار به علیرضا عسگری اشاره کرد، یک بار او را «مرحوم عسگری» خواند و یک بار دیگر در اشاره به او گفت: «حاج رضا عسگری که انشالله زنده باشد و به دامن اسلام بازگردد.»
او هنوز زنده و اینجاست
سه منبع اطلاعاتی در آمریکا و یک منبع دیپلماتیک در اروپا در گفتگو با ایران اینترنشنال تائید کردند علیرضا عسگری اکنون در آمریکاست و در یکی از ایالتهای این کشور پهناور با هویت تازهای زندگی میکند. این منابع همچنین تائید کردند که او در این ۱۷ سال چند بار ایالت محل زندگیاش را تغییر داده است.
جمهوری اسلامی در سالهای اخیر ضربههای امنیتی فراوانی متحمل شده که بسیاری از آنها به خیانت معتمدانش بازمیگردد. اما اگر ضربه امنیتی سال ۲۰۱۸ را که به خروج اسناد هستهای از ایران و لو رفتن ماموریت تروریستی اسدالله اسدی در خاک اروپا منجر شد مستثنی کنیم، فرار عسگری و پناهبردن او به آمریکا، بزرگترین خسارت امنیتی دهههای اخیر را برای جمهوری اسلامی بهدنبال داشت.
جمهوری اسلامی ثابت کرده که در انتقامگیری از چنین افرادی کم نمیگذارد. نمونه شاخص آن شهرام امیری، دانشمند اتمی پناهنده به آمریکا بود که با تهدید خانوادهاش به ایران بازگشت و اکنون زیر خروارها خاک خفته است. اما به نظر میرسد عسگری تاکنون آنقدر باهوش بوده که نگذارد دلبستگیهای خانوادگی برایش تبدیل به پاشنه آشیل شوند.
اما عسگری چگونه از یک عضو ساده کمیته انقلاب اسلامی شهرری به یکی از فرماندههای ارشد سپاه پاسداران تبدیل شد تا جایی که زمان بازنشستگی اجباری، با درجه سرلشکری بازنشسته شد؟
از شهر ری تا فرماندهی سرکوب در کُردستان
علیرضا عسگری ۲۰ دیماه ۱۳۳۹ در شهر ری متولد شد و همانجا بزرگ شد. یکی از کسانی که نیمه اول دهه شصت با عسگری در سپاه کُردستان کار کرده به ایران اینترنشنال گفت او سال ۱۳۵۶ پس از آشنایی با محمد فدایی به گروه «توحیدی بدر»، یکی از ۷ گروه تشکیلدهنده سازمان مجاهدین انقلاباسلامی پیوست که سال ۱۳۵۳ در شهرری تاسیس شد.
به گفته همین منبع، پس از پیروزی انقلاب ۵۷ عسگری ابتدا چند ماه عضو کمیته انقلاب شهرری بود و اردیبهشت ۵۸ پس از تاسیس سپاه پاسداران همراه محمد فدایی که الگوی او بود به سپاه پیوست: «عسگری خرداد ۵۸ همراه محمد فدایی عازم سیستان و بلوچستان شد، اما کمتر از دو ماه بعد و همزمان با فرمان جهاد خمینی علیه کُردستان، هر دو راهی کُردستان شدند و در کرمانشاه به محمد بروجردی پیوستند.»
به گفته منبعی که در کُردستان با عسگری کار کرده، او تا اواخر بهمن ۵۸ که محمد فدایی در درگیریهای اطراف کامیاران کشته شد، کنار او ماند و سپس زیر نظر محمود کاوه و ناصر کاظمی، از فرماندههای وقت سپاه در کُردستان قرار گرفت و تا اوائل سال ۱۳۶۰ در کردستان ماند: «رضا جثه درشتی داشت و برای همین بچهها به شوخی به او لقب چیفتن (تانک بریتانیایی) دادند و نام رضا چیفتن روی او ماند.»
آشنای علیرضا عسگری در سپاه به ایران اینترنشنال گفت او خرداد ۶۰ و در جریان ناآرامیها در تهران برای کمک به سرکوبها به تهران بازگشت و کمتر از یک سال بعد، اوائل سال ۱۳۶۱ دوباره به کُردستان بازگشت و ابتدا فرمانده اطلاعات قرارگاه سپاه مهاباد شد و سپس، در پائیز سال ۱۳۶۲ و با رفتن اسماعیل احمدیمقدم از سردشت به سنندج، فرماندهی سپاه سردشت به او سپرده شد.
در همین دوره سردشت، عسگری با زیبا احمدی که به عنوان خواهر زینب با سپاه همکاری میکرد آشنا شد. یکی از آشنایان خانواده زیبا به ایران اینترنشنال گفت: «او نام خانوادگیاش را عوض کرده، پدر او مرحوم حاجی وسو رحیم اقدم، سرایدار یکی از مدارس شهر بود و به خاطر بدنامی فامیلی شدن با فرمانده سپاه، به شدت مخالف ازدواج دخترش با عسگری بود اما در نهایت از سر ناچاری و زیر فشار و تهدید عسگری و اصرار دخترش به این ازدواج رضایت داد.»
به گفته منابع ایران اینترنشنال، علیرضا عسگری سال ۱۳۶۴ فرمانده سپاه مریوان شد و در پی آن از سال ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه ناحیه کُردستان منصوب شد و تا سال ۱۳۶۷ در همین سمت باقی ماند. اما یکی از مقاطع مهم زندگی سیاسی و نظامی علیرضا عسگری که توجه ویژه دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل و غرب را هم به او جلب کرد، دوره حضور او در لبنان بود
اعزام به لبنان؛ سازماندهی حزبالله
به گفته آشنای خانواده همسر علیرضا عسگری، او استعداد بالایی در یادگیری زبان داشت. این استعداد و تجربه طولانیاش در جنگ نامنظم در کُردستان باعث شد پس از اتمام ماموریت در کُردستان در پائیز ۱۳۶۷، بلافاصله به عنوان فرمانده سپاه لبنان به آنجا اعزام شود.
علیرضا عسگری نخستین فرماندهی سپاه در لبنان شد که یک دوره کامل ۵ ساله در آن کشور ماند تا پائیز سال ۱۳۷۲ که اسماعیل احمدیمقدم برای یک دوره ۵ ساله دیگر، جای او را در لبنان گرفت.
علیرضا عسگری در دوره حساسی به لبنان رفت. درگیریها بین امل و حزبالله تازه شروع شده بود و با توجه به حمایت سوریه از امل، جمهوریاسلامی نگران بود که موجودیت حزبالله با واکنش سوریه به خطر بیفتد. عسگری نقش موثری در پایاندادن به این درگیریها داشت و از آن مهمتر، به تعبیر احمدیمقدم، این «حاج رضا عسگری» بود که با سازماندهی دوباره «حزبالله را به یک حزب کامل با تمام ارکان نظامی، اطلاعاتی، فرهنگی، سیاسی و ... تبدیل کرد.»
در دوره فرماندهی عسگری در لبنان، دستکم ۴ مورد گروگانگیری در آنجا رُخ داد. سه سرباز ایرلندی در پائیز ۶۷، یک شهروند بریتانیایی در خرداد ۶۸، دو شهروند سوئیسی در آبان ۶۸ و یک شهروند فرانسوی در شهریور ۷۰.
اما آنچنان که یکی از فرماندههای پیشین سپاه به ایران اینترنشنال گفت یکی از نتایج یا ضرورتهای تغییر ساختار حزبالله با هدایت عسگری، تلاش برای دخیلکردن این جریان در پروسه سیاسی لبنان بود و این جز با توقف کامل سیاست گروگانگیری حزبالله ممکن نمیشد. با همین هدف، در همین دوره فرماندهی عسگری به تدریج همه گروگانهای اسیر در دست حزبالله که زنده مانده بودند آزاد شدند و با آزادی آخرین گروگان اروپایی در تیر ۱۳۷۱ (ژوئن ۱۹۹۲) بحران گروگانگیری در لبنان پایان یافت.
همین فرمانده پیشین سپاه به ایران اینترنشنال گفت این در نهایت عسگری بود که «مقامات بالادستی را در تهران متقاعد کرد با توجه به بدنامی شدید جهاد اسلامی لبنان و از دست رفتن ضرورت وجودی آن، این سازمان را در سال ۱۹۹۲ منحل کرده و مغنیه را کاملا تحت تابعیت حزبالله و رهبری آن درآورد.»
رابرت بائر یکی از افسران مسئول وقت سیا در بیروت در کتاب خاطراتش تائید کرده عسگری در زمان فرماندهی سپاه در لبنان در آدمربایی غربیها مسئولیت داشت و به عنوان رابط اصلی عماد مغنیه و حسن نصرالله فعالیت میکرد. رضا گلپور، از دوستان علیرضا عسگری هم نوشته رابطه بسیار نزدیک او با حسن نصرالله و عماد مغنیه همچنان برای سالها ادامه داشته است.
شماری از رسانههای غربی از جمله واشینگتن پست، تایمز لندن، نیویورک تایمز، و حتی کای برد در کتاب تحقیقی ارزشمند جاسوس خوب، علیرضا عسگری را به اشتباه فرمانده سپاه لبنان در زمان انفجارهای سفارت آمریکا و مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت در سال ۱۳۶۲ (۱۹۸۳) معرفی کردهاند.
مسئولیت نداشتن عسگری در انفجارهای بیروت
تحقیقات ایران اینترنشنال نشان میدهد این ادعا درست نیست و پیش از عسگری، در نیمه اول دهه هشتاد میلادی، دستکم ۶ نفر دیگر فرماندهی سپاه لبنان را به عهده داشتهاند.
نخستین فرمانده سپاه در لبنان و سوریه احمد متوسلیان بود که ۱۴ خرداد به ماموریت اعزام شد اما تنها چند هفته پس از رسیدن به لبنان در ۱۴ تیر ۱۳۶۱ ربوده شد و از آن روز مفقود شده است.
پس از ربوده شدن متوسلیان، منصور کوچکمحسنی چند ماه مسئول سپاه لبنان شد. احمد کنعانی مقدم فرمانده بعدی سپاه لبنان بود که تا تابستان ۱۳۶۲ آنجا ماند. در دوره مسئولیت او، در ۲۹ فروردین ۱۳۶۲، به سفارت آمریکا در بیروت حمله انتحاری شد و ۶۳ نفر از جمله ۱۷ آمریکایی کشته شدند.
از تابستان ۱۳۶۲ تا ابتدای پائیز ۱۳۶۳ مسئولیت سپاه لبنان به حسین دهقان سپرده شد. در همین دوره، در اول آبان ۱۳۶۲، در دو حمله پیاپی به مقرهای تفنگداران آمریکایی و فرانسوی در بیروت، ۲۹۹ تفنگدار کشته شدند.
پس از دهقان، از سال ۱۳۶۳ کسی به اسم حسین مصلح (مصلحنیا) برای یک سال مسئول سپاه لبنان شد و سپس سال ۱۳۶۴ محمدرضا نقدی برای یک سال جای او را گرفت. در همان سالها، از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷، سید احمد آوایی قائم مقام فرماندهی سپاه در لبنان بود.
بازگشت عسگری به ایران؛ از وزارت دفاع تا زندان به اتهام فساد اخلاقی و مالی
اما چرا علیرضا عسگری با توجه به خدمات مهمش به جمهوریاسلامی، در ایران بازداشت شد؟
یکی از همکاران سابق علیرضا عسگری به ایران اینترنشنال گفت او پس از بازگشت از لبنان، ابتدا نزدیک به ۳ سال در سمت فرمانده کل عملیات سپاه خدمت کرد و سپس نزدیک به یک سال به فرماندهی سپاه تهران منصوب شد.
عسگری سال ۱۳۷۶ در دولت محمد خاتمی، معاون بازرسی وزارت دفاع شد و تا زمانی که در اواخر سال ۱۳۸۱ از سوی حفاظت اطلاعات وزارتخانه بازداشت شد، در همین سمت ماند. بازداشتی که ۱۸ ماه به طول انجامید.
کریم سجادپور، تحلیلگر مسائل ایران در موسسه کارنگی در گفتگویی با انپیآر (رادیو ملی آمریکا)، گفته عسگری با اتهامات اخلاقی و مالی بازداشت شد: «او زمانی که در زندان بود به طرز وحشیانهای شکنجه شد.»
چند تن از دوستان علیرضا عسگری و مقامات سابق جمهوریاسلامی هم در گفتگو با فایننشال تایمز تائید کردند عسگری پس از ۱۸ ماه زندان، ناامید و عصبانی بود و از نظر روانی آشفته شده بود.
یکی از آشنایان علیرضا عسگری هم به ایران اینترنشنال گفت همزمان با بازداشت او «در محافل سیاسی تهران این بحث مطرح بود که این فرمانده سپاه با اتهام فساد مالی و اخلاقی بازداشت شد و زیبا احمدی، همسر نخست او یکی از شاکیانش دربارهی فساد اخلاقی (ارتباط جنسی خارج از ازدواج) بود.»
یکی از فرماندههای پیشین سپاه هم در گفتگو با ایران اینترنشنال خشونت بازجویان در برخورد با عسگری را تائید کرد: «عسگری در جریان یکی از جلسات اولیه بازپرسی در گوش قاضی که از او سوال میکرده، سیلی زده و همین وضعیتش را دشوارتر کرد.» همین منبع همچنین تائید کرد که در جریان بازداشت ۱۸ ماهه «بازجویان حفاظت اطلاعات عسگری را بسیار آزار داده و شکنجه کردند.»
عسگری در نهایت با وساطت دوستان پرنفوذش از جمله اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده وقت نیروی انتظامی کشور، که در دوره حضور در کُردستان با او کار کرده بود و دخالت ناطقنوری، بازرس وقت دفتر علی خامنهای از زندان آزاد شد.
آنچنان که زیبا احمدی، همسر اول علیرضا عسگری، گفته او در سال ۱۳۸۳ و پس از آزادی از زندان، در حالی که تنها ۴۴ سال داشت با درجه سرلشکری و پیش از موعد بازنشسته شد و پس از بازنشستگی وارد کار تجارت زیتون شد.
سفرهای خارجی از تایلند تا سوریه و ترکیه؛ استخدام جاسوس
بنا بر روایت رضا گلپور، اواخر آبان ماه سال ۱۳۸۵، کمتر از یک ماه پیش از ناپدید شدن علیرضا عسگری، او با این عنوان که برنامه سفر دارد از دیدار با مسئول وقت دفتر ریاست قوه قضائیه، که قرار بوده به دستور خامنهای از او دلجویی کند، سرباز زده است.
عسگری در پاسخ به نگرانی گلپور از سفر با پرونده باز، گفته این نخستین سفر خارجی او پس از آزادی نیست. زیبا احمدی هم گفته همسرش پیش از سفر آخر به سوریه و ترکیه، سفرهای دیگری به ترتیب به تایلند، لبنان و سوریه داشته است.
یکی از منابع اطلاعاتی در آمریکا به ایران اینترنشنال گفت ممکن است علیرضا عسگری در سفر تایلند، با ماموران سیا دیدار کرده باشد: «تایلند سالهاست از کشورهای مورد علاقه سرویسهای اطلاعاتی غربی برای جذب جاسوس از ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه است. گفته شده ممکن است سیا عسگری را در جریان سفری در زمان معاونتش در وزارت دفاع، استخدام کرده باشد، اما به نظر من با توجه به اینکه او پس از بازجوییهای بیرحمانه در زمان بازداشتش به جمهوریاسلامی پشت کرد، عسگری احتمالا در همین سفر به تایلند با سیا تماس گرفته است.»
به گفته زیبا احمدی، همسرش در سفر آخر برای تجارت زیتون به سوریه و ترکیه رفته است. اما رضا گلپور مدعی است این سردار سپاه به او گفته علاوه بر تجارت زیتون، «برای خرید چیزهایی برای وزارت دفاع به سفر سوریه و ترکیه میرود.» قاسم سلطانآبادی از دوستان عسگری هم گفته سفر او به سوریه و ترکیه ماموریت بوده است.
اسماعیل احمدیمقدم، ۲۵ آذر ۹۱ در مراسم ششمین سالگرد مفقود شدن عسگری گفت این سردار سپاهی یک روز قبل از سفر به سوریه که پس از آن ناپدید شد، به دفتر او رفته است: «او گفت شاید دیگر همدیگر را نبینیم. من آمدهام اینجا تا حرفهایی را به شما بزنم که بعدا آن را پیگیری کنید.»
علیرضا عسگری میدانست که دیگر قرار نیست دوست قدیمیاش را ببیند. او میدانست که باقی زندگیاش را باید با یک هویت تازه در آمریکا بگذراند و آنچنان که در ادبیات سیاسی و حقوقی آمریکا رایج است او از این به بعد «مستر جان دوو» (نامی برای افراد با هویت ناشناس) میشد. به نظر میرسد پس از ۱۷ سال، اسماعیل احمدی مقدم هم فهمیده باشد عسگری برای خداحافظی آخر پیش او رفته بود.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
واکنشها به صدور حکم اعدام برای توماج صالحی، رپِر معترض، روز شنبه هشتم اردیبهشت ادامه داشت و تجمعهای اعتراضی در شماری از کشورهای جهان برگزار شد.
از بامداد روز شنبه تجمعهای اعتراضی در چند شهر استرالیا، ژنو در سوئیس، پراگ، پایتخت جمهوری چک، شهرهای استکهلم و مالمو در سوئد، کپنهاگ پایتخت دانمارک و در کلن هامبورگ هانوفر و دوسلدورف آلمان در اعتراض به اقدام دادگاه انقلاب اصفهان در صدور حکم اعدام برای توماج صالحی برگزار شد.
گزارشها حاکی است که در کانادا در شهرهای مونترال و ونکوور نیز تظاهرات اعتراضی برگزار شد.
در آمریکا هم شهروندان در شهرهای واشینگتن، نیویورک و سانفرانسیسکو با حضور در تظاهرات، اعتراض خود را به صدور حکم اعدام برای این خواننده معترض بیان کردند.
امیر رئیسیان، وکیل توماج صالحی، روز چهارشنبه اعلام کرد که پس از نقض حکم حبس برای توماج صالحی در دیوان عالی جمهوری اسلامی، حکم او پس از بازگشت به دادگاه انقلاب اصفهان به جای تخفیف به اعدام تغییر یافت.
این اظهارات در سه روز گذشته موج گسترده جهانی از اعتراض به رای دادگاه انقلاب اصفهان را درپی داشته است.
امیر رئیسیان همچنین روز شنبه هشتم اردیبهشت در شبکه اجتماعی ایکس نوشت:«پس از صدور حکم اعدام توماج صالحی هیچ اتفاق جدیدی در پرونده نیفتاده و هنوز ما فرجامخواهی را ثبت نکردهایم. »
این وکیل دادگستری اضافه کرده است: «همه حرف ما این است که علیرغم اینکه [توماج صالحی] در زمره مشمولین عفو ۱۴۰۱ بوده است اما نه تنها عفو نشده بلکه [برای او] حکم اعدام صادر شده است.»
واکنش سیاسی و بینالمللی
واکنش مقامهای سیاسی و شخصیتهای سیاسی به صدور حکم اعدام برای توماج صالحی در روز شنبه نیز ادامه یافت.
جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی کاخ سفید، هم در ادامه واکنش مقامات دولت آمریکا، حکم اعدام توماج صالحی را به شدت محکوم کرد.
مشاور امنیت ملی کاخ سفید در شبکه ایکس نوشت: « صدور حکم برای اعدام توماج صالحی، خواننده رپ ایرانی را به شدت محکوم میکنیم. صدای او پژواک بلند آرزوهای مردم ایران و همه کسانی است که توسط حکومت ساکت شدهاند».
جیک سالیوان اضافه کرد : «ما خواستار آزادی فوری او هستیم.»
در همین زمینه، میشل تیلور، سفیر آمریکا در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، نیز صدور حکم اعدام برای این رپِر معترض ایران را محکوم کرده است.
خانم تیلور در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «حکومت ایران همچنان به استفاده ابزاری از مجازات اعدام به عنوان بخشی از سرکوب وحشیانه مخالفان٬ ادامه میدهد. ما قویا صدور حکم اعدام برای توماج صالحی، رپِر ایرانی را محکوم میکنیم.»
سفیر آمریکا نیز تصریح کرد که صدای توماج انعکاس صدای مردم ایران و همه کسانی است که به دست جمهوری اسلامی سرکوب شدهاند.
پیام فرح پهلوی
در همین زمینه، شهبانو فرح پهلوی نیز در پیامی خواستار تلاش سازمان ملل و جامعه بینالمللی برای رهایی توماج صالحی شده است.
فرح پهلوی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت:« توماج صالحی خواننده محبوب ایرانی به گناه سرودن وخواندن درستایش آزادی و پشتیبانی از تلاش زنان ایرانی در دستیابی به آزادی محکوم به اعدام است.»
او اضافه کرد:«سازمان ملل متحد و تمام نهادهای حمایت از حقوق بشر در تمام کشورهای جهان باید در کنار هنرمندانی که طنین صدای آن ها در حمایت از آزادی بیان و هنر از سراسر جهان به گوش می رسد بایستند و ازهیچ تلاشی برای آزادی این هنرمند بزرگ ایرانی فروگذار نکنند.»
توماج صالحی در جریان اعتراضات گسترده سال ۱۴۰۱ که با مرگ مهسا ژینا امینی در بازداشت گشت ارشاد آغاز شد حضور فراوان داشت و از تمام معترضان و بازداشتیها و فعالان سیاسی حمایت میکرد.
او چند هفته پس از آغاز این اعتراضات بازداشت شد و پس از ماهها بازداشت به بیش از شش سال حبس محکوم شد، حکمی که قرار بود پس صدور رأی دیوان عالی کاهش یابد، اما به دست یک قاضی در اصفهان برخلاف روال معمول به اعدام افزایش یافت.
به گفته مصطفی نیلی، وکیل توماج صالحی، در مصاحبه با روزنامه اعتماد این قاضی ابتدا به توماج صالحی اتهام افساد فیالارض را نسبت داده و سپس بر اساس این اتهام انتسابی، او را مشمول عفو ندانسته است.
رادیو فردا
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
در تاریخ ٣۰ مارس ٢۰٢٣، مدیر برنامه پروژه ایران ١۴۰۰- سیدنی مارتین - مصاحبهای با بهنام فومشی درباره پروین اعتصامی انجام داد. پروژه یا برنامهی ایران ١۴۰۰ تلاشی برای بهتر شناساندن ایران است. در این مصاحبه دکتر فومشی ما را با چهرهای متفاوت از پروین اعتصامی آشنا میکند. برگردانِ فارسی متن این گفتوگو را که در تاریخ ١ آوریل ٢۰٢۴ در نشانی زیر منتشر شد با تغییراتی در پی میآید.
Parvin E’tesami’s Feminism and Legacy in Persian Poetry - Iran1400 Project
فواد روستائی
* سیدنی مارتین: برای شروع بحث ازپسزمینهی زندگی و محیطی که پروین اعتصامی در آن رشد و نموّ کردهاست بگویید.
بهنام فومشی: بهتر است نخست از یوسف اعتصامالملک آشتیانی، معروف به یوسف اعتصامی- پدر پروین- بگوییم. آثار پدر پروین اعتصامی به ویژه ترجمههای او پروین را با مسائل مربوط به حقوق زنان آشناکرد. اعتصامالملک بنیانگذار نشریهای به نام «بهار» بود که در آن ترجمههای خویش را از متونی به زبانهای ترکی، عربی و فرانسه منتشر میکرد. بخش اعظمی از این آثار با حقوق زنان در ارتباط بود. به عنوانمثال، در نخستین شمارهی این نشریه مطلبی زیر عنوان « عقیدهی ژول سیمون: اصلاحِ حقیقی» با این جمله به پایان میرسید: «پس اصلاحات اجتماعی یک قوم، مبدا سعادت یک ملت، منبع آبهای شیرین و گوارای زندگانی یک طایفه، امید وصول به کاروان تمدن عصر، منوط به اصلاح حال زنان و تربیت آنان است.» در دومین شمارهی این نشریه به مطلبی برمیخوریم که عنوان «اختراعاتِ زنان» را بر تارک خود دارد.
فعالیّتهای یوسف اعتصامالملک در عرصهی حقوق زنان به پیش از انتشار نشریّهی بهار برمیگردد. یکی از نویسندگان مصری به نام قاسم امین (١٩۰٨-١٨۶٣) در سال ١٨٩٩ به انتشار کتابی زیر عنوان «آزادی زنان / تحریر المرأة» دستزدهبود. ترجمهی فارسی این اثر به قلم اعتصامالملک یک سال پس از انتشار آن در مصر در ایران زیر عنوانِ «تربیت نسوان» منتشرشد. ترجمه و نشر این مطالب از آشنایی اعتصامالملک با تحوّلات منطقهای و جهانی روزگار او و نیز حساسیّتاش به حقوقِ زنان حکایت میکند. این ترجمه دستِکم پنج سال پیش از انقلابِ مشروطه (١٩١١-١٩۰٥) منتشرشدهاست. اعتصامالملک از نخستین کسانی است که در این زمینه اثری به فارسی منتشرکرد و کتاب او از نخستین کتابهایی بود که تماماً و منحصراً به این مسأله یعنی حقوق زنان اختصاصداشت. پروین به لطف آشنایی و دسترسی او به این مطالب با چنان مفاهیمی آشنا می شد. اندیشهها و افکاری که پروین در شعرهای خود مطرح میکند از نزدیکی و علاقمندی او به اندیشههای مطرح شده در «تربیت نسوان» خبر میدهد. اگر یوسف اعتصامالملک با آثار خود به پیشبرد حقوق زنان مدد میرساند، پروین از طریق اشعار خود به تحقّق این هدف کمک میکرد.
اکنون میتوانیم توجّه خود را به وضعیّت کشور و مردم در آن دوران، دوران زندگی پروین، متمرکز کنیم. پروین در نیمهی نخستِ سدهی بیستم میلادی زندگی میکرد. دورانی که چه در سطح جهانی و چه در سطحِ ملّی دورانی سرشار از رویداد یا به عبارت دیگر پرحادثه بود. پروین در دوران کوتاهِ زندگی خویش (٢٥اسفند١٢٨٥-١٥فروردین١٣٢۰) [١٩۴١-١٩۰٧] شاهد شماری از مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران بود که در آن میان میتوان به انقلاب مشروطه، تعطیل موقت مجلس یا دوران فترت و به توپ بستهشدنِ آن و بالاخره جنگ جهانی اوّل اشارهکرد. پس از انقلاب مشروطه، ایران دچار یک دورهی توأم با هرجومرج و ناامنی یا به گفتهی یرواند آبراهامیان، تاریخنگار ایرانی-آمریکائی، «دورهی فروپاشی» شد. در این دورهی پساانقلابی، ایران با دشواریهای مهمی چون شورش، قتل و ترور، تقسیم کشور به دو منطقهی نفوذِ انگلیس و روسیه، فقدان امنیّت و بالاخره قحطی رو به رو بود. افزون بر این پروین در دوران حیات شاهد کودتای سومِ اسفند ١٢٩٩ و مدرنیزاسیون و فرمانروائی استبدای رضاشاه بود. رویدادهائی که حسّاسیّت او را نسبت به وضعیّتِ اجتماعی-سیاسی سرزمین مادریاش برمیانگیخت.
* زیستن درچنین دورهای و به ویژه شخصیّتِ خاصِ پدر پروین بسیار شایان توجه و جذّاب است. پروین اعتصامی با چه افکار و اندیشههای دیگری آشنایی یافت که بر شعرش تأثیر گذاشت؟
تا آن جا که به رویدادها مربوط می شود من به انقلاب مشروطه، بهتوپ بستن مجلس، جنگ جهانی اوّل و وضعیّتِ ناپایدار کشور و ثبات و امنیّت نسبی پس از برآمدن رضاشاه اشارهکردم. در ارتباط با افکار و اندیشههای تأثیر گذار بر شعر پروین باید بر تحوِّلِ درخور توجّهی که در ارتباط با شیوههای برخورد با زنان و جایگاه آنان در جامعهی ایران پدیدآمد انگشتبگذارم. پروین نه تنها از راه خواندن بهویژه ترجمههای پدرش بل به برکتِ معاشرت با دوستان پدرنیز از این آراء و دگرگونیها تأثیر میپذیرفت. پروین حتّی در کودکی نیز ساعتها کنار پدرش مینشست و به گفتوگوهای اعتصامالملک با دوستانش گوش میسپرد. بدین سان، پروین نه تنها با مسألهی حقوقِ زنان بل میانْبُرِشِ این مسأله با دیگر مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور نیز آشناشد. به عنوان مثال، در شعر «دو محضر»، گفتوگویی میان یک زنِ با شوهرش که قاضی است، ضمن اشاره به فساد در نظام قضائی برارزشِ غالباً نادیدهگرفتهشده کار زنان در خانه تاکید می کند و نقش این حرفه را از حرفهی قضاوت مهمتر میخواند. این شعر پروین، حاکی از آگاهی او از ارتباط درونی حقوق زنان با دیگر مسائل سیاسی و اجتماعی کشور است.
یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار در آگاهی و وقوفِ پروین بر حقوق زنان مدرسهی دخترانهی آمریکائی بود که در سال ١٨۴٧ توسّطِ مبلغان مذهبی امریکایی تأسیس شد. پروین در سال ١٩٢٢ وارد این مدرسه شد و پس از فارغالتحصیلشدن در همان مدرسه به تدریسپرداخت. تحصیل و تدریس در این مدرسه موجب آشنایی پروین با ادبیّات غرب و اندیشههای نو شد. افزون بر این، این مدرسه از طریق «انجمن فارغالتحصیلان مدرسهی آمریکایی تهران» به مدت ١٢سال نشریهای به نام «عالمِ نسوان» را منتشر میکرد. یکی از نخستین نشریاتی که در ایرانِ آن دوران اختصاصاً به مسائل زنان میپرداخت. مطالبی در مورد پیشرفتهای زنان اعّم از کشورهای غربی یا اسلامی، تشویق خوانندگان نشریه به تحقّقِ تغییر و تحوّل و بهبودِ وضعیّتِ زنان کشور از جمله مطالب این نشریهبود. در آن دوران، «عالمِ نسوان» که در مقایسه با دیگر نشریّاتی که به مسائلِ زنان میپرداختند عمری طولانیتر از بقیّه داشت در دوران ١٢ سالهی حیات خویش ضمنِ انتشار مطالبی در مورد مشارکت زنان در فعالیّتهای سیاسی از ازدواجهایِ در سنین پایینِ زنان و تحمیلِ حجاب به آنان انتقادمیکرد. نویسندگان مطالب این نشریه فارغالتحصیلان این مدرسه بودند و محتوایِ نشریّه حاکی از آن است که درونمایههای مقالات و گزارشهای نشریه در مدرسه نیز مطرح و به بجث گذاشتهمیشدهاست.
«عالم نسوان» با بیش از ۴۰ نمایندگی فروش در سرتاسر کشور، نقشی بنیادین در تعلیم و تربیت خوانندگان خود و بهویژه دانشآموزان و از جمله پروین ایفا میکرد. در چنین پسزمینهای بود که پروین در مراسم فارغالتحصیلی خویش به ایراد یک سخنرانی زیرِ عنوانِ «زنان و تاریخ» پرداخت ویکی از سرودههای خود تحتِ عنوان «نهالِ آرزو» را خواند. سخنرانی پروین بر تفاوت وضعیّت و شرایط زنان در شرق و غرب تأکیدمیکرد و شعر او بر اهمیّت تعلیم و تربیت زنان انگشتمیگذاشت. متن سخنرانی و شعر «نهالِ آرزو» هر دو در «عالم نسوان» هم منتشرشدند. نکتهی شایان توجّه این است که شعر «نهال آرزو» چنان جنجال برانگیزبود و پدرسالاریِ چیره بر جامعه را چنان به چالش میکشید که یوسف اعتصامالملک از گنجاندن آن در نخستین چاپ دیوان پروین خودداریکرد تا مایهی تحریک و خشم و خروش مردان اعّم از آخوند و غیرآخوند نشود.
* ممکن است برای شنوندگان ما در موردِ آخوند توضیحی بدهید؟
منظور از آخوند دانشجویان یا طلّابِ علوم دینی مسلماناناند. خودداری پدر پروین از گنجاندن این شعر در دیوان اشعار او نشان میدهد که در آن زمان پدرسالاری چنان بر جامعهی ایران چیرهبود که مخالفت با این شعر صرفاً از جانبِ آخوندها نبود و انتشار آن موجب نارضایی عموم مردان اعّم از مسلمان و غیرمسلمان میشد. به همین دلیل است که پدرِ پروین تصمیم گرفت این شعر را در دیوان اشعار او جایندهد.
* بسیار جالب و جذّاب. سپاسگزارم از شما. در برنامهی «ایران ١۴۰۰»، ما بیشتر به تصویری بزرگتر در خلال این سده میاندیشیم. با درنطرداشت این نکته، چه شاعران مهم دیگری پیش از دوران پروین اعتصامی وجودداشتند و فضای حاکم بر زنان شاعر بهطور کلّی چگونه فصا یا محیطی بود؟ شما در یکی از مقالههای خود بهویژه از ژاله عالمتاج قاتممقامی، زندخت شیرازی و طاهره نامبردهاید.
درست است. این سه شاعری که شما نامبردید کمو بیش از معاصران پروین هستند. این شاعران سختی بسیار کشیدند امّا نکتهای که من باید بر آن تاکید کنم این است که این زنان شاعر را کسی جدّی نمیگرفت. و وقتی من از این جدّیگرفتهنشدن سخن میگویم منظورم جدّیگرفتهنشدن از سوی هیچ کس است. از اینرو، جدّیگرفته نشدن و نادیدهگرفتهشدن شعر این زنان تنها به خاطر جنسیّتشان نبود بلکه حاصل ارزشهای مردسالار حاکم بر تمامی شئون جامعهبود.بهرغم این فضا، این زنان شاعر هرچند مخاطبانی محدود داشتند به زبان شعر اندیشهها و اعتقاداتشان را بیان کرده و مردسالاری مسلّط بر جامعه را آماج انتقادهای خود قراردادهاند.
* فکر میکنید پروین اعتضامی از این زنان شاعر به عنوان منبعِ الهامی در سرودن شعر بهرهمند میشد؟ ایا پیوندی میان شعر این زنان و پروین میبینید؟
راست این است که من در مورد پیوندهای شعر پروین اعتصامی با شاعرانی که پیش از او پای به پهنهی شاعری گذاشتهاند پژوهش نکردهام امّا باید تأکید کنم که پروین از کمّوکیفِ میرات شعر فارسی به خوبی آگاهبود. از اینرو، گرچه من در مورد تأثیرپذیری پروین از طاهره قرةالعین سند و شاهدی ندارم میتوانم با قاطعیّت بگویم که پروین با شعر سنّتی فارسی به خوبی آشنا بوده و شعرِ دیگر شاعران زن در تاریخ شعر فارسی از جمله طاهره را میشناختهاست.
* شما با توجّه به شکل، محتوا و شیوهی سُرایش پروین به چنین نتیجهای میرسید؟
آری. دقیقاً. برپایهی شیوهی زبانی یا بر اساس زبانِ شعری پروین میتوان نتیجهگرفت که با میراث شعری آنان آشنا بوده و این میراث را میشناختهاست.
* جالب است. سپاسگزارم. بدین ترتیب به این نکته بپردازیم که شعر پروین اعتصامی چگونه معیارها و موازینِ سنّتی مردسالارانه و جنسیّتزده را به چالش میکشید؟
در میان انبوهِ اشعار پروین من مایلم بر روی یکی از شعرهای او متمرکزشوم که زیر عنوان «بازایستادهایم» سرودهشدهاست.
«بازایستادهایم»
زان دم که پا به شارع هستی نهادهایم
گامی دو راه رفته و گامی سِتادهایم
بنیان آفرینش ما مرد و زن یکی است
در شاهراه علم چرا ما پیادهایم؟
از حقِ مردمی، ز چه رو دست ما تهی است؟
فرزند آدمیم، نه ابلیس زادهایم!
ما را خدا مگر نه سر و عقل و هوش داد
در پشت سر فتاده چرا چون وَسادهایم؟
در زیر پای خویش شدستیم پایمال
با دست خود حقوق خود از دست دادهایم
گر بیهُشان ز باده خرابند، ما ز جهل
ما بیهشانِ بی خبر از جام و بادهایم
سیلی چرا خوریم؟ نه ناچیز پیشهایم
منّت چرا کشیم؟ نه مسکین جرادهایم
تا گوش داده، طعنهی پیکان شنیدهایم
تا بال و پر گشوده به دام اوفتادهایم
گنگیم زان سبب که همی بر دهان ما
مشتی رسیده تا به سخن لب گشادهایم
چون شمع، وقت گریه عبث خنده کردهایم
از سوختن گداخته باز ایستادهایم
هر طایرِ ضعیف شود شاهبازمان
از بس که چون کبوتر و گنجشک سادهایم
در این شعر، پروین مفهومِ مدرن کلمهی «حق» را به معنای امروزی و حقوقبشری آن وارد شعر میکند. مفهوم و برداشتی که با مفهومِ سنّتی واژهی حق به معنای راستین و در بافتار مذهبی آن به معنای «حق» یا «حقیقتِ غائی» یابه دیگرسخن «خدا» در تضّادِ کاملاست. بدین ترتیب شما شاهد بازتاباندنِ گونهای جنبش سکولار یا گیتیانهی مدرن در جامعهی ایران در این شعر پروین هستید. اینچنین است که یک واژهی دیرینهسالِ زبان فارسی دچار دگردیسی شده و از یک واژهی برخوردار از صِبغه و بار مذهبی به واژهای با بارِ دنیوی و غیردینی تغییرِ شکل میدهد. افزون بر این، این شعر به تساوی و برابری حقوق زنان و مردان نیز میپردازد. پروین ضمن اعتراف به نابرابری وحشتناک حقوق زن و مرد در جامعهی ایران در عینِ حال از نقش خودِ زنان در وضعیّتِ فلاکتبار آنان غافلنیست و مسئولیّتِ دستکم بخشی از این وضعیّت را به گردن زنان میاندازد. این کار پروین به زنان میآموزد که نقشی فعّالتر در راستای بهبود وضعیّتِ خود ایفاکنند و تنها به قربانی تلّقیکردن خویش بسندهنکنند.
به باور من زمانی که ما در مورد فمینیسم پروین اعتصامی سخن میگوییم باید این نکتهی مهم را در مدِّ نظر داشتهباشیم. مطرحکردن تساوی حقوق زن و مرد و به چالش کشیدنِ نظامِ مردسالارِ جامعه از دیگر نکات مطرح در این شعر است. در واقع میتوان گفت پروین یکی از نخستین شاعران ایرانی است که حقوقِ بشر را به قلمروِ شعر کشاندهاست. این کار نه تنها از منظرِ فمینیسم بل در مقیاسی کلّیتر از دیدگاه حقوقِ بشری نیز حائز اهمیّت است. از دیگرسو باید توجّهداشت که پروین با این کار مفاهیمی مدرن را وارد شعرفارسی میکند.
* واکنشِ و برخورد زنان آن زمان با چنین شعری چگونه بود؟
میتوان گفت این شعر با برخورد خوبی از سوی مخاطبانِ زن رو به رو شدهاست چرا که نشریهی «عالمِ نسوان»آن را چاپکردهبود. شایانِ توجّه است که خوانندگان این نشریه را بخش روشناندیش جامعهی آن روز ایران که به این مسائل اهمیّت میداد تشکیل میدادند. این خوانندگان خواستار تغییر وضعیّتِ زنان و بهبود آن بودند و این امر را نیز پذیرفتهبودند که خود در بهوجودآمدن این وضعِ اسفبار برای زنان نقشی داشتهاند. بدین ترتیب، انتقاد از پدرسالاری در میان خوانندگان «عالمِ نسوان» امری پذیرفتنیبود و آنان را در کمک به بهبود وضعِ زنان با ایفای نقشی فعّالتر یاریمیداد.
* پروین از چه درونمایهها و چه نمادهای دیگری برای انتقال اندیشههای فمینیستی استفادهمیکند؟
پرسشِ بسیار خوبیاست. درونمایهها و نمادهای مورد نظر شما در شعر پروین پرشمارند امّا من پیش از هرچیز میلدارم به بهکارگیری یک واژه در شعر او اشارهکنم که روشنگرِ کوششی پیوسته برای بزرگداشت و ستایش تلاشِ زنان در زندگیاست و آن واژهی «دوک» است. دوک یا دوک نخریسی در ادبیات فارسی نمادِ ابزاری زنانهاست که میتوان ردِّ پای آن را در شعر شاعران ایرانی از جمله فردوسی، مولانا، سنائی، نظامی و وحشی بافقی سراغگرفت. در شعر فارسی از این واژه –که ابزاری زنانه بوده- بهنحوی تحقیرآمیز برای تخفیف و خوار شمردنِ مردان استفادهشدهاست چرا که ابزاری در دستِ بهاصطلاح «جنسِ ضعیف» بودهاست. به عبارت دیگر در شعر این شاعران «تیر و کمان» و «خنجر» شایستهی مردان واقعی و دوک درخورِ مردان بزدل و ضعیفاست. همانگونه که ملاحظهمیکنید قلّههای شعر فارسی نیز بهنحوی به جاافتادن چنین اندیشههایی در شعر فارسی یاری رساندهاند. برخلاف این شاعران، پروین در شعرهای خود که مستقیم یا غیرمستقیم به زنان و مسائل آنان مربوط میشود «دوک» را به نمادِ سربلندی و غرور زنانه بدلمیکند. بهمثل، در شعر «جولای خدا» از «دوکِ همّت» میسُراید. در شعر دیگری با عنوانِ «گنجِ عفّت» سخن از «دوکِ هنر» درمیان است. پروین با استفاده از تعبیرِ «دوکِ خِرَد» در شعر «فرشتهی اُنس» نه تنها به بزرگداشت و ارتقاءِ مقام «دوک» دستمیزند بل در عین حال کوشش میکند دوگانه انحصارِ عقل و خرد به مردان و عاطفه و احساس به زنان را نیز به چالشکشد و تصویری جامعتر از زنان را بهعنوان انسانهایی که در آن واحد از دو ساحت عقل و احساس برخوردارند بهدست دهد. البته باید یادآورشد که این دوگانهی انحصار عقل به مردان و احساس به زنان مختص فرهنگ ایرانی نیست و در طول تاریخ و در سرتاسر گیتی مشاهده می شود. امّا پروین در شعر «فرشتهی اُنس» عقل و خرد را به کنار ننهاده و با استفاده از تعبیر «دوکِ خرد» واژهی دوک را از معنای نمادین دیگری برخوردارمیکند.
هر آن گروهه که پیچیده شد به دوک خِرَد
به کارخانهی همت، حریر گشت و کتان
* از نظر سبک، درونمایهها و موضوعهای مطرحشده در شعر زنان ایرانی در سدهی بیستم چه تفاوتی میان شعر پروین و دیگر زنان شاعرِ وجود دارد؟
پرسش خوبی است چرا که از این نظر پروین در چند سطح با دیگران متفاوت است. او در شعر خود از شکلها وزبان شعر سنّتی فارسی استفادهمیکند. شکلهای شعری و زبانی که برگرفته از میراث عظیمِ شعر گذشتهی ماست. افزون بر این در شعر او بهکرّات به أقلام و وسایل خانگی برمیخوریم. پروین در اوائلِ سدهی بیستم میلادی، در دورهای شعر میسرود که شعرِ مدرن یا شعر نو فارسی به برکتِ کوششهای چند نسل از ایرانیان سر برکرده و پای به پهنهی هستی میگذاشت. در آن دوران شاعران ایرانی سرگرم تجربه و آزمون و خطا با شکلهای شعری بودند. این شاعران با به فراموشیسپردنِ شکلهای شعری هزارساله چون غزل، قصیده و دیگر اشکال شعر گذشته در تلاش برای آفرینش چیزی متفاوت بودند. علی سفندیاری، متخّلِص به نیمابوشیج موفق به ابداع شعری شد که شعر نو نامگرفت. توسّلِ پروین به شکل و شیوهی سنّتی و قدیمی شعر فارسی یکی از عواملی است که او را از تمامی همگنان و همروزگارانِ نوگرا و مدرنِ او متمایز میکند.
* شعر پروین بر شاعرانی که پس از او پای در عرصهی شعر گذاشتهاند تأثیر یا تأثیرهایی برجای گذاشتهاست؟
تا آنجا که من میتوانم بگویم تأثیر پروین بر شاعران پس از او چندان گستره نبودهاست چرا شاعران بعد از پروین در پی آفرینش اندیشه و شکلِی نو در شعر فارسی بودهاند و این نوگرایی در کانون کوششهای آنان قرارداشتهاست. با وجود این تا آنجا که به فکر واندیشه مربوط میشود قطعاً چنین تأثیری وجوداشتهاست. پروین بر شاعران پس از خود اعّم از زن و مرد تأثیرگذاشت چرا که اندیشهها و افکاری نو را در شعرش مطرحکرد که بعدها شاعران و نویسندگانِ دیگری نیز به آنها پرداختند.
* چرا بر این باورید که پرداختن پروین به مسائل مرتبط با حقوق زنان در مقایسه با دیگر درونمایههای شعر او به مراتب کمتر مورد توجّه و اعتنا بودهاست؟
پرسشی بسیار جالب است. شوربختانه، استفاده از شکلها و زبانِ سنّتی و دیرینهسال شعر فارسی و حضور اشیاء و وسایل خانگی در شعر او که بهنوعی رنگ و بوی کهنگی دارد نوآوریهایش را چه در زبان و چه در محتوا تحتالشعاع قرارداده و نادیدهگذاشتهاست. خوانندگان شعر امروز فارسی به ویژه شعر زنان بیشتر درگیر شعرِ جنجالبرانگیزِ فروغ فرّخزاد بودهاند که چه در شکل و چه در محتوا شعری شدیداً شورشی و عصیانگر است. افزون بر این، فروغ در ارتباط با شکل نیز از هر دو صورت یا شکل شعر کلاسیک و فرمهای شعر نو یا نیمائی استفادهکردهاست. محتوای شعر فروغ فرخزاد نیز ان چنان شورشی بود که در تاریخ شعر فارسی بیپیشینهاست. بدینسان، خوانندگانی که به این گونه شعر علاقمندند توجّه و حسّاسیّت کافی به دستاوردهای شعر پروین، شاعری فروتن که در سرایش شعر همان فرمهای شعر سنّتی را به کارمیگیرد نشان نمیدهند. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که زبان و فرمهایی که پروین در شعر خود به کارمیگیرد خواهینخواهی یادآور پدرسالاری حاکم بر شعر فارسی است. خصلتی که درگیرشدن و ارتباط برقرارکردن با شعر او را مستلزم حساسیّت و توجّه بهمراتب بیشترِی از سوی خواننده میکند.
* به عنوان آخرین پرسش مایلم از شما بپرسم امروز با توجّه به وضعیّتِ کنونی حقوق زنان در ایران اولاًچگونه میتوانیم از شعر پروین اعتصامی درتلاش برای احقاق حقوقِ زنان بهرهمندشویم، ثانیاً شعر و هنرهای دیگر در جنبشهای اعتراضی زنان ایران چه نقش و چه اهمیّتی دارند؟
سپاسگزارم از مطرحکردن این پرسش. پیش از هرچیز بابد بگویم شعر با تاروپود فرهنگ ایرانی درهم آمیختهاست. شما میتوانید رؤیاها، آرمانها و آرزوهای ملّتِ ایران را در شعر فارسی دنبالکنید. شعر پروین بهویژه یادآور این نکته به ماست که نسل جوانی که به پشتیبانی از جنبش زن، زندگی آزادی برخاست دیگر تنها نیست و هیچگاه تنها نخواهد ماند. این نسل شجاع بر شانهی غولهایی ایستادهاست که پروین یکی از آناناست. زنان ایرانی میتوانند سیمای خود را در آینهی شعر او ببینند و ردِّ پای سه کلیدواژهی زن، زندگی، ازادی را در آن پیگیرند.
بار دیگر میل دارم به شعر «بازایستادهایم» برگردم و در اجزای آن تأمّل کنم. از همان آغاز و با عنوان شعر معاصربودن آن را مشاهدهمیکنیم. عنوان شعر مبیّنِ کوشش بیگسست ومبارزهی زنان برای ساختنِ جامعهای برخوردار از برابری است.
به این بیت از شعر توجهکنید:
از حقِّ مردمی، زچه رو دست ما تهیاست؟
فرزند آدمیم، نه ابلیسزادهایم!
میبینید از خالی بودن دست زنان از حقِّ مردمی یا به دیگر سخن از حقوق بشر سخنمیگوید. از منظر محتوا اگر بنگریم شعر معاصرِ ماست و میتواند همین امروز نوشتهشدهباشد. تا این حدّ معاصربودن پروین و شعر او، ایرانیان امروز را در تلاش به سوی تحقّقِ اهداف خویش یاریمیدهد. اگر کلِّ شعر پروین را در نظربگیرید، نه تنها شعر «باز ایستادهایم» بلکه شعرهای پرشماردیگری نیزکه من نام نبردهام دارای همین خاصیّتِ آینگی هستند. زنانِ ایرانی آنگاه که با شعر پروین رو به رو میشوند در می یابند که «این کسی که با مرد برابر نیست! این مائیم. این کسی که از “حق مردمی” بی بهره است این مائیم.» از این رو من فکر میکنم پروین و شعر او در وضعیّتِ کنونی ایران از اهمیّت فراوان برخورداراست. البته شعردر همه جا اهمیّتدارد امّا در جامعهی ایران نه نتها در میان نخبگان و تحصیلکردگان بل در میان مردم عادی هم از جایگاهی ارزشمند برخوردار است.
* بهنام فومشی دانشآموختۀ دکتری ادبیات انگلیسی از دانشگاه شیراز (۱۳۹۴) و پژوهشگر ادبیات تطبیقی شاغل در دانشگاه موناش استرالیا است. از او کتاب The Persian Whitman: Beyond a Literary Reception را انتشارات دانشگاه لیدن به چاپ رسانیده و مقالات متعددی از او نیز در حوزۀ ادبیات تطبیقی (فارسی و انگلیسی) و ترجمهپژوهی در مجلات معتبر ایرانی و بینالمللی منتشر شده است. «نشر خاموش» برگردان فارسی کتاب را زیر عنوان «ویتمنِ ایرانی/ فراتر از پذیرش ادبی» به قلم مصطفی حسینی در ایران منتشرکردهاست.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
نسترن فرخه / روزنامه شرق
پیچهای تند جاده را با سرعت پیش میرود، هرکدام از ما دستگیرهای از ماشین را محکم گرفتهایم تا به طرفی دیگر پرتاب نشویم، ولی راننده با آرامش پاهایش را بر روی پدال گاز جابهجا میکند. با لحنی که شاید قصد شوخطبعی دارد، عقربههای سرعتسنج تویوتا را نشان میدهد که از سرعت ۲۰۰ کیلومتر هم گذشته است. احمد سوختبر جوانی است که بهتازگی ازدواج کرده ولی از همان روزهایی که پاهایش پدال گاز را لمس نمیکرده، سوختبر شده است. خودش میگوید این داستان خیلی از سوختبرهای سیستان و بلوچستان است که از کودکی این کار را شروع کردند. لباس سرتاپا مشکی بلوچی تنش، تیرگی پوست صورتش را در خود گم کرده. همسرش که صندلی عقب کنار ما نشسته، به دستان گرهکرده ما بین دستگیره و هر چیز محکم داخل ماشین نگاه میکند و با خنده فقط میگوید: «اگر چند روز با یک سوختبر زندگی کنی، دیگر از این سرعت رانندگی نمیترسی...». از پیچ جادهای در وسط کوه میگذریم. سرعت ماشین گردوخاک وسیعی به پا کرده، از کنار ما گاهی نیسان، لندکروز و حتی سواریهایی مثل پژو با سرعت حرکت میکنند که احمد بیشترشان را میشناسد؛ «اینها همه سوخت جابهجا میکنند. اینجا یا باید درس بخوانی و معلم شوی یا سوختبری کنی؛ کاری که هر آن امکان دارد در آتش بسوزی و تمام شوی ولی من هر باری که سوخت میبرم و برمیگردم، به خودم میگویم باید در این مسیر نترس باشی... . بیشتر وقتها در جاده ماشینی سوختبر جلوی چشمم آتش میگیرد و همین تا چند روز حالم را خراب میکند. چیزهایی دیدهام که اصلا دوست ندارم هیچ کجا بازگو کنم... آنقدر که پر از درد است».
سر یکی از پیچها ماشین بیش از اندازه میچرخد که ترس چپکردن ماشین، حتی خود احمد را هم میترساند؛ اما بهسرعت فرمان را میچرخاند و دیگر همراهان با خندهای از این ماجرا میگذرند. زن احمد که معلم تازهکاری در منطقه سرباز است، به شانههای همسرش میزند که «آرامتر حرکت کن، اینها میهمان و امانت دست ما هستند، به این سرعت عادت ندارند، آرام برو نترسند...». سرعت احمد در رانندگی تغییری نمیکند و ما در کمترین زمان جلوی دری رنگ و رو رفته با گلهای صورتی رونده میرسیم که روی دیوار خانه پخش شدهاند. اینجا خانه سوختبر جوان دیگری به نام عبید است.
ما سوختبرها از مرگ نمیترسیم
وارد حیاط این خانه که میشویم، چند دبه و گالن گوشهای خودنمایی میکند. همراه ما که پسر جوان بلوچی است. با دست به این سوختها اشاره میکند که «برای ما خیلی عادی شده که در خانه هر کسی که میرویم، گالنی از سوخت و بنزین ببینیم ولی شاید برای کسانی که از شهرهای دیگر اینجا بیایند، کمی عجیب و ترسناک باشد. مثلا بترسند خانه آتش بگیرد...».
عبید تازه از مرز برگشته و همین یک ماه قبل تجربه فرار از دست مأموران را داشته است. وقتی ما به داخل خانه میرویم، مادرش با استرس او را از خواب بیدار میکند. زنی با جثه کوچک که از لای در رفتوآمدش برای تدارک پذیرایی دیده میشود. این سوختبر جوان با لباس سر تا پا بلوچ یشمی جلوی ما مینشیند و بعد از احوالپرسی از چیزی که ما به خاطرش آنجا حاضر شدیم، روایت میکند: «هفت، هشت سال است که خیلی جدی سوختبری میکنم. وقتی کلاس دوازدهم بودم، تصمیم گرفتم دیگر درس نخوانم. چهار خواهر داشتم که از من هم بزرگتر بودند، البته من از ۹ یا ۱۰ سالگی شروع به رانندگی کردم و همان موقع هم شاگرد سوختبر بودم. با راننده لب مرز میرفتیم و برمیگشتیم. کار ما طوری بود که گاهی سه روز در جاده بودیم و من نمیتوانستم درست به مدرسه بروم. برای همین دیدم این شکل درسخواندن فایده نداره و قید مدرسه را زدم... آنقدر قدم کوتاه بود که وقتی پشت فرمان مینشستم و رانندگی میکردم، همه فکر میکردند ماشین خودش به حرکت افتاده، بعد یک بالش روی صندلی میگذاشتم تا روی آن بنشینم و قدم بلندتر شود. راستش مجبور بودم... تکپسر بودم و دو خواهرم همان موقع دانشجو بودند و باید خرجشان را میدادم؛ چون اینجا دخترها معمولا کار نمیکنند. پدرم هم سالها پیش پاهایش شکست و دیگر نتوانست درست کار کند. خلاصه خرج خانه گردن من افتاد. اگر انتخاب دیگری داشتم، حتما درسم را میخواندم... از سختی این کار هرچه بگویم کم است. گاهی از راههایی باید حرکت کنیم که حتی فکرش را نمیکنید. بیابانهایی که اگر ماشین خراب میشد، مجبور بودیم تا یک ماه بدون آب و غذای کافی همانجا بمانیم. برای خود من پیش آمده بود که سه روز بدون کمترین آب در جادههای بیابانی لب مرز بمانم. از ماشینهایی که از آنجا رد میشدند، میخواستم برایم آب بیاورند، گاهی کمک نمیکردند و گاهی بعد از مسافت خیلی زیاد برمیگشتند و کمکم میکردند».
حین صحبتهای عبید، دیگر اعضای خانه سفرهای برای ما پهن میکنند و ظرف ماهی سرخشده، ترشیهای محلی و برنج تزیینشده را در سفره جای میدهند. عبید به رسم مهماننوازی شروع به خوردن میکند تا ما هم همراهش شویم. بعد روایتهایش را ادامه میدهد: «یک بار حدود دو سال پیش، لب مرز حرکت میکردیم که ماشینم خراب شد. از شاگردم خواستم کمک بیاورد، سوار ماشینی شد و رفت. این شرایط من یک هفته طول کشید. آنقدر در تنهایی بیابانهای خشک به من سخت گذشت که دیگر حتی از زندگی هم بیزار شده بودم، همانجا آرزوی مرگ کردم... با هر سوختبری صحبت کنید، یکی از این روایتها را در خاطر دارد. حالا با اینهمه سختی که به جان میخریم، آن درآمدی که درمیآوریم، خرج زندگی میشود و اصلا درآمد آنچنانی نیست که جمع کنیم و سرمایهدار شویم. من خودم هفتهای دو بار سوخت لب مرز میبرم و برمیگردم که حدود پنج روز میشود؛ درحالیکه کل درآمد آن چند روز هفت یا هشت میلیون است که از همان هم پول شاگرد و سوخت ماشین و خود ماشین هم میشود. بقیه پولش هم چیزی نیست که برای خودم نگه دارم... معمولا هم با نیسان و تویوتا سوخت را جابهجا میکنیم. من هم با پول وام ازدواجم یک پژوی سواری گرفتم و الان مدتی است با آن سوختبری میکنم. چیزی حدود ۷۰۰ کیلومتر میروم و ۷۰۰ کیلومتر هم برمیگردم؛ یعنی هر دو روز از کرمان سوخت میبرم و برمیگردم. همین یک ماه پیش در کرمان، سوخت بار زده بودم، به بم که رسیدم مأمور نیروی انتظامی جلوی من آمد که فرار کردم. اول یک تیر زد که به رینگ ماشین خورد. بعد هم چند تیر دیگر زد که به لباسم هم گرفت و تنم سوخت. خلاصه شانس آوردم که چیزی نشد و خدا را شکر فرار کردم... یک ماه پیش هم پلیس به پسرعموی خودم تیر زد. حین حرکت با سوخت، به چرخها تیر میزنند و ماشین متوقف میشود. همان موقع رگباری که تیر میزدند، سه تیر به هر دو پایش گرفته است. در سال تعداد زیادی از اهالی دور و بر ما به خاطر سوختبری کشته میشوند. شما تصور کنید ماشینی پر از سوخت، با کوچکترین تحریک منفجر میشود. عموی خودم دو، سه سال پیش در راسک با بار سوخت در تصادف فوت کرد. برای همین وقتی ما سوختبرها بار میزنیم، مجبوریم با سرعت حرکت کنیم؛ چون اگر با سرعت نرویم، ما را با تیر میزنند. من معمولا با سرعت ۲۰۰ تا ۲۲۰ حرکت میکنم... میدانی خواهر من، اینجا شغل خاصی نیست، بیشتر مردم سوختبری و معلمی میکنند. من چند باری برای کار به عسلویه رفتم، ولی با آن درآمد خرج خانه درنمیآمد؛ اما خودم دوست داشتم درس بخوانم و معلم شوم که نشد...».
بین صحبتهایش صدای احوالپرسی از داخل حیاط به گوش میرسد. این صدا نزدیکتر میشود و مرد جوانی با ورودش به خانه، جلوی در میایستد و به ما سلام میکند. محمد هم سوختبر دیگری است که تمایل چندانی برای گفتوگو ندارد؛ اما بعد چند دقیقهای شروع به درددل میکند. هرازگاه موهای شانهکرده خود را کنار میدهد و چیزی را تعریف میکند که باعث شده تا روزها حال روحی خوبی نداشته باشد؛ «بیشتر کمک رانندههای سوختبرها بچههای کمسنوسال هستند. برای همین پسرهای ما از هفت یا هشتسالگی کمک سوختبر میشوند و تا ۱۵ سالگی همه رانندگی را یاد گرفتهاند؛ یعنی از همان سن تبدیل به شریک جرم میشوند. من هم از هشتسالگی شاگرد راننده پدرم بودم و با هم سوخت جابهجا میکردیم. شاگرد معمولا بار میزند یا بار را خالی میکند... احتمال انفجار ماشین سوختبری خیلی زیاد است و برای همین خیلی از بچهها به این شکل کشته میشوند. تقریبا سه ماه قبل در جاده بزمان تصادفی شد که شاگرد ماشین یک بچه بود، چهره بچه را نمیدیدم ولی صدای جیغهایش را شنیدم، جلوی من پودر شد. راننده به بیرون از ماشین پرت شده بود و زنده بود. وقتی بنزین و گازوئیل پخش شود، دیگر نمیتوان جلوی آن را گرفت. از این داستانها زیاد است... دیگر وقتی آمبولانس آمد، استخوانهایش را در گونی کردند و بردند. شاید بتوانم این را بگویم که هر روز ماشینی سوختبر در یک جادهای آتش میگیرد. اوایل که کارم را خیلی جدی شروع کرده بودم، هر شب خواب میدیدم که در حال سوختن در آتش هستم و بعد کمکم آنقدر اتفاقات وحشتناک میافتد که همه چیز برای آدم عادی میشود. راستش ما هر روز مرگ را جلوی چشمان خود میبینیم...».
هیچ آرزویی نداریم
وارد حیاط یکی از خانههای منطقه سرباز میشویم. دو پژو نوکمدادی که تازه سوختها را تحویل دادند، از منطقه ریمدان، سوفاری یا همان ترکیبات مخدر ناس را آوردند. در حیاط پر از جعبه و گونیهای بزرگ سوفاری است. سمیر با خستگی همراه دیگر سوختبرها جعبهها را باز میکنند و گوشه حیاط ردیف میکنند. سمیر بهتازگی ۱۷ ساله شده؛ جوانی با موهای فر و صورتی که نور آفتار تیرهترش کرده است. پسر کمحرفی است و پاسخ بیشتر سؤالها را با حرکت سر میدهد. سمیر هم مانند دیگر سوختبرهای این منطقه تجربه فرار از دست پلیس را داشته است. هنگام جابهجایی گونیها شروع به صحبت میکند: «از ۹ سالگی به بعد درس را ول کردم... الان که برگشتم و تا فردا میمانم و دوباره میروم. راستش من دیگر آرزو ندارم چون هیچکدام از آنها اتفاق نمیافتد...». بعد از این جمله مرد میانسالی که کنار سمیر بستهها را باز میکند، ادامه میدهد: «ما مطمئنیم که آرزوهایمان به جایی نمیرسد. نهایت موفقیت اینجا، معلمشدن است». بعد به یکی از جوانها که معلم این منطقه است، اشاره میکند؛ «ولی از ایشان بپرس چقدر درمیآوری؟ چطور باید خرج خانه را بدهد؟».
سمیر بحث را ادامه میدهد: «من راننده هستم و فقط یک میلیون برمیدارم، اما صاحب ماشین بیشتر برمیدارد. البته هر بار که برمیگردم با خودم جنس میآورم که در این صورت پول بیشتری کاسب میشوم. ولی خطر همیشه با ماست. یک بار همین دو ماه پیش که پلیس دنبالم کرد، با شلیک ماشینم آتش گرفت، یعنی از آینه دیدم پشت ماشین در حال آتشگرفتن است، خودم را از ماشین بیرون انداختم و شاید اندازه ۲۰ کیلومتر فرار کردم. پلیسها فکر کردند من کشته شدم. بعد از چند روز ماشین سوختهشده را حدود شش میلیون فروختم...».
مرد میانسالی با موهای ژولیده و لباس بلوچی تیرهرنگ، جعبه آخر را از ماشین خالی میکند و با صدای بلندی که ما بشنویم از برنامه فردای خود میگوید؛ «ما فردا صبح میریم و پسفردا عصر برمیگردیم... بنزین و گازوئیل میبریم و سوفاری میآوریم. معمولا از صدکیلومتری کرمان بار سوخت بنزین یا گازوئیل میزنیم و راه میافتیم، مستقیم به مرز ریمدان میرویم. آنجا بار را خالی میکنیم و با خودمان سوفاری میآوریم. یک بار پلیس من را در مسیر کرمان گرفت. از صبح تا ساعت ۱۲ شب بازداشت بودم ولی شانس آوردم و آزاد شدم...». حالا حیاط خانه پر شده از بستههای رنگارنگ سوفاری. یکی از سوختبرها بسته بزرگی از سوفاری به ما تعارف میکند تا بهعنوان سوغاتی با خود ببریم... .
تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، سوختبری است
اینجا خیلی از خانوادهها از راه سوختبری امرار معاش میکنند. در هر روستایی که قدم میگذاریم، همراهان ما آدمهای بسیاری را میشناسند که برای سوخت همیشه در جادهها هستند. روستای کجدر یکی از همین مناطق است. وقتی وارد روستا میشویم، هوا کمکم رو به تاریکی رفته، ولی هنوز جنبوجوش روستا نخوابیده است. در بین همین آدمها، جوانی را پیدا میکنیم که همین حالا از مرز بازگشته. برای ما از خطر کارش میگوید و همان موقع با نور گوشی جای چند تیر پشت چرخ سمت چپ لندکروزش را نشان میدهد؛ «دیپلم را که گرفتم دیگر ادامه ندادم، الان ۲۳ سال دارم و چارهای جز سوختبری ندارم. من الان برگشتم و میخواهم فردا صبح دوباره بروم. از این راه ماهی ۱۵ الی ۲۰ تومان درمیآورم ولی بیشتر از این نمیتوانم چون وقت ندارم. من از ملکآباد گازوئیل بار میزنم و به مرز پاکستان میبرم. بعد هم خالی برمیگردم. بقیه یک چیزی با خودشان میآورند، ولی من خالی برمیگردم... خطر کار ما خیلی زیاد است، اما عادت کردیم. مثلا در طول ماه خیلی خبر کشتهشدن و سوختن سوختبرها به گوشمان میرسد. واقعا خیلی وقتها حدود ۱۰ یا ۱۵ خبر مرگ شاگرد راننده سوختبرها را میشنویم که بیشترشان بچه هستند. برای خودم هم پیش آمده که پلیس دنبالم کرده است. واقعیت، آن لحظه مجبوری فقط فرار کنی، چارهای نیست. حتی چند باری پیش آمد که به ماشین من تیر بزنند. مثل همین که نشان دادم. در هنگ مرزی دنبالم کردند که هر بار یادم میآید استرس میگیرم... با همه اینها به هیچ شغل دیگری فکر نمیکنم؛ چون از بچگی هم میدانستم تنها کاری که باید انجام دهم سوختبری است».
تاریکی روستا کامل شده و تنها چند چراغ برق، نور اندکی به روستا داده است. جلوی یکی از خانهها میایستیم. پسر جوان بیرون میآید و ما را به داخل دعوت میکند. مسعود مدتی سوختبری کرده اما بعد از یک تعقیب و گزیر از دست مأموران، با ترس مرگ و دستگیرشدن، این کار را کنار گذاشته، برای همین یک سالی است که بیکار در خانه مانده است. مسعود پسری حدودا ۲۳ ساله با صدای آرام و خندهای روی صورت روایت همان اندک روزهایی را که سوختبری میکرده برای ما بازگو میکند؛ «بعد از اینکه دیپلم را گرفتم، شروع به سوختبری کردم. مدتی سوختبر بودم و بعد کنار گذاشتم. راستش خطر جانی داشت و نتوانستم تحمل کنم. یک بار پیش آمد که پلیس به ماشین من تیر بزند و من فرار کردم. همین باعث شد که خانواده خودش بگوید دیگر سوخت جابهجا نکنم و من هم قبول کردم. اینجا همه ما تجربه سوختبری داریم. مثلا خودم از سن راهنمایی کمک سوختبر بودم. آنموقع یک ماشین تویوتا داشتیم و با همان رانندگی را یاد گرفتم. پدرم میگفت باید یاد بگیری، حتی شده به دیوار بزنی باید رانندگی کنی. قدم درست به پدال نمیرسید ولی راه افتادم. آن بار آخر هم در جاده ایرانشهر بودم که پلیس از پشت دنبالم کرد و به ماشین و سوختها تیر خورد. من هم فرار کردم و خودم را در روستایی مخفی کردم. امکان داشت هر آن ماشین منفجر شود و من هم بمیرم. دیگر نمیخواهم آن روزها برگردد و آن ترس را تجربه کنم. واقعا ترس همه وجودم را گرفته بود...».
اطراف روستا هیچ نوری جز شعلههای آتشی در دل بیابان دیده نمیشود. جلوتر که میرویم چند جوان بلوچ را میبینیم که دور آتش نشستهاند و چیزی میکشند، اما با ورود ما آن را کنار میگذارند و شروع به سلام و احوالپرسی میکنند. چند سوختبر جوان که از کودکی تنها همین کار را میکردند و در این سالها چند باری ماشینشان کامل سوخته و آن را از دست دادند. نور شعلههای اتش چهره بعضی از آنها را واضح میکند. عباس یکی از این پسرهاست که روی تکهسنگی خودش را جا داده تا ما هم بتوانیم کنارشان بنشینیم و تقریبا تنها خودش با تمایل به حرفزدن، شروع به روایت میکند: «من همین را بگویم که ۷۰۰ میلیون تومان پول ماشین دادم، هنوز قسطش را میدهم ولی سوخت و تمام شد. الان هم مثلا سه روز درگیر رفتوآمد برای سوختبری هستیم، اما آخرش پول زیادی گیرمان نمیآید. اینها در حالی است که هر بار امکان دارد ما کشته شویم. یک بار در شهرستان راسک پلیس دنبال ما کرد و واقعا داشتیم میمردیم. رفیق ما ماه پیش ازدواج کرده ولی بهخاطر سوختگی یک ماهی را در بیمارستانهای یزد و کرمان بستری بوده. ما مجبوریم فقط همین کار را انجام دهیم چون واقعا اینجا هیچ کاری نداریم. ما میخواهیم زندگی کنیم ولی مرگ به ما خیلی نزدیکتر است... خود من چارهای ندارم، پدرم معتاد است و تمام خرج خانه هم من میدهم. هیچ کار دیگری نیست. الان هم چند روزی است ماشین ندارم برای همین همان چیزی که درمیآوردم هم ندارم...». دیگر سوختبرهای دور آتش کموبیش خاطراتی از سوختبری خود در جادهها را تعریف میکنند که نشان دستوپنجه نرمکردن با مرگ در همه آن گفتههایشان مشهود است.
ما مجرم زاده میشویم
عقربههای ساعت از ۱۰ شب گذشتند و ما در تاریکی جادههای خالی در حال برگشت به سرباز هستیم. از جاده آسفالتی که میگذریم، ماشینهای بزرگی در کنار هم ردیف شدهاند و به داخل مکانی شبیه به گاراژ در رفتوآمد هستند. همراه ما، همان جوان بلوچ به این ماشینها اشاره میکند که «اینجا ماشینها ذخیره سوخت انجام میدهند. از استانهای همجوار اینجا جمع میشوند و بعد به لب مرز میروند. راستش همینها اقتصاد این منطقه را سر پا نگه داشتند و اگر نبودند خیلی از کاسبیها میخوابید؛ چون اینجا که کاری برای درآمدزایی نیست. یک بشکه گازوئیل در مرز چهار تا پنج میلیون است. سوختبری آنقدر اینجا عادی است که خیلی از افراد ماشین برای سوختبری دارند و ماشین را اجاره میدهند. همه اینها در حالی است که سوختبرها همیشه میگویند ما از بدو تولد مجرم زاده میشویم...».
کمکم به منطقه سرباز برمیگردیم؛ جایی که ماشینهای سوخته و روی هم تلنبارشده گوشه جاده گواه آن است که ماشینهای بسیاری در این جادهها آتش میگیرند و سوختن در شعلههای آتش، بخشی از زندگی آنها شده است.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
روزنامه دنیای اقتصاد
خبر تکاندهنده بود و تلخ. پزشک جوان دیگری خود را کشت و بار دیگر نگاهها را به سمت جامعه پزشکی ایران گرداند. این مرگ درحالی رقم خورد که فقط یک ماه از خودکشی پرستو بخشی، پزشک متخصص قلب و عروق در لرستان گذشته است. سمیرا آلسعیدی، جوان بود و فوقتخصص روماتولوژی. او در بیمارستان شریعتی مشغول به کار بود و معاون بینالمللی بیمارستان امیراعلم بود. سمیرا سالهای زیادی را به درسخواندن گذرانده بود تا به جایگاه کنونیاش برسد، اما اردیبهشت امسال دیگر تاب نیاورد و با وجود یک فرزند خود را از زندگی ساقط کرد.
خودکشی پزشکان به مرز هشدار رسیده است
بر اساس آخرین بررسیها، آمار خودکشی در میان پزشکان مرد ۴۰ درصد و در پزشکان زن ۱۳۰ درصد، نسبت به جمعیت عمومی، افزایش یافته که عدد قابل توجه و نگرانکنندهای است. آمار دیگری نشان میدهد که خودکشی پزشکان در چند سال اخیر ۵ برابر شده است.
سیدمحمد میرخانی، مشاور اجتماعی سازمان نظام پزشکی در گفتوگو با «دنیای اقتصاد» هشدار میدهد: «سرعت خودکشی در میان پزشکان و رزیدنتها صعودی شده و احتمال دارد که به زودی نرخ خودکشی پزشکان در ایران از سایر کشورها پیشی بگیرد.» این پزشک همچنین تاکید میکند: «ما در حال حاضر در ابتدای موج گذار از مهاجرتها و خودکشیهای جامعه پزشکی هستیم. این مقدمه شرایط کنونی است و به نظر من ماحصل سالهای سال مدیریت غلط درمانی است که اگر جلوی این روند گرفته نشود، ادامه پیدا میکند. در چنین فضایی اصلاحات جوابگو نیست و نیاز به تحول است.»
از پس دلتنگیهایش بر نیامد
میگویند، دکتر سمیرا آلسعیدی از پس تنهاییهایش برنیامد و مهدی عبدوس، پزشک در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «خانم دکتر سمیرا آلسعیدی فوق تخصص روماتولوژی از میان ما رفت. ایشان روز قبل پلن دارویی خودکشی خود را با رزیدنتها مطرح کرده، آنها موضوع را جدی نگرفته و سر به سر ایشان هم میگذارند، مرحوم به گواهی همکاران، خوش اخلاق، فعال و با وجدان کاری بوده. از ایشان یک فرزند به یادگار مانده است. شاید در لحظات آخر زندگی گفته من زنی هستم که دنیا را روی انگشتان خود میچرخانم، اما از پس دلتنگیهایم بر نمیآیم. پزشکان بیشتر از سایر اقشار جامعه در معرض تنش و استرسهای فراوان کاری هستند.
آنها سرمایه کشور هستند احترامشان را حفظ کنید. تنهایشان نگذارید.» شرایط بهگونهای نگرانکننده شده است که بسیاری از کارشناسان هشدار میدهند که باید تصمیمات جدیتری از سوی مسوولان وزارت بهداشت گرفته شود. زمان مرگ پرستو، محمد رئیسزاده، رئیس سازمان نظام پزشکی درباره موضوع خودکشی در کادر سلامت به «دنیای اقتصاد» گفته بود: «کمیته ویژهای برای رسیدگی به مشکلات نیروهای طرحی راهاندازی شده است تا از حوادثی مانند نورآباد پیشگیری کند.»
او تاکید کرده بود: «کمبود پزشک و نبود برنامهای برای پزشکان متخصص بومی اتفاقاتی چون مرگ پرستو بخشی را رقم میزند.» همچنین قرار بود کمیتهای برای پیگیری و بررسی خودکشیها فعال شود. حال باید دید که نتایج این اقدامات چه میشود و آیا میتواند روند صعودی خودکشیها را کاهش دهد یا نه؟
سرعت گرفتن خودکشی کادر درمان
بررسی توییتها و پیامهای تسلیت از سوی رئیس بیمارستان شریعتی و امیراعلم همه گویای این است که سمیرا آلسعیدی تا لحظه پیش از مرگ بهشدت کار میکرد و تا آخر عمر دست از درمان بیمارانش نکشیده است. پرسوجوها همچنین حاکی از این است که او بهشدت مهربان و خوشاخلاق بوده و همواره سعی در کمک به بیماران داشته است. با این حال سوال بسیاری از مردم این است که چرا یک پزشک که جایگاه مهمی در جامعه دارد، اینگونه زندگی را ترک میکند؟
سیدمحمد میرخانی، مشاور اجتماعی سازمان نظام پزشکی به «دنیای اقتصاد» میگوید: «چند سالی است خودکشی در کادر درمان به ویژه پزشکان زیاد شده است. این زیاد شدن نسبت به گذشته است و البته باید بگویم که در کشوری مانند آمریکا آمار خودکشی بالاتر است. با این حال مساله مهم این است که در جامعه کنونی ما شیب خودکشی افزایش یافته و حتی ممکن است در صورت اجرا نشدن پیشگیریهای ضروری، به زودی نرخ خودکشی ایران از سایر کشورها بیشتر شود.»
او این مساله را با توجه به آمار خودکشی قطعی ۱۶ نفر در سال ۱۴۰۲ بیان میکند با تاکید بر این نکته که ممکن است آمارها از این عدد بیشتر باشد، اما سکوت خانوادهها و آبروداری مانع از اعلام خودکشی شود. میرخانی پدیده خودکشی را چند عاملی میداند و تاکید میکند: «هیچوقت نمیتوان گفت، یک نفر به چه علت اقدام به خودکشی کرده است. قطعا عوامل زیادی در این موضوع نقش دارند، اما بهطور کلی مسائلی در جامعه پزشکی وجود دارد که ممکن است تشدیدکننده عوامل شخصی فرد شود.»
تحقیر سیستماتیک
«زمانی رشته پزشکی، رشته بسیار محبوبی بود و موقعیت مالی خوبی هم داشت. پزشک با مداوا کردن بیمار حس خوبی پیدا میکرد و از جایگاه مطلوبی بهرهمند میشد، اما متاسفانه در چند دهه اخیر مشکلات مالی بیشتر شده است. پزشکان معمولا به دلیل شرایط شغلی از نظر خانوادگی و عاطفی حساستر میشوند و از سوی دیگر بیداریهای مکرر فرد را بهشدت آسیبپذیر میکند.»
میرخانی با بیان مهمترین عوامل تاثیرگذار روی خودکشی پزشکان میگوید: «یکی دیگر از عوامل، سختی کار است که وقتی با ناکامیهای پزشکی روبهرو شود، فرد را دچار ناراحتی عمیق میکند. از سوی دیگر بحث برخوردهای خشن بیمار و خانوادههای بیمار با پزشک است. چون موقعیت پزشکان در چند سال گذشته افت کرده است. در بسیاری مواقع خانواده خیلی از بیمارهایی که فوت کردند؛ پزشک را مقصر جلوه میدهند. خانواده بیمار معمولا بدون هیچ بررسی برخوردهای خشن نسبت به پزشک معالج اعمال میکنند. مواردی دیده شده که حتی به پزشکان حمله کردند یا آنها را با چاقو زدند. بهطور کلی میزان امنیت پزشکان پایین آمده است.»
او یکی دیگر از عوامل موثر بر حال کنونی پزشکان را محیط پادگانی بیمارستانها عنوان میکند: «این موضوع به خصوص در مورد رزیدنتها صدق میکند. آنها گاهی ۷۲ ساعت نمیتوانند بخوابند و این شرایط بهشدت خطرناک است. معمولا این شرایط آنها را دچار افسردگی میکند و نیاز به درمان دارند، اما گاهی وقتها این درمان به موقع انجام نمیشود. شاید باورش سخت باشد، اما یک پزشک ممکن است تنها فرصت خوابیدن و حمام رفتن را پیدا کند و بیشتر وقتها مشکلاتش لاینحل باقی میماند.»
پیش از این، علی سلحشور، سرپرست اداره کل روابط عمومی و امور بینالملل سازمان نظام پزشکی ایران هشدار داده بود: «این حجم از افسردگی میان پزشکان جوان بیسابقه است!» یک مطالعه در سال ۱۴۰۰ درباره وضعیت سلامتی رزیدنتهای در حال تحصیل در دانشگاههای علومپزشکی کشور نشان میدهد: «۲۳درصد از دستیاران پزشکی دارای افسردگی شدید تا بسیار شدید بودهاند. حدود ۲۵درصد از افراد اضطراب شدید تا بسیار شدید و نزدیک به ۳۴درصد از آنها استرس شدید تا بسیار شدید داشتهاند.»
میرخانی یکی دیگر از ریشههای اصلی این شرایط را دوران رزیدنتی میداند: «در سیستم سلامت و بهداشت ما تحقیر سیستماتیک وجود دارد. ساختار بهگونهای است که از رزیدنت بیگاری میکشند و او هم هیچ راه فراری ندارد. او نمیتواند کوچکترین مخالفتی با بالادستی خود داشته باشد چراکه طبق قراردادی که دارد ممکن است که پای ضامنها و وثیقهای که گذاشته، پیش کشیده شود. بنابراین ترجیح میدهد سکوت کند. به هر حال بیشتر این افراد امکان ازدواج ندارند و در یک محیط ناامن زندگی میکنند.»
سعید بابایی، روانشناس با توجه به خودکشیهای اخیر پزشکان توصیه میکند: «هر چقدر ما شرایط خوبی داشته باشیم و از تمام اختلالها به دور باشیم مثل افسردگی و اضطراب، ممکن است حس ناکافی بودن ما را به پوچی برساند و تمام تروماهای دوران کودکی تاثیر مستقیم رویمان بگذارد.»
زندگی در اتاقهای محقر
میرخانی در ادامه عوامل تاثیرگذار روی حال کنونی جامعه پزشکی میگوید: «بسیاری از دانشجویان پزشکی برخلاف تصور عمومی در دوران گذراندن طرحشان در شهرستانها معمولا در اتاقهای محقر زندگی میکنند. شما ببینید چند عامل آنها را تحتتاثیر قرار داده است. پس وقتی همه این عوامل دست به دست هم میدهند برخی به پایان زندگی میاندیشند.»
میرخانی با تاکید بر این مساله که «خودکشی در دین ما اخلاقی و پسندیده نیست» یادآوری میکند: «افرادی که خودکشی میکنند در شرایط خاص روحی قرار میگیرند و آگاهی خود را به زندگی از دست میدهند و عملشان ناخودآگاهانه است. بنابراین این امر یاغیگری در برابر خدا یا کفر نیست.»
اگر چه ممکن است این مساله به میان آید که پیش از این هم خیلی از رزیدنتها و پزشکان با این عوامل دستوپنجه نرم میکردند، با این حال میرخانی میگوید: «زمانی مردم برای پزشکان احترام زیادی قائل بودند، اما اکنون اقبال عمومی جامعه از دست رفته است. دیگر احترام پیشین خود را ندارند. ارتباط میان مردم و پزشکان نامناسب شده است و دلیل این امر به ساختار بهداشت کشور برمیگردد. هزینههای درمان بالا رفته است و بیمهها معمولا این هزینه را نمیپردازند و بیمار و پزشک رودرروی هم قرار میگیرند.»
حال باید دید که مسوولان چه راهحلی برای برونرفت از شرایط کنونی دارند و چگونه میتوانند محیط پزشکان را امن کنند تا این اندازه تنها نباشند تا به جایی برسند که حتی از فرزند خود بگذرند و خود را بکشند.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
روزنامه مردم سالاری
این روزها که جامعه ایرانی هر روز درگیر چالشهای اقتصادی است و گرههای زندگی مردم به دندان هم باز نمیشود، روزگاری که دلار، طلا و سادهتر از آنها مایحتاج عادی مردم برای گران شدن از هم سبقت میگیرند، برخلاف شعارهای دولت در زمان تبلیغات که به دنبال گشت ارشاد مسئولان بودند، موضوع حجاب دوباره بر سر زبانها افتاده است. در روزگاری که خرید خانه غیر ممکن شده و اجاره خانهها سر به فلک میکشد و مجلس دوازدهم آخرین روزهای خود را سپری میکند، دغدغه نمایندگان لایحه حجاب و عفاف شده است. در میان هزاران مشکل اقتصادی و اجتماعی حل نشده که گریبان مردم را گرفته، خودروهای گشت ارشاد نیز به خیابانها آمدهاند تا به قول تقی آزادارمکی «جامعه عصبانی را عصبانیتر کنند».
مردم عصبانی را عصبانیتر میکنیم
تقی آزادارمکی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران در گفتوگو با «مردم سالاری» با اشاره به اینکه حضور مجدد گشت ارشاد در خیابانها در شرایطی که مردم در تنگناهای اقتصادی قرار دارند، مردم ناراضی را ناراضی تر میکند، خاطر نشان کرد: گشت ارشاد قرار بود تذکر بدهد، اما برخورد میکند، در تذکر دادن چون جامعه، جامعه اخلاقی است، برخورد و ناراحتی به وجود نمیآید. اما وقتی گشت ارشاد توسط نیروی انتظامی انجام میشود، نیروی که در سطح انتظامی- نظامی خود را نشان میدهد، طبیعی است که بحث برخورد به وجود میآید.
وی با بیان اینکه وقتی برخورد شکل میگیرد، ناظران پیرامونی شاهد برخورد و خشونت هستند و اعتماد اجتماعی در آنها کاهش پیدا میکند؛ افزود: شهروندان معترض وقتی شاهد خشونت باشند بدبینتر و معترضتر میشوند.
آزادارمکی تاکید کرد: در این شرایط اقتصادی به جای اینکه به ایجاد آرامش کمک کنیم با این مداخلههای اجتماعی مردم عصبانی را عصبانیتر میکنیم؛ شهروند عصبانی این خشم را یا در همان صحنه نشان میدهد و یا عصبانیت خود را به جایی که قدرت دارد منتقل میکند. مثلا در محیط کار، کار نمیکند و به سمت بهم ریختن مناسبات اجتماعی میروند.
حاکمیت تنها نماینده جامعه مذهبی است؟
وی در پاسخ به این سوال که اعتراضات سال ۱۴۰۱ بر اثر برخوردهای فیزیکی گشت ارشاد شکل گرفت، حالا تکرار همان روند گذشته آیا لجبازی با مردم نیست؟ خاطر نشان کرد: مسئولان در انجام این عمل چند دلیل دارند، دلایلی که متفاوت هستند و همراستا نیست.
به گفته وی بخشی از صورت ظاهری این است که تصمیم گیران در تلاش هستند عفت عمومی را حفظ کند، میگویند جامعه دین داران معترض اند و حاکمیت که خود را نماینده دین داران جامعه میداند میخواهد این موضوع را کنترل کند.
آزادارمکی در ادامه با اشاره به اینکه آیا نظام سیاسی ما فقط نماینده بخش دین دار است یا همه جامعه را نمایندگی میکند، گفت: اگر نماینده همه جامعه است یا گشت ارشاد نباید باشد، یا اگر وجود دارد گشتهای ارشاد باید برای سطوح مختلف اتفاق بیفتد. یعنی گشت ارشاد برای نیروهای انتظامی باشد که درست برخورد کنند، برای مسئولین باشد که درست کار کنند، در نظام سیاسی ما افرادی هستند که به عنوان دزد بزرگ معرفی شدهاند، اما میروند پیش نماز میایستند و بعد میگویند هرچه درباره آنها گفته شده دروغ است.
وی با تاکید بر اینکه باید در این موارد هم گشت ارشاد وجود داشته باشد، گفت: قاضی شهر پول میگیرد کسی را محکوم به مرگ میکند یا برعکس کسی را تبرئه میکند، در این اتفاقات عجیب و غریب گشت ارشاد وجود ندارد.
کنترل خیابان با گشت ارشاد
آزاد ارمکی با اشاره به اینکه حضور گشت ارشاد در خیابانها را باید از زاویه دیگری نیز نگاه کرد، گفت: کشور ما در موقعیتی قرار دارد که هر لحظه ممکن است شهروندان ناراضی کنشهای جمعی انجام دهند، مجموعه مسئولان برای کنترل این رخدادها از طریق گشت ارشاد عمل میکند، آمدن گشت ارشاد به جامعه از دید آنها برای حجاب نیست، بلکه برای کنترل شهر است که مبادا اتفاقی بیفتد، به خصوص در حال حاضر که ما در موقعیت جنگ نظامی و اقتصادی نیز قرار داریم؛ اگر جامعه در این شرایط آشفته شود، قافیه را خواهیم باخت.
به گفته وی نیروی انتظامی نمیخواهد حکومت نظامی اعلام کند، اما به بهانه برگشت گشت ارشاد میخواد شهر را کنترل کند. در این مرحله نیروهای انتظامی باید مراقب باشند که به تنش و درگیری دامن نزنند تا حضورشان در شهر ناامنیها و نارضایتیهای جدیدی را ایجاد نکند.
عبور زنان از قواعد حجاب
این جامعه شناس درباره اینکه آیا تنشها و نارضایتیهای ناشی از حضور گشت ارشاد ممکن است باعث ایجاد هزینه برای نظام مانند اتفاقات بعد از مرگ مهسا امینی شود، گفت: کاملا اینطور است. اعتراضات در ایران ابتدا مستقیم و رودررو نیست، اعتراضات به شکل دیگر انجام میشود، مثلا به جای اینکه زنان به پوشش بیشتر ترغیب شوند به سمت تغییر الگوهای پوشش میروند، اتفاقی که در دوسال اخیر افتاده است.
آزاد ارمکی با بیان اینکه عبور زنان از قواعد جمهوری اسلامی الان در تمام ایران حتی شهرهای مذهبی و شهرهای کوچک هم دیده میشود، افزود: این موضوع در حال گسترش است. زنان به جای اینکه درگیر شوند، افراد دیگر را هم به عبور از حجاب دعوت میکنند. این اتفاق عجیبی است که گشت ارشاد ناخواسته باعث آن میشود. از سوی دیگر نارضایتی که در خیابان ایجاد میشود، به خانواده انتقال مییابد و خانوادهها در گروههای اجتماعی دچار تغییر رفتار میشوند.
وی تاکید کرد: که اگر این بگیر و ببندها باعث اتفاق دیگری شبیه به مرگ مهسا شوند، آنوقت دیگر نمیتوان آن را کنترل کرد. اتفاقی شبیه به مسمومیت دختران در مدارس میتواند تبدیل به جریان خطرناکی شود و اعتراض اجتماعی را به سمت خشونت آمیز و غیر قابل کنترلی ببرد.
حجاب را تبدیل به اعتراض مدنی کردهایم
این جامعه شناس با اشاره به اینکه ما موضوع حجاب را تبدیل به فضایی برای اعتراض مدنی کردهایم، یادآور شد: اگر سیاستهای درستی را در پیش گرفته بودیم و این موضوع را تبدیل به یک موضوع اساسی نمیکردیم این اتفاق نمیافتاد. حجاب جامعه ایرانی همیشه متنوع بوده، حجاب رسمی داشتیم، حجاب مذهبیها، حجاب قومیتها، حجاب جامعه شهری و ... .
وی با بیان اینکه از قدیم انواع حجابها در ایران وجود داشته است، افزود: ما باید این تنوع حجاب را میپذیرفتیم، اما این کار را نکردیم و اصرار بر یکدست کردن و یکسان سازی حجاب داشتیم. یعنی انتقال و تعمیم حجاب اداری به حجاب اجتماعی، به این دلیل است که جامعه مقاومت کرده و حجاب تبدیل به موضوعی شده است برای اعتراض مدنی زنان.
از دید برخی، تغییر نسل جدید نوعی انحراف است
آزاد ارمکی در پاسخ به این سوال که چرا مجموعه تصمیم گیران داخلی در برابر تغییر نسل جدید مقاومت میکند، گفت: آنها این تغییر را قبول ندارد و اصلا نمیپذیرند که نسل جدید تغییر کرده است، بلکه معتقد است که این اتفاق انحراف است، از دید این مسئولان نسل جدید دچار تهاجم فرهنگی شدهاند و باید اصلاح شوند.
وی در ادامه یادآور شد: این مقاومت در حالی است خود سیستم نیز تغییر کرده است، روحانیت دچار تغییر شده است، روشنفکران تغییر کردهاند، اما برخی این تغییرات را نمیپذیرند. بعضی تغییرات را خوب جلوه میدهد و بعضی دیگر را بد. حاضر نیستند تغییرات جامعه را به رسمیت بشناسد. اساسا در ایران همیشه دعوا بر سر تغییر بوده است، برخی میپذیرفتند و برخی نه، برخی تقدیس میکردند و برخی تقبیح؛ این مشکل ایران در دوره معاصر بوده است.
بیسامانی اجتماعی اصلیترین دلیل مهاجرت
این جامعه شناس به موج گسترده مهاجرتها اشاره کرد و افزود: مهاجرت عوامل متعددی دارد، گروههای متفاوت دلایل متفاوتی دارند برای مهاجرت دارند، اما اصلیترین دلیل مهاجرت بیسامانی اجتماعی است.
به گفته آزادارمکی جامعه به نحوی بیسامان شده است و کسی نسبت به نیروهای که در جامعه وجود دارند مسئولیت نمیپذیرد. مثلا در مورد تحصیل کردهها کسی مسئولیت نمیپذیرد، در مورد زنان همینطور، در مورد دانش آموزان همینطور، هیچکس مسئولیت هیچ چیزی را نمیپذیرد.
وی با اشاره به اینکه افراد در جامعهای که نسبت به آن عدم مسئولیت وجود دارد باقی نمیمانند گفت: اقشار مختلف جامعه احساس میکنند که بلاتکلیف هستند و کسی نسبت به آنها مسئولیت ندارد. مهاجرت تنها علت اقتصادی ندارد، دلایل اقتصادی مهم هستند اما بیشتر موضوع هویتی و اجتماعی است.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
از ابتدای سال جاری، مسوولانی در سازمان حفاظت محیط زیست استان اذربایجان غربی و صنعت آب اعلام کردند که به دنبال اقدامات اجرایی و عملیاتی دولت برای نجات دریاچه ارومیه، حجم آب و تراز دریاچه نسبت به پارسال افزایش یافته است.
این مسوولان گفتند که دلیل افزایش تراز دریاچه، کاهش برداشت آب توسط کشاورزان در فصل زمستان، حجم قابل توجه بارشهای بهاری و رهاسازی بیش از ۴۴۶ میلیون متر مکعب آب از سدهای بوکان، مهاباد، حسنلو و سیلوه به سمت دریاچه بوده است.
هفته اول فروردین، علی سلاجقه، رییس سازمان حفاظت محیط زیست اعلام کرد: «به دنبال رهاسازی آب از سدها در زمان مناسب و زمانی که کشاورزان به آب نیاز نداشتند و همچنین با افزایش حدود ۸۰ تا ۸۵ درصدی میانگین بارشها نسبت به سال قبل، میانگین حجم آب دریاچه حدود ۵۵ تا ۶۰ درصد نسبت به پارسال افزایش یافت و حجم آب دریاچه ارومیه تقریبا به حدود ۱۶ میلیارد لیتر افزایش پیدا کرد که نسبت به سال قبل دو برابر شد.»
جدیدترین خبر را هم سخنگوی صنعت آب در نشست خبری هفته قبل خود گفت و اعلام کرد: «تراز آب دریاچه ارومیه نسبت به سال قبل ۱۲ سانت و نسبت به ابتدای سال آبی (مهر ۱۴۰۲) ۶۰ سانت افزایش داشته و حجم آب موجود در دریاچه ۲.۲ میلیارد مترمکعب تخمین زده میشود.»
این اخبار در حالی منتشر شده که آبان پارسال، مرکز تحقیقات سنجش از دور دانشگاه صنعتی شریف در آخرین گزارش خود اعلام کرد که طبق آخرین تصاویر ماهوارهای، در فاصله آبان ۱۴۰۱ تا آبان ۱۴۰۲، از سطح ۸۷۸ کیلومتر مربعی آب دریاچه ارومیه، حدود ۸۰ درصد خشک شده و فقط ۱۷۰ کیلومتر مربع و معادل ۴ درصد از سطح آب دریاچه باقی مانده که مساوی با مرگ قطعی دریاچه ارومیه است.
این گزارش که نسخهای از ان هم در اختیار «اعتماد» قرار گرفت، واکنشی به ادعای سخنگوی صنعت آب بود که شهریور پارسال خشک شدن دریاچه ارومیه را تکذیب و اعلام کرد: « هم اکنون حجم این دریاچه به یک میلیارد و ۳۶۰ میلیون مترمکعب رسیده در حالی که سال ۱۳۹۴ این عدد یک میلیارد مترمکعب بوده و ارتفاع آب حدود ۹ سانت بیشتر از سال ۱۳۹۴ است .در مهرماه سال ۱۳۹۴ تراز دریاچه ارومیه ۱۲۷۰.۰۴ بود، اما اکنون این عدد به ۱۲۷۰.۱۸ رسیده که نشاندهنده افزایش تراز دریاچه ارومیه است. مساحت دریاچه ارومیه هزار کیلومتر است در حالی که این عدد در سال ۱۳۹۴ حدود ۷۰۰ کیلومتر بوده است.»
در مقابل این ادعا در گزارش مرکز تحقیقات سنجش از دور دانشگاه صنعتی شریف و با استفاده از تصاویر ماهوارهای اعلام شد: «... در آبان ۱۴۰۰ حدود ۹۰۰ کیلومتر مربع از سطح آب دریاچه کاسته شده که این کاهش در سالهای بعد هم ادامه داشته تا که در آبان ۱۴۰۱، سطح آب دریاچه به کمتر از ۸۸۰ کیلومتر مربع رسیده است. سطح آب موجود در دریاچه ارومیه در ۷ آبان ۱۴۰۲ به عدد ۱۷۰ کیلومتر مربع رسیده که نسبت به سطح متناظر با تراز اکولوژیک این دریاچه ۴۳۳۳ کیلومتر مربعی، تنها ۴ درصد وسعت آن باقی مانده است. این سطح کمتر از یک چهارم آن مقداری است که پیش از این در سال ۱۳۹۴ به عنوان کمترین سطح دریاچه ثبت شده بوده است. برآورد میشود که حجم آب موجود در دریاچه ارومیه به حدود عدد ۴۵ میلیون متر مکعب رسیده است.»
محمد درویش، عضو هیات علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور در گفتوگو با «اعتماد» در واکنش به اظهارات مسوولان حوزه محیط زیست و صنعت آب و استان آذربایجان غربی درباره بهبود وضع دریاچه ارومیه در فروردین امسال و سرنوشت دریاچه در ماههای آتی سال میگوید: «وضعیت فعلی دریاچه ارومیه، حاصل یک اتفاق طبیعی است. میزان بارندگی در حوضه آبریز دریاچه ارومیه تا ۳۱ فروردین ماه امسال در طول ۵۵ سال اخیر بیسابقه بوده و حتی در دوران طلایی و سال ۱۳۷۵ که دریاچه ارومیه ۳۳ میلیارد متر مکعب آب داشت هم، چنین بارشی را حوضه آبریز دریاچه شاهد نبودیم و با یک سال کاملا استثنایی روبهرو هستیم که میزان بارندگیها، حداقل ۲۰ درصد بیش از میانگین ۵۵ ساله بوده و بنابراین، دوستان در این زمینه هیچ هنری به خرج ندادهاند چون دلیل ورود حدود یک و نیم تا دو میلیارد متر مکعب آب به دریاچه، بارشهای مستقیم در سطح دریاچه و سرریز آب سدها به سمت دریاچه است.
مسوولان زمانی میتوانند بگویند که در احیای دریاچه ارومیه موفق بودهاند که در یک سال آبی نرمال و در خشکسالی، اعلام کنند که با پلمب چه تعداد چاه و با تغییر کاربری چند هکتار اراضی و با چه میزان کاهش مصرف آب در بخش کشاورزی و صنعت و با تصفیه چه میزان پساب، چه میزان آب به دریاچه وارد شده است. اگر این اقدامات انجام شود، در واقع همان ۲۷ بند مصوب ستاد احیای دریاچه ارومیه اجرا شده است؛ مصوباتی که به دریافت اعتبار ۱.۱ میلیارد دلاری برای احیای دریاچه منجر شد.
بنابراین، آنچه امروز از بالا آمدن سطح آب دریاچه ارومیه شاهدیم، کار مسوولان نبوده بلکه کار خدا و کار آسمان بوده و مسوولان مطلقا در این زمینه هیچ هنری به خرج ندادهاند. مسوولان اگر میتوانستند، باز هم جلوی رهاسازی سدها را میگرفتند چنان که همین حالا، نمایندگان استان آذربایجان غربی اصرار دارند که دو سد جدید در حوضه آبریز دریاچه ارومیه افتتاح شود در حالی که هم اکنون ۱۰۱ سد در این حوضه در حال بهرهبرداری است و فقط بهرهبرداری از ۴ سد را متوقف کردند. در کدام کشور سراغ دارید که در یک حوضه آبریز، تعداد سدها را از ۱۱ سد به ۱۰۵ سد افزایش بدهند و تمام شریانهای ورودی دریاچه را قطع کنند؟
حجم ذخیرهسازی این سدها، ۴.۵ میلیارد متر مکعب اما حقابه دریاچه ارومیه ۳.۴ میلیارد متر مکعب است و وزارت نیرو و وزارت جهاد کشاورزی و استانداری آذربایجان غربی و سازمان حفاظت محیط زیست، زمانی میتوانند بگویند که دریاچه را احیا کردهاند که اعلام کنند این حقابه، هر سال تحت هر شرایطی و به هر قیمتی در اختیار دریاچه قرار میگیرد.»
درویش میافزاید: «آب قابل استحصال حوضه آبریز دریاچه ارومیه حدود ۷ میلیارد متر مکعب است که ۳.۴ میلیارد متر مکعب از این حجم باید در اختیار دریاچه باشد و ۳.۶ میلیارد متر مکعب برای شرب و کشاورزی و صنعت استفاده شود. البته اسفند ۱۴۰۱ هم خط انتقال ۶۰۰ میلیون متر مکعب آب از رودخانه زاب به دریاچه را در مراسمی پرآب و تاب و با حضور رییسجمهور افتتاح کردند که ورودی این حجم هم، توان آب قابل استحصال دریاچه را افزایش میدهد اما تا امروز، هیچ گزارشی درباره نحوه انتقال آب از رودخانه زاب ندادهاند در حالی که طبق گزارشهای متعددی که به ما رسیده، آب رودخانه زاب در مسیر انتقال و قبل از ورود به دریاچه برای مصارف کشاورزی و باغداری ربوده میشود.»
این کارشناس محیط زیست در ادامه صحبتش با «اعتماد» با تاکید بر اینکه کشاورزی در حوضه آبریز دریاچه ارومیه هیچ کاهشی نسبت به سالهای قبل نداشته بلکه دو برابر افزایش یافته و بنابراین، حجم آب مصرفی کشاورزان هم بیشتر از قبل شده که گواه این ادعا، افزایش تعداد چاههای مجاز و غیرمجاز در حال بهرهبرداری است، میگوید: «در حال حاضر، وسعت اراضی کشاورزی و باغی در این حوضه به ۶۸۰ هزار هکتار رسیده در حالی که در دهه ۷۰ این وسعت ۳۲۰ هزار هکتار بود و حداقل ۲۴ هزار هکتار به وسعت اراضی کشت چغندر اضافه شده. دلیل این افزایش هم صدور مجوز برای حفر چاه با توجیه مقابله با بحران خشکسالی و کمبود بارندگی بود که باعث شد تعداد چاهها از ۷ هزار حلقه (در دهه ۷۰) به ۹۰ هزار حلقه مجاز و غیرمجاز برسد. البته به موازات این اقدامات، هر ساله صدها هزار تن محصول کشاورزی کشت شده در حوضه آبریز دریاچه ارومیه، انبار میشود و از بین میرود و متاسفانه ضایعات بخش کشاورزی در این حوضه فوقالعاده زیاد است.»
محمد درویش بابت تبعات خشک شدن دریاچه ارومیه و آسیبهای اقتصادی، اجتماعی و امنیتی این فاجعه برای استانهای همجوار و کشورهای همسایه هشدار میدهد و میگوید: «سه استان کردستان، آذربایجان غربی و آذربایجان شرقی در حوضه آبریز دریاچه ارومیه قرار گرفتهاند. وسعت حوضه آبریز دریاچه ارومیه ۵ برابر کشور لبنان است و اثرات راهبردی فروپاشی حوضه آبریز دریاچه بر ۱۰ استان ایران و همچنین، کشورهای همجوار شامل جمهوری آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و عراق غیر قابل انکار است.
به دنبال خشک شدن دریاچه، برخاستن ذرات غبار و نمک با قطر کمتر از ۱۰ میکرون، نه تنها باعث شیوع سرطان خون و افزایش فشار آسمُزی در انسان میشود، بلکه کیفیت فتوسنتز را مختل میکند و توان ریسک پذیری را در منطقه کاهش میدهد و افزایش مهاجرت را دامن میزند که همین پدیده به تنهایی یک پدیده امنیتی بسیار خطرناک است. با توجه به اینکه یکی از بالاترین تراکمهای جمعیتی کشور در حوضه آبریز دریاچه ارومیه است، اگر قابلیت سکونتگاهی این حوضه به هر دلیل از بین برود، فشار این تخریب به استانهایی همچون قزوین و زنجان و اردبیل منتقل میشود که همین امروز هم با بحران مواجهند و این بحرانها علاوه بر رشد حاشیه نشینی، تبعات امنیتی جبرانناپذیری به دنبال خواهد داشت.»
پیشبینی این کارشناس محیط زیست، نقطه مقابل خوشبینیهای دولت است. درویش ۶ ماه آینده را میبیند؛ روزهای گرم شهریور ماه که تصاویری از بستر خشکیده دریاچه ارومیه منتشر خواهد شد و در تکمیل پیشبینی خود میگوید: «با افزایش گرما و افزایش مصرف آب در بخش کشاورزی، حتما دریاچه تا ۶ ماه آینده خشک خواهد شد چون مسوولان هیچ تمهیدی برای پلمب چاهها یا رهاسازی آب از سدها یا کاهش مصرف آب در بخش کشاورزی در نظر نگرفتهاند. با وجود اخباری که اخیرا درباره افزایش ۱۲ سانتیمتری سطح آب دریاچه ارومیه منتشر شده، مسوولان در برنامه احیای دریاچه با شکست روبهرو شدهاند و متاسفم که در اثنای انتشار این اخبار، به این فکر نیستند که وقتی ۶ ماه بعد و با گرم شدن هوا، همین میزان آب از کف دریاچه ناپدید بشود، چه جوابی به مردم و رسانهها خواهند داد؟»
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
احمدینژاد بهش میگفت برادران قاچاقچی. حسن روحانی میگفت نهاد فاسدی که مانع توسه ایران شده. ایالات متحده بهش میگه گروه تروریستی. مردم هم بهش میگن لات کوچه خالی. البته علی خامنهای بهش میگه سپاه اسلام. به خاطر انحراف عظیمی که در حکمرانی رخ داده، الان تقریبا همه چیز در اختیار سپاه پاسداران هست. از خانه عفاف تا موشک بالستیک، از برج سازی و ویلاسازی تا پتروشیمی و نفت، از فیلترینگ تا فروش فیلترشکن، تقریبا تمام شاهراهها دست برادران قاچاقچی هست.
سپاه پاسداران، از خیانت تا پروپاگاندا و ناگفتههای فرار سرلشکر عسگری در چشمانداز با مهدی مهدوی آزاد
فصل جدید برنامه چشمانداز
خداحافظی سمیرا قرایی، مجری برنامه چشمانداز و گفتوگو با مهدی مهدویآزاد، مجری فصل جدید این برنامه
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
توقیف قطار افغانستان-ترکیه؛ میخی دیگر بر تابوت ترانزیت ایران
دالغا خاتیناوغلو / دویچه وله فارسی
در حالی که کشورهای منطقه در رقابت تنگاتنگی برای تقویت جایگاه خود به عنوان مسیر ترانزیت کالاهای بینالمللی هستند، اولین قطار ترانزیتی افغانستان-ترکیه در مسیر ایران متوقف شد. یادداشتی از دالغا خاتیناوغلو، کارشناس انرژی.
مقامات ایران اظهارات ضد و نقیضی از عدم مجوز ورود بار، اشکالات در لوکوموتیو آن تا انکار ورود قطار از افغانستان به کشور مطرح کرده و راهآهن ایران نیز طی اقدام عجیبی لوکوموتیو این قطار حامل ۱۱۰۰ تن کالک از مسیر افغانستان به ترکیه را جدا کرده و با خود برده است.
خط آهن خواف-هرات تابستان سال گذشته توسط کنسرسیوم ریلی ایران و افغانستان راهاندازی شد و ابتدای ماه جاری اولین قطار حامل کالاهای افغانستان از خاک ایران به ترکیه در همان مرحله ورود به ایران متوقف شده است.
به رغم انتشار گزارشهای زیادی از توقیف این قطار و تناقض در گفتههای مقامات گمرکی، راهآهن، وزارت راه و شهرسازی و کنسرسیوم توسعه خط آهن، هنوز علت واقعی توقیف این قطار ترانزیتی مشخص نشده است.
علت هرچه باشد، آنچه مسلم است مشکل یادشده نه ارتباطی به افغانستان و نه ترکیه دارد؛ دو کشوری که امیدوار بودند از مسیر کوتاهتر ایران بتوانند ترانزیت کالا داشته باشند.
ایران بهرغم موقعیت منحصر به فرد خود، از همه پروژههای ترانزیتی منطقه کنار گذاشته شده و برای نمونه، ترانزیت ریلی کالاهای خارجی در ایران سال گذشته به اندازه یکچهارم جمهوری آذربایجان یا ترکمنستان نیز نشده است؛ کشورهایی که رقیب ایران در ترانزیت کالا میان ترکیه و افغانستان هستند.
ترانزیت ریلی ایران
آمارهای وزارت راه و شهرسازی ایران نشان میدهد، سال گذشته تنها ۱.۵ میلیون تن کالای خارجی از طریق خطوط آهن ایران ترانزیت شده که بخش اعظم آن ترانزیت گوگرد ترکمنستان به خلیج فارس بوده است. این در حالی است که ترانزیت کالاهای خارجی خطوط ریلی جمهوری آذربایجان تنها در سه ماهه ابتدایی ۲۰۲۴ بیش از ۱.۸ میلیون تن بود. از طرف دیگر ترکمنستان در سال ۲۰۲۳ به غیر از مسیر شرق-غرب، بیش از ۲ میلیون تن کالا تنها در مسیر ایران-قزاقستان-روسیه ترانزیت کرده است.
در مورد بخصوص خود ترکیه، آمارهای رسمی این کشور نشان میدهد، خدمات ترانزیت کالاهای خارجی در این کشور طی سال گذشته میلادی ۴۰ میلیارد دلار درآمد برای کشور داشته است.
بازار لجستیک کالاهای خارجی امارات نیز ۱۰ برابر بیشتر از ایران و حدود ۲۰ میلیارد دلار است و انتظار میرود تا سال ۲۰۲۶ به ۳۱ میلیارد دلار برسد.
ایران حتی طی دو دهه گذشته نتوانسته دو خط آهن چابهار-زاهدان و رشت-آستارا را تکمیل کند تا امیدی به ترانزیت کالا در مسیر شمال-جنوب با روسیه داشته باشد.
مقامات دولت ابراهیم رئیسی مانند دیگر حوزهها در مورد نقش ترانزیتی کشور بزرگنمایی کرده و حتی پاییز سال گذشته از “اتصال ریلی کشور به اروپا” خبر دادند. چنین اظهارات نادرست و توهمآلودی نه تنها کمکی به بهبود وضعیت ترانزیتی ایران نمیکند، بلکه توجهات را از توسعه سریع حوزه لجستیک کشورهای رقیب ایران و عقبماندگی این کشور منحرف میکند.
معاون وزیر راه و شهرسازی ایران که میداند ترانزیت ریلی تنها ۱.۵ میلیون تن کالای خارجی و آن هم گوگرد ترکمنستان در سال گذشته مایه شرمساری است، اما باز هم مدعی میشود که “ایران قلب ترانزیت جهان” است و رسانههای حکومتی هم این توهمات را با آب و تاب پوشش میدهند. این موضوع چشمانداز آینده حوزه لجستیک این کشور را نیز در سیاهی فرو میبرد و هیچ امیدی را برای توسعه این حوزه باقی نمیگذارد.
چین طی سالهای گذشته ایران را از طرح جهانی “ابتکار کمربند و جاده” کنار گذاشته، هند و روسیه بهرغم گذشت ۲۰ سال هنوز ترانزیت از مسیر ایران را آغاز نکرده و اتفاقا هند سال گذشته قرارداد عظیم کریدور ترانزیتی عربستان-اروپا را امضا کرد و نهایتا حتی کشورهای اطراف خود ایران نیز تمایلی به ترانزیت کالا از خاک ایران به همدیگر را ندارند.
خدمات لجستیک و ترانزیت کالا در جهان
بر اساس آمارهای کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل، ارزش سالانه صادرات خدمات در جهان بیش از ۷ تریلیون دلار است که ۲۰ درصد آن مربوط به حوزه حمل و نقل کالا و ۱۵ درصد آن مربوط به حمل مسافر است.
بر اساس این گزارش، صادرات خدمات حدود ۹ درصد اقتصاد جمهوری آذربایجان، بیش از ۱۰ درصد اقتصاد ترکیه و آلمان، ۱۳ درصد از اقتصاد اسپانیا و فرانسه، همچنین ۳۱ درصد از اقتصاد امارات متحده عربی را تشکیل میدهد. ایران در میان کشورهایی است که سهم صادرات خدمات آن “بین صفر تا سه درصد” از اقتصاد کشور گنجانده شده است.
اینکه خیراله خادمی، مدیرعامل شرکت ساخت و توسعه زیربناهای حمل و نقل ایران، در بهمنماه سال گذشته مدعی شده “ایران قلب ترانزیت جهان” است، با این آمار بینالمللی و واقعیتهایی که مردم عادی نیز میدانند، در تناقض آشکار است.
حتی مقامات کشوری مثل ترکیه که از لحاظ لجستیک مقام ۱۱ را در جهان دارد، به خود نمیبالند و ماه گذشته وزارت تجارت این کشور اعلام کرد، اگرچه ارزش بازار لجستیک و حمل و نقل کشور به ۱۰۰ میلیارد دلار رسیده و مقام ۱۱ جهان را داریم، اما هنوز سهم کشور از کل بازار لجستیک جهان ۲.۵ درصد است و باید تلاش کنیم این وضعیت بهبود بیشتری یابد.
تنها بنادر و خطوط ریلی، جادهای و کشتیرانی ترکیه نیست که طی سالهای گذشته به شدت توسعه یافته؛ بلکه شرکت هواپیمایی “ترکیش ایرلاینز” سال گذشته با دو پله جهش، در رده ۱۷ بهترین شرکتهای هواپیمایی جهان و رده اول اروپا قرار گرفت.
رتبه چشمگیر خطوط هوایی ترکیه در حالی است که بیش از نیمی از هواپیماهای ایران زمینگیر هستند و از رده خارج شدهاند.
آمارهای بانک مرکزی ایران نشان میدهد، واردات خدمات ایران در سال ۱۴۰۱ حدود ۶.۷ میلیارد دلار بیشتر از صادرات خدمات بوده و در شش ماه ابتدایی سال گذشته نیز تراز تجارت خدمات کشور دوباره منفی ۴ میلیارد دلار شده است.
چنین شکاف بزرگی در تجارت خدمات ایران، از جمله حوزه حمل و نقل بینالمللی، در حالی است که مقامات دولت ابراهیم رئیسی بارها مدعی توسعه حوزه لجستیک کشور، از جمله ترانزیت کالاهای خارجی شدهاند.
سنگ معدنی کالک افغانستان کالایی فرسودهشدنی نیست و توقیف درازمدت آن نیز تنها هزینه بیشتر برای تاجران افغانستان و ترکیه ایجاد خواهد کرد و نهایتا محمولههای بعدی از مسیر ترکمنستان و آذربایجان ارسال میشود، اما این موضوع ضربهای فراموشنشدنی بر وجهه حوزه ترازیتی ایران است؛ خصوصا اینکه مقامات نهادهای مختلف ایران اظهارات ضد و نقیضی درباره علت توقیف قطار میکنند و کسی مسئولیت آن را قبول نمیکند.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
رادیو فردا
اعتراف عوامل سوء قصد به نماینده پارلمان آذربایجان به «ارتباط» با ایران
پنج متهم سوء قصد به جان فاضل مصطفی نماینده منتقد جمهوری اسلامی در پارلمان جمهوری آذربایجان، به ارتباط با ایران «اقرار» کردند.
آذر سریجانوف سازماندهنده این گروه برای ترور فاضل مصطفی در فروردین ماه پارسال، روز شنبه ۸ اردیبهشت در دادگاه جنایات سنگین باکو که علنی برگزار شد، گفت هدف از سوء قصد به جان آقای مصطفی «تنبیه او به خاطر اظهاراتش درباره دین اسلام» بوده است.
او همچنین گفت که طرح حمله مسلحانه به چند نهاد دولتی در جمهوری آذربایجان را داشته، اما قبل از عملی کردن طرحش، بازداشت شده است.
سریجانوف در ادامه تصریح کرد یکی از اعضای گروه ترور فاضل مصطفی برای دیدار با یک عضو گروه «حسینیون» به ایران سفر کرده بود تا نحوه پناهنده شدن افراد دخیل در ترور آقای مصطفی در ایران را «هماهنگ» کند.
حسینیون نام گروهی است که ایران از شهروندان جمهوری آذربایجان تشکیل داده و از آنها همراه با لشکرهای فاطمیون و زینبیون، متشکل از شهروندان افغانستان و پاکستان، برای حمایت از حکومت بشار اسد در طول جنگ سوریه استفاده میکند.
سریجانوف در ادامه گفت رشاد احمداف، از اعضای این گروه قبل از عملیات ترور آقای مصطفی پنهانی از مرز میان ایران و جمهوری آذربایجان گذشته و با فردی به نام «واله» از اعضای حسینیون در ایران دیدار کرده است.
به گفته او واله در مقابل قتل فاضل مصطفی ۳۰ هزار دلار به اعضای گروه تحت رهبری او داده است.
او همچنین از خرید اسلحه و گلوله از یک شهروند جمهوری آذربایجان در منطقه «زاگاتالا» در شمال کشور برای عملی کردن طرح ترور فاضل مصطفی خبر داد.
جلسه بعدی دادگاه رسیدگی به اتهامات اعضای این گروه شامل امین علییف، رشاد احمداف، آذر سریجانوف، الشاد عسگراف و صبوحی شیریناف حدود دو هفته بعد برگزار میشود.
فروردین پارسال و چند روز بعد از سوء قصد به جان آقای مصطفی گزارشهایی از بازداشت عوامل این حمله منتشر و اعلام شد چهار تن آنها پیشتر به ایران سفر کرده بودند.
آقای مصطفی، که از او به عنوان یکی از منتقدان سرسخت جمهوری اسلامی ایران یاد میشود، روز هشتم فروردین در باکو، پایتخت آذربایجان، هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان بستری شد.
آیخان حاجیزاده، سخنگوی وزارت خارجه جمهوری آذربایجان، پیشتر گفته بود تحقیقات اولیه در خصوص سوءقصد به جان آقای مصطفی، حاکی از «ردپای ایران» است.
دو ماه پیش از این حادثه نیز یک شهروند مسلح ایرانی به سفارت جمهوری آذربایجان در تهران حمله کرد و رئیس تیم حفاظت امنیتی سفارت را کشته و دو نفر دیگر را زخمی کرد.
از آن زمان جمهوری آذربایجان سفیر خود از ایران را فراخوانده است.
یک ماه بعد از ترور نافرجام آقای مصطفی نیز جمهوری آذربایجان از بازداشت یک گروه اسلامگرای «وابسته به نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی» به اتهام تلاش برای ترور مقامات و تشکیل یک دولت اسلامی در این کشور خبر داد.
جمهوری آذربایجان طی دو سال گذشته چندین بار از بازداشت گروههای «تحت امر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» در این کشور خبر داده است.
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
توسعه (نیافتگی) اقتصادی-اجتماعی در ایران؛ دلایل، ضرورت اصلاحات ساختاری و پیشنهادها
دکتر مهدی عسلی
۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
منبع: فردای اقتصاد
مقدمه
در ماههای اخیر توسعه اقتصادی-اجتماعی کشور در مطبوعات و رسانههای جمعی بیشتر از گذشته مطرح بوده. کشور ما در چهل و چند سال پس از انقلاب موفقیت چشمگیری در ایجاد رشد اقتصادی پایدار، کاهش فقر، توزیع بهتر درآمدها و ایجاد اشتغال نداشته است. برخی برای توسعه کشور یک تعریف بسیار محدود استفاده میکنند، معمولا “افزایش مستمر تولید و توزیع عادلانه درآمدها”. با اینکه تعریف واقعی توسعه بسیار فراگیرتر از این مفهوم ساده است، اما کشور ما تاکنون حتی در قالب این تعریف ساده نیز در توسعه اقتصادی-اجتماعی موفقیتی نداشته است.
توسعه همه جانبه مفهومی به مراتب غنیتر و پیچیدهتر از صرفا رشد پایدار ظرفیتهای تولید یا کاهش فقر است. توسعه را میتوان تحول جامعه برای زندگی بهتر و انسانیتر تمام آحاد مردم دانست. آمارتیا سن [۱]، که از برجسته ترین پژوهشگران این رشته است، در کتاب “آزادی به مفهوم توسعه” مفهوم توسعه را “بسط و اعتلای تواناییهای آحاد یک جامعه” میداند که مترادف با “بالفعل شدن قابلیتها و ظرفیتهای خلاقانه تک تک اعضای جامعه” است. در این دیدگاه مفهوم توسعه به مثابه تحول جامعه برای زندگی بهتر همه افراد آن روشنتر و نیز عمق عقب افتادگی جامعه ما از فرایند توسعه همه جانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی روشنتر میشود. مخصوصا که در دنیای امروز، پیشرفت فناوریهای نوین از یک سو و جهانیشدن [۲] از سوی دیگر، ارزشها و ایدهآلهای زندگی مردم در جوامع را دگرگون کرده است.
کند شدن یا توقف فرایند همه جانبه پیشرفت و توسعه نه تنها پیامدهای ناگواری در عرصههای مختلف اقتصادی و اجتماعی داشته، بلکه تاثیر منفی بزرگی بر روابط بینالمللی ایران نیز اعمال کرده است. گسترش فقر و نابرابری شدید درآمد خانوارها و آسیبهای اجتماعی مترادف با آن (کودکان کار، افزایش جرم و جنایات، مهاجرت فزاینده نیروی کار در سطوح مختلف و غیره)، علاوه بر تضعیف همبستگی و امید به آینده در جامعه، تصویری مخدوش و نامطلوب از کشور در عرصه جهانی ایجاد کرده است. فقدان رشد مستمر اقتصادی با نرخهای قابل قبول، موجب پیشی گرفتن اقتصادهای دیگر منطقه (ترکیه، مصر و عربستان) از اقتصاد ایران شده است. ترکیه و مصر در سال ۱۳۵۸ اقتصادهای کوچکتری در مقایسه با ایران داشتهاند. در حالی که هم اکنون در منطقه ما ارزش تولید ناخالص داخلی هر کدام از این دو کشور از ایران بیشتر است.
این در حالی است که بر اساس برنامه چشم اندازی که دو دهه پیش تنظیم و تصویب شده بود، قرار بود اقتصاد ایران تا ۱۴۰۴ بزرگترین اقتصاد منطقه باشد. سهم اقتصاد ایران از اقتصاد جهانی و حتی از اقتصاد منطقه در دهههای گذشته به صورت مداوم کاهش یافته است. این وضعیت علاوه بر آنکه رشد درآمد سرانه را کاهش داده و شاخص کلی رضایت خانوارهای ایرانی را متاثر کرده است.
همچنین از منظر جغرافیای سیاسی موقعیت ایران را در منطقه، اعم از خاورمیانه، خلیج فارس، قفقاز، آسیایمیانه و... تخفیف داده است. جانبداری قدرتهای بزرگ اقتصادی-نظامی (که ظاهراً روابط دوستانهای نیز با ایران دارند)، از کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس در اختلافات مرزی این کشورها با ایران به اندازه کافی گویاست. آیا اگر اقتصاد ایران، اقتصاد اول منطقه و تجارت آن با دنیا قابل توجه و در حال رشد بود، قدرتهای بینالمللی چنان مواضعی میگرفتند؟ بنابراین به موازات نزول جایگاه اقتصاد ایران در سطح جهانی، از نفوذ منطقهای و بینالمللی آن نیز بهطور اجتنابناپذیری کاسته میشود.
در این مقاله، ضمن اشاره به دیدگاه پیروان مکاتب مهم اقتصادی در قبال دلایل اصلی عدم توفیق کشور در توسعه اقتصادی، الزامات رشد پایدار ظرفیتهای تولیدی، با لحاظ فرایند جهانی شدن و یکپارچگی بازارهای مالی و اقتصادی، نیز جهشهای فناوری در عرصههای مختلف تولید کالاها و خدمات در کشورهای پیشرفته مورد بحث قرار میگیرد. در پایان، این نکته روشن میشود که در شرایط کنونی کشور، بدون التزام به توسعه سیاسی، به مفهوم مشارکت مردم در اداره جامعه، حکمرانی خوب و لحاظ ارجحیتهای جامعه در سیاستگذاریها، اصلاح روابط بینالملل و انتفاع از فرایند جهانی شدن؛ توسعه همهجانبه اقتصادی-اجتماعی کشور ممتنع خواهد بود.
کارایی اقتصادی و جایگاه کشورها در مناسبات بینالمللی
روندهای موجودی که به آنها اشاره شد، می توانند شکاف بین جامعه ما، از نظر شاخصهای توسعه، با جوامع پیشرفته را حتی عمیق تر و بزرگتر نیز بکنند. برای نمونه ای ازاین تغییرات در سطح جهانی، به پیشی گرفتن اقتصاد آلمان از ژاپن توجه کنید. تولید ناخالص داخلی آلمان در سال ۲۰۲۳ میلادی از ژاپن پیشی گرفته و در حال حاضر پس از آمریکا و چین در رده سوم اقتصادهای بزرگ جهان قرار دارد. ژاپن کشوری است با ۱۲۵ میلیون نفر جمعیت سختکوش، با سواد و آموزش دیده، و به عبارت دیگر دارای سرمایه انسانی بالا و فناوریهای پیشرفته است. همزمان، از نظر رقابتپذیری [۳]، ژاپن با امتیاز %۸۲.۳ پس از سنگاپور، آمریکا، هنگ کنگ، هلند و سوئیس در جایگاه ششم رقابت دنیا قرار دارد. بنابراین سبقت گرفتن اقتصاد آلمان، با جمعیتی حدود ۸۴ میلیون نفر، از کشوری مانند ژاپن امر پیشپا افتاده و سادهای نیست و باید دید که چه عواملی موجب این تحول شده است.
سبقت اقتصادی آلمان از ژاپن در زمانی اتفاق افتاده که عملکرد اقتصادی آلمان خود ضعیفتر از سالیان گذشته بوده و تحت تاثیر بیماری کوید-۱۹ و نیز افزایش قیمت انرژی ناشی از تجاوز روسیه به اوکراین قرار داشته است. پیشبینیها حاکی از آنند که تا سال ۲۰۲۷ اقتصاد هند از هر دو اقتصادهای ژاپن و آلمان پیشی خواهد گرفت. در مقایسه با این تحولات میبینیم که طی مسیر ناصحیح توسعه موجب شده است ریال ایران (که زمانی جزو ۱۴ پول نخست معتبر و با ثبات دنیا بود) ارزش خود را به کلی از دست داده و به ضعیف ترین پول در منطقه تبدیل شود.
در مثال بارزی دیگر، میتوان چین را در نظر گرفت. چین در سال ۱۹۷۸، یعنی یک سال پیش از انقلاب اسلامی در ایران، نظام اقتصادی خود را از “اقتصاد سوسیالیستی با برنامه ریزی مرکزی” به اقتصاد “سوسیالیستی مبتنی بر بازار آزاد” تغییر داد. این تغییرات از طریق اجازه فعالیت شرکتهای خصوصی در کنار شرکتهای بخش عمومی، گشودن دروازههای اقتصاد چین به اقتصاد جهانی، تشویق سرمایهگذاری خارجی در این کشور، اتخاذ سیاستهای مناسب کلان مانند ایجاد ثبات اقتصادی از جمله با کنترل تورم، تعیین نرخهای ارزی و بهره نزدیک به نرخهای تعادلی، آزادسازی تجارت خارجی، ورود به سازمان تجارت جهانی و اصلاحات عمیق دیگر، موجب پیشرفت عظیم اقتصادی و رشد مستمر ظرفیتهای تولید آن کشور شد. نسبت درآمد سرانه در این کشور به قیمتهای ثابت تقریبا در تمامی دوره ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۳ میلادی بالاتر از ۵% بوده است.
رشد مداوم کارایی نیروی کار همراه با نرخ پایین بیکاری بهدلیل رشد سریع اقتصادی از یک طرف و برنامههای گسترده فقرزدایی از سوی دیگر، موجب بهبود توزیع درآمدها و بیرون آمدن حدود ۸۰۰ میلیون چینی از زیر خط فقر مطلق (حدود ۲ دلار در روز) گشته است. در همین بازه زمانی شمار افرادی که به زیر خط فقر جهانی کشیده شدهاند در میان جمعیت ایران افزایش پیدا کرده است.
بنابراین چین، هم از نظر رشد درآمد ملی و هم از نظر توزیع این درآمد، بسیار خوب عمل کرده است. با این حال، در سالهای اخیر، رشد اقتصادی چین کاهش یافته و بسیاری از شرکتهای بینالمللی و شرکتهای خصوصی چینی شروع به خروج از چین کردهاند. بسیاری از ناظران از پایان “معجزه اقتصادی” چین صحبت میکنند، که این پایان از تقریبا ده سال پیش شروع شده است. بحران شدید مالی در بخش ساختمان و مسکن، تخصیص ناکارآمد منابع با وسعتی بسیار بزرگ در بخشهای مختلف اقتصادی، حجم بالای بدهی دولتهای محلی و غیره از دلایل کاهش رشد اقتصادی چین در سالهای اخیر بوده است.
با این حال، صعود چین به اقتصاد اول جهان با معیار برابری قدرت خرید و بهبود کیفیت زندگی صدها میلیون چینی، باعث نشده که رهبران آن کشور دچار خودبزرگبینی شوند. رئیس جمهور چین در ملاقات سال گذشته (اکتبر ۲۰۲۳) خود در سانفرانسیسکو با رئیس جمهور آمریکا، اشاره ای به این مضمون داشت که “اقتصاد چین هنوز یک اقتصاد درحالتوسعه است و ما مایلیم با توسعهیافتهترین اقتصاد جهان همکاری داشته باشیم”.
اشاره به تحولات کلی در اقتصادهایی مانند آلمان، ژاپن و چین برای تاکید بر پیچیدگیهای فرایند توسعه اقتصادی در بلند مدت است. فرایندی که برای کشور ما حتی پیچیده تر نیز خواهد بود. شاخص رقابتپذیری اقتصاد ایران در سال ۲۰۱۹ میلادی %۵۳ برآورد شده و ایران در بین ۱۴۱ کشور بررسی شده، در جایگاه ۹۹ در کنار کشورهایی مانند پاراگوئه، گواتمالا و روندا و پایینتر از اقتصادهایی مانند اردن، ترکیه، آذربایجان، عمان، عربستان و امارات متحده قرار دارد. این ارقام بزرگی شکافهایی که حتی بین اقتصاد ایران با اقتصادهای منطقه بوجود آمده را به خوبی نشان میدهد. همانطور که سبقت گرفتن اقتصاد آلمان از ژاپن نمیتواند تصادفی باشد، مسلما سقوط رقابتپذیری اقتصاد ایران به حدود کشورهایی مانند گواتمالا و رواندا، که فاقد سرمایه انسانی و منابع طبیعی در حد ایران هستند، و همینطور سبقت گرفتن اقتصادهای ترکیه و عربستان سعودی از ایران نیز بی دلیل نیست. این شکست تاریخی اقتصاد ایران انعکاسی از مدیریت ضعیف و ناکارآمد اقتصادی در سطح کلان بوده و نشانگر تاثیر راهبردها و سیاستهای نادرست در سیاست خارجی و اقتصادی کشور طی دهههای گذشته است.
دلایل عدم توسعه اقتصادی در نظریههای مختلف
سیاستهای اقتصادی هوشمندانه و سازگار با هدف یک توسعه اقتصادی میتوانند در بلند مدت از تغییرات مثبت داخلی و بینالمللی سود برده و تاثیر عوامل و تحولات منفی را خنثی کنند. در ادامه بحث دلایل عملکرد نامطلوب اقتصاد ایران را از دید چند نظریه مهم ولی متفاوت اقتصادی بررسی میکنیم.
جریان اصلی نظریه اقتصاد به مکتب نئوکلاسیک معروف است. البته برخی به اشتباه آن را مکتب لیبرال و یا نئولیبرال مینامند. لیبرالیزم یک فلسفه سیاسی است، نه اقتصادی. اقتصاددانان جریان اصلی دخالت نامناسب دولت در فعالیتهای اقتصادی از طریق دولتیکردن شرکتها و ممانعت از رشد بخش خصوصی، سیاستهای ناصحیح قیمت گذاری بر کالاها و خدمات، تعیین دستوری نرخ بهره و نرخ ارز، عدم عضویت ایران در سازمانها و کنوانسیونهای مهم اقتصادی بینالمللی (مانند سازمان تجارت جهانی، FTAF و کنوانسیون پالرمو [۵,۴]) را عوامل اصلی عملکرد ضعیف اقتصاد ایران میدانند. همزمان عوامل سیاسی و تنش در روابط بینالمللی کشور، عدم قطعیت و ریسک سرمایهگذاری در اقتصاد ایران را افزایش و رشد اقتصادی بلند مدت را کاهش داده است. ویژگی رژیمهای متکی بر رانت نفت [۶]، که ناکارایی فعالیتهای اقتصادی از مهمترین آنها است را نیز میتوان از دلایل عمده عملکرد ضعیف اقتصاد ایران از دیدگاه مکتب جریان اصلی دانست دانست.
از دید اقتصاددانان نئوکلاسیک، عامل اصلی فشارهای تورمی رشد نقدینگی سریعتر از رشد اقتصادی در طی سالیان متمادی است. در چنین حالتی، برای کنترل تورم، لازم است یک سیاست پولی منضبط اتخاذ شود. از آنجا که بازارهای مالی ایران عمیق و گسترده نیستند و ابزار کنترل نقدینگی هنوز کامل و کارآمد نیست، برای جلوگیری از تاثیر کسری بودجه بر رشد نقدینگی، لازم است انضباط مالی اکیدا رعایت شود. در غیر این صورت و با وجود کسری بودجه شدید، بخش عمومی بهطور اجتناب ناپذیری شاهد تورم مزمن خواهد بود.
طرفداران نظریه مارکسیستی (که عموما ایده های رادیکال اقتصادی را دنبال میکنند)، برعکس معتقدند که مشکلات و گرفتاریهای اقتصادی ایران بهدلیل رویکردهای نئولیبرال دولت بوده است. به گفته آنها سیاست دولت با خصوصی سازی حساب نشده و آزاد گذاشتن بازارهای کالا و خدمات، به خصوص با ایجاد بازارهای مالی و بانکهای خصوصی، به شکل گیری الیگارش های اقتصادی و استثمار نیروی کار در کشور انجامیده است. ویژگی رانتی (نفتی) بودن اقتصاد ایران نیز عاملی بر تشدید مصائب اقتصادی شده است. زیرا این منابع رانتی موجب تقویت الیگارشهای نظام سرمایهداری شده و مانع از تشکیل سندیکاها و اتحادیههای کارگری و هرگونه اصلاح در روابط کار و سرمایه شده است. نکته اصلی ایدههای مارکسیستی آن است که تلاش می شود پدیدههای اقتصادی مانند رکود، بیکاری و تورم را به اصول اساسی تحلیل مارکس (نظریه ارزش-کار) و نیز نزولی بودن بلند مدت نرخ کلی سود سرمایهگذاریها در اقتصاد مرتبط کنند، که این دیدگاه در تحلیل آنها از پدیده تورم نیز مشهود است.
مارکس افزایش سطح عمومی قیمتها را به افزایش حجم پول کاغذی ارتباط میدهد. از دید او اگر انتشار پول کاغذی دو برابر شود، با فرض بیتغییر ماندن دیگر شرایط، قیمتها نیز دو برابر خواهد شد.[۷] اقتصاددانان نئومارکسیست اصرار دارند که حجم پول در نظریه مارکسیستی اقتصاد یک متغیر درونزا بوده و این افزایش قیمتها است که حجم پول را افزایش میدهد. بر اساس این نظریات از آنجا که افزایش کارایی نیروی کار و انباشت سرمایه، شاخص سود واقعی بلند مدت را پایین میکشد، دولتهای جوامع سرمایهداری با افزایش عرضه پول از یک طرف و کنترل افزایش حقوقها از سوی دیگر تلاش میکنند سهم سرمایه را در ارزش ایجاد شده افزایش و سهم کار را کاهش دهند.
گروه دیگری از اقتصاددانان که به دلیل تاکید بر تاثیر نهادها برعملکرد اقتصاد، نهادگرا [۹] نامیده میشوند نارسایی و عدم کفایت نهادها در نظام اقتصادی کشور را دلیل اصلی نابسامانیها و عقبماندگیهای اقتصادی کشور و بازماندن اقتصاد ایران از توسعه پایدار میدانند. منظور از نهادها مجموعه قوانین و مقررات رسمی و ارزشها و نرمهای غیررسمی است که قواعد فعالیتهای اقتصادی را تعیین میکنند و بنابراین هزینه مبادلات، رفتار فعالان اقتصادی و نهایتاً عملکرد نظام اقتصادی را تحتتاثیر قرار میدهند. بعد از به محاق رفتن نظریه نهادگرایی اولیه بین اقتصاددانان در اوایل قرن بیستم نهادگرایی نو، با تغییراتی در فروض اولیه مربوط به انسان اقتصادی مانند عقلانیت محدود و شماری دیگر از آکسیومها تقریباً از اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی به این سو توسعه یافته و به شاخه مهمی از علم اقتصاد تبدیل شده است. در نهادگرایی نو بین نهادها (Institutions) و سازمانها (Organisations) تمایز روشنی وجود داشته و برای نشان دادن اهمیت نهادهای غیررسمی گفته میشود که یک برنامه اقتصادی با اهداف و سیاستهای یکسان در دو کشور مختلف با فرهنگ و نهادهای غیررسمی متفاوت معمولاً دو نتیجه مختلف به بار میآورد؛ زیرا چارچوبهای انگیزشی که رفتار عوامل اقتصادی را تعیین میکنند، خود تحتتاثیر نهادهای غیررسمی است. از پروفسور داگلاس نورث از اقتصاددان بزرگ نهادگرا و برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۳ نقل شده است که: «در جامعهای که به دزدی و راهزنی جایزه میدهند گروههای غارت و راهزنی و در جامعهای که به ابداع و اختراع و سازندگی پاداش میدهند، سازمانهایی برای ابداع، نوآوری و سازندگی ایجاد میشود» [۱۰].
بنابراین نهادها در عملکرد اقتصادی اهمیت زیادی دارند. تضمین مالکیت خصوصی، کارایی بازارها، حاکمیت قانون، تنفیذ قراردادها، شفافیت و حسابرسی بخش عمومی، حمایت از سرمایهگذاریها و موارد مشابه بر عملکرد اقتصادی یک کشور تاثیر بارزی دارند. اگر بخواهیم معضل تورم و کنترل آن را از دیدگاه نهادگرایی نو بررسی کنیم، طبعا توجه اصلی بر نهادهای معطوف بر تورم خواهد بود: تورم یک پدیده پولی است اما رفتار تورم و اثر بخشی سیاستهای کنترل آن در کشورهای مختلف تحت تاثیر کیفیت نهادهای رسمی و غیررسمی اقتصادی این کشورها متفاوت است. استقلال بانک مرکزی، کیفیت نظام بانکی، عمق بازارهای مالی، کارایی ابزار سیاست پولی، فرهنگ انضباط مالی بخش عمومی و موارد مشابه بر کنترل تورم در کشورها تاثیر قابل توجهی میگذارند [۱۱].
الزامات سه گانه توسعه پایدار
بنابراین سه مکتب اصلی اقتصادی در توجیه دلایل توسعه نیافتگی ایران به ترتیب بر شکست بازار، شکست دولت و شکست نهادها تاکید دارند. واقعیت تلخ وضعیت امروز ایران اما آنست که بهدلیل همه جانبه بودن مفهوم توسعه، بدون حل و یا رفع هر سه معضل یاد شده یعنی شکست بازار، شکست دولت و شکست نهادها، نمیتوان به توسعه واقعی دست یافت. هر جامعهای که راه حل های بهتری برای اصلاح یا برطرف کردن این شکستها پیدا کند، در فرایند توسعه اقتصادی موفق تر است. به عبارت دیگر، در هر جامعهای که بازارها، دولتها و نهادها توانمندتر، کارآمدتر و مناسبتر هستند، سطح توسعه اقتصادی-اجتماعی آن جامعه بالاتر است.
نکته اینجاست که حل این معضلهای سه گانه نه تنها به رشد پایدار ظرفیتهای تولید کالاها و خدمات و در نتیجه توسعه اقتصادی منتهی میشود، بلکه بهطور اجتنابناپذیری نهایتا منجر به توسعه اجتماعی و سیاسی نیز میگردد. به عبارت دیگر، از آنجا که فرایند توسعه اقتصادی زندگی همه آحاد جامعه را بهتر و انسانیتر میکند، بهصورت خودکار به توسعه اجتماعی و سیاسی نیز کمک میکند. در واقع ثروتمندتر شدن کشور از طریق رشد مستمر ظرفیتهای تولیدی، که به معنی استفاده مناسب و هدفمند از منابع طبیعی و اشتغال کامل نیروی انسانی در سرتاسر کشور است، در خلاء اتفاق نمیافتد. این فرآیندی است که از کانالهای مختلف، از جمله پیدایش یک طبقه متوسط بزرگ با نیروی انسانی توانمند و دارای تحصیلات و مهارتهای بالا، بر توسعه اجتماعی و سیاسی اثر میگذارد.
پژوهشهای علمی نشان میدهند که اصلاحات اقتصادی بدون نهادهای کارآمد به نتیجه مطلوب نمیرسد. نهادها شامل ساختارهای سیاسی- قانونی نیز هستند که فعالیتهای اقتصادی در آن چارچوبها شکل میگیرند. نهادهای کارآمد عملا محیط مناسب کسب و کار برای توسعه فعالیتهای سودآور اقتصادی را فراهم میکنند، زیرا دولتها را نسبت به حاکمیت قانون متعهد کرده و به سازگاری باورها و ارجحیتها و همکاریهای داوطلبانه و همچنین کاهش تلاش برای سودجویی غیرقانونی از کالاهای عمومی کمک میکند [۱۲].
اما منظور از شکستهای سهگانه بالا چیست؟
شکست بازار (Market Failure)
شکست بازار موقعیتی است که بازار قادر به تخصیص بهینه منابع کمیاب اقتصادی نباشد. یعنی تخصیص منابع کمیاب در چنین اقتصادی بهصورت ناکارآمد انجام یافته و نتیجهای بدتر نسبت به حالت تخصیص بهینه منابع حاصل میشود. هنگامی که شکست بازار اتفاق میافتد، رفاه اجتماعی کمتری نسبت به آنچه با تخصیص بهینه همان منابع ممکن میبود، ایجاد میشود. بنابراین از دولت انتظار میرود برای اصلاح ناکارایی بازار دخالت کرده و رفاه اجتماعی را افزایش دهد. در واقع توجیه نظری بسیاری از برنامههای رفاه اجتماعی دولتها در شکست بازار نهفته است.
بر اساس شواهد و پژوهشها، در چند حالت حتی با وجود بازارهای رقابتی، تخصیص بهینه منابع صورت نگرفته و وضعیت بهینه تحقق نمییابد. این چند حالت عبارتند از وجود شرایط بازدهی تولید فزاینده به مقیاس [۱۳] که منجر به انحصار طبیعی می شود، سوءاستفاده نهادهای دولتی از کالاهای عمومی، وجود اثرات منفی خارجی یا جانبی در تولید یا مصرف کالاها و نامتقارن بودن دسترسی به اطلاعات که نتیجه آن میتواند کژگزینی مصرفکننده باشد (برای مثال سرمایه گذاری در صنعتی که دولت از آن حمایت زیادی نخواهد کرد اما این عدم حمایت را اعلام نکرده).
در مواجهه با شکست بازار، از دولتها انتظار میرود برای تخصیص بهتر منابع و ارتقاء شاخص رفاه اجتماعی دخالت کنند. البته دخالت گسترده دولتها در اقتصاد (به بهانه اصلاح موارد شکست بازار) نیز خود میتواند اثرات منفی داشته باشد، زیرا میتواند به فعالیتهای رانتجویانه مقامات بخش عمومی انجامد [۱۴]. بهترین راه یافتهشده اصلاحات گسترده در بخش عمومی، آزادسازی بازارها و خصوصیسازی همراه با برنامههای گسترده افزایش رفاه اجتماعی و در یک کلام “حکمرانی خوب” است.
مفهوم شکست بازار بهطور اجتنابناپذیری به مبحث رکود اقتصادی و بیاستفاده ماندن گسترده عوامل تولید اعم از نیروی کار و یا سرمایه مرتبط میشود. تجربه جهانی نشان میدهد که بیکاری غیرارادی و فقدان فرآیند کاهش بیکاری با وجود کاهش سطح درآمدها و افزایش انگیزه برای ورود به بازار کار میتواند حتی بهصورت گسترده پدید آمده و ادامه یابد (برای مثال در زمان رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸ میلادی، در یونان درصد زیادی از جوانان شغلهای خود را از دست دادند - این افراد علاقه زیادی به بازگشت به بازار کار داشتند، دولت نیز ترجیح میداد که بیکاری کاهش یابد و شرکت های زیادی علاقه به استخدام نیروی کار برای کسب درآمد بالاتر داشتند - با این حال، برای مدت چند سال، درصد بیکاری در میان جوانان یونانی بسیار بالا بود). راه حل مکتب اقتصادی کینزی [۱۵] برای خروج از رکود، دخالت دولتها برای مدیریت تقاضای کل در بازار بود که خود نشانه ای از شکست بازار در تحقق اشتغال کامل و برقراری تعادل در نظام اقتصادی است.
شکست دولت (Government Failure)
شکست دولت به وضعیتی اطلاق میشود که دولت برای اصلاح ناکارایی بازار، مثلا برای برطرف کردن اثر منفی انحصار بر تخصیص منابع نفت و گاز یا تغییر اثرات جانبی بر تولید و مصرف کالاها، دخالت میکند، اما نتیجه این دخالت یا موثر نبوده و یا بهجای برطرف کردن معضل، حتی به تخصیص نامناسبتر منابع منتهی میشود و کمکی به تحقق سطح بالاتری از رفاه اجتماعی نمیکند. موارد بسیاری از شکست دولتها برای برطرف کردن شکستهای بازار یا بهبود توزیع درآمدها حتی در اقتصادهای توسعهیافته وجود دارد. بهطور کلی باید توجه کرد که علم اقتصاد میتواند سیاست های بهینه برای اصلاح شکست بازار را پیشنهاد دهد، اما ارزیابی شکست سیاستهای دولت برای اصلاح شکست بازار تنها با شواهد عملی و مطالعات تجربی ممکن است که خود وابستگی مستقیم و غیر مستقیم به متغیرهای مختلفی دارند که برخی از کنترل دولت خارج هستند.
شاخه ای از اقتصاد که به مکتب پولی شهرت دارد [۱۶]، رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ میلادی در ایالات متحده را نه بهدلیل شکست بازار، بلکه در واقع بهدلیل شکست دولت میداند. در دیدگاه این مکتب دخالتهای بیش از اندازه دولت آمریکا در اقتصاد بود که منتهی به رکود بزرگ شد. از طرف دیگر، سیاستهای اشتباه بانک مرکزی آمریکا در اتخاذ سیاست انقباضی پولی موجب تداوم و گسترش رکود بزرگ در سالهای بعد از رکود نخست شد.
شاخهای دیگر از علم اقتصاد به نام مکتب انتظارات عقلانی [۱۷] که جزئی از نظریه نئوکلاسیک در دهههای پایانی قرن بیستم بود، اعتقادی به شکست بازار و یا شکست دولت در سطح کلان، مثلا در ایجاد چرخههای اقتصادی، ندارند و فرض میکند بازارها همواره در تعادل هستند. از منظر این دیدگاه، آیندهنگری عوامل منطقی اقتصاد (مثلا افزایش تقاضای شرکت های شخصی برای خدمات اینترنتی یا هوش مصنوعی) قابل پیشبینی بودن کاستیهای بازار (مثلا نبود دانشگاه هایی با متخصصین تراز بالا در رشته هوش مصنوعی) و تاثیر سیاستهای دولت (مثلا استفاده نابجا از صنعت فناوری اطلاعات) بر فعالیتهای اقتصادی را اقتضاء کرده و میتواند در پیشبینیها برای تصمیم برای سرمایهگذاری لحاظ گردد. اما فرضهای این نظریه محدودیت های شدیدی درباره عقلانی بودن بازیگران اجتماعی دارد. به این معنی که این نظریه فرض میکند که همگی گروه های اقتصادی از نظر اقتصادی به صورت منطقی رفتار میکنند، که با مشاهدات هم خوانی ندارد. در نتیجه این نظریه گاهی مثالهای نقض این فروض در دنیای واقعی را مصادیق شکست بازار و شکست دولت ارزیابی میکند، که همیشه صادق نیست.
شکست یا ناسازگاری نهادها (Institutional Inconsistency)
از آنجا که شکست بازار و شکست دولت هر دو به نحوی به وجود ناسازگاری شدید بین نهادها مربوط میشوند، بنابراین بررسی تاثیر ناسازگاری نهادها در عملکرد اقتصاد در سطح کلان ضرورت مییابد. شکست یا ناسازگاری نهادها نیز میتواند مانع تحقق توسعه اقتصادی شود. برای مثال، ناکامی در رسیدن نظام اقتصادی به شرایط بهینه، میتواند توجیهی برای دخالت دولت در اقتصاد باشد. اما ممکن است که این ناکامی نظام اقتصادی خود نه به دلیل حکمرانی بد، بلکه به دلیل عدم تطابق نهادهای اقتصادی بوده است (برای مثال ایران: ناکارایی نظام اقتصادی بهدلیل وجود هزینههای مبادلاتی بالا در سطحی گسترده) و دخالت بی مورد دولت نه نتها راه حلی برای این مشکل نباشد، بلکه وضعیت را بدتر نیز بکند. مبادلات در نظام اقتصادی هر کشوری با هزینههایی مانند هزینه جستوجو، جمعآوری اطلاعات، هزینه مذاکره، هزینه عقد قرارداد، هزینه تنفیذ قراردادها و غیره همراه است که به هزینههای مبادلاتی معروف هستند [۱۸]. چنانچه در یک نظام اقتصادی، بهدلیل ضعف و ناکارآمدی نظام قضایی، تنفیذ قراردادهای اقتصادی با مشکلاتی مواجه شود و بسیاری از قراردادهای اقتصادی از سوی یک طرف قرارداد نقض شده و یا بهطور کامل اجرا نشوند، طبعا کارایی آن نظام اقتصادی پایین خواهد بود. این ناکارایی را میتوان به شکست نهادی [در اینجا نظام قضایی ناکارآمد]ُ نسبت داد. در چنین شرایطی میتوان شکست بازارها یا دولتها را مرتبط به افزایش نامتناسب هزینههای مبادلاتی دانست، که خود نشانی از شکست نهادهاست [۱۹, ۲۰].
دلایل تورم بالا در ایران
بر اساس آنچه در سطور بالا آمد، هموار کردن راه توسعه اقتصادی در کشور منوط به حل شکست بازار، دولت و نهادها میباشد. برای نشاندادن اینکه چگونه اصلاح شکستهای یادشده میتواند موانع توسعه اقتصادی کشور را برطرف کند، میتوان کنترل نرخ بالای تورم را مثال زد. تورم در حال حاضر به معضل بزرگی در راه رشد بلندمدت تولید، ارتقاء بازدهی نیروی کار، توزیع عادلانهتر درآمدها و کاهش فقر تبدیل شده است. هر سه شکست یاد شده در مزمن شدن تورم در دهههای گذشته دخیل بودهاند:
● همه دولتها در دهههای گذشته هدف رسمی خود را ثبات قیمتها، کنترل تورم و پایین آوردن نرخ افزایش سطح عمومی قیمتها اعلام کردند. اما همه بدون استثنا در رسیدن به این هدف شکست خوردند. علیرغم اهداف اعلام شده دولتها، گزارشهای رسمی مراکز مسئول (مانند بانک مرکزی و مرکز آمار) نشان دهنده نرخ های تورم عموما بالای ۱۰% در ایران در اکثریت ۴۵ سال گذشته بوده است. بهخصوص در سالهای اخیر سطح عمومی قیمتها با نرخهای بالا افزایش یافته و آسیبهای اقتصادی-اجتماعی زیادی به همراه داشته است که این نشانه بارزی از شکست دولتها در کنترل تورم در این دوره زمانی است.
● شکست نهادهای اقتصادی نیز در تداوم تورم مزمن محسوس و آشکار است. در تمام کشورهایی که در کنترل تورم موفق بودهاند، کارایی قوانین و مقررات و نهادها و سازمانهای ذیربط در کنترل تورم مشهود میباشد. این نهادها از جمله شامل قوانین و مقررات و نهادهای رسمی و غیررسمی قوی برای حفظ ارزش پول کشور، استقلال بانکهای مرکزی و شوراهای پول و اعتبار از دولت، توان بالای کارشناسی و امکان تصمیمگیری مقامات پولی بدون دخالت مقامات غیر مرتبط، ثبات نظام مالی، نظام بانکی کارآمد، بازارهای مالی شفاف و ابزار کارآمد کنترل عرضه پول مانند آزاد بودن بازارهای مالی هستند. با مقایسه کارایی این نهادها با نهادهای مشابه در ایران و تبعیت بی چون و چرای مقام پولی در کشور (بانک مرکزی ایران، اداره مالیات) از تصمیمات مقامات اجرایی و مالی برای تامین مالی کسری بودجه، ناسازگاری و شکست نهادهای ناظر بر فعالیت اقتصادی در کشور بهخوبی روشن میشود.
● در اقتصاد ایران، بازارها بهدلیل اختلالهای مختلف قادر به تخصیص بهینه منابع نبوده و قیمتهایی که در بیشتر بازارها مشاهده میشود قیمتهای تعادلی نیستند. ناکارایی بازارها در استمرار نرخهای بالای تورم بیتاثیر نیست. برای مثال در بازار پول، بهدلیل تعیین اداری نرخ بهره پایینتر از نرخ تورم (نرخ بهره منفی) همواره مازاد تقاضا برای وامهای بانکی وجود دارد. بنابراین بخشی از متقاضیان پول ناچار از بازارهای غیر رسمی با نرخهای بهره بهمراتب بالاتر استقراض میکنند که طبعا هزینه تشکیل سرمایه را افزایش میدهد. بازارهای انرژی، فرآوردههای نفتی و محصولات پتروشیمی، فولاد، خودرو و حتی بازار کار و غیره نیز با اختلالهای شدیدی مواجهاند. این اختلالها ناشی از قیمت گذاریهای دستوری (اداری)، جلوگیری از رقابت و ایجاد انحصار پیش آمده است (مثلا از طریق برقراری تعرفههای مختلف با نرخهای بالا به بهانه حمایت از صنایعی که دهها سال است غیر رقابتی باقی ماندهاند). دولتهای کشور در بسیاری از موارد برای کنترل تورم مانع افزایش قیمت کالاها شدهاند و متقابلا متعهد شدهاند قیمت مواد اولیه و کالاهای واسطه ای برای تولید کنندگان را پایین نگه دارند، که این سیاست کل زنجیره عرضه را مختل کرده و در عین حال تورم را هم بهطور موثری کنترل نکرده است. بنابراین در بیشتر بخشهای اقتصادی، بازارها در ایران اصولا اجازه فعالیت آزاد و رقابتی برای تخصیص بهینه منابع را پیدا نکردهاند و خود ساختار ناقص بازارها نیز بدون شک در استمرار تورم با نرخهای بالا موثر بوده است. همگی این امور نشانه روشنی از شکست دولتهای ایران بوده است.
تاثیر تحریمهای بینالمللی و فرآیند جهانیشدن
قرار دادن اقتصاد ایران در مسیر رشد و توسعه بلند مدت با هدف بهتر و انسانیتر کردن زندگی برای همه آحاد جامعه نیازمند اصلاحات بنیادی و ساختاری است. این اصلاحات ساختاری در مهمترین وجه خود معطوف به کارآمد کردن دولت هستند (به مفهوم کل نظام حکومتی، شامل دستگاه اجرایی، قانونگذاری و قضاییه). از یک سو این اصلاحات باید قادر به ارتقاء کارایی و سازگار کردن نهادها برای ایجاد یک محیط مناسب برای کار، فعالیت، نوآوری و سرمایهگذاری بلندمدت در کشور باشند. از سوی دیگر، آنها باید موارد شکست بازار را مرتفع کرده و یک زمینه مناسب برای فعالیت بازارهای آزاد و رقابتی تولید کالاهای عمومی ایجاد کنند. از این راه میتوان هزینههای اجتماعی اثرات جانبی مشکلات اقتصادی (فقر، اختلاف طبقاتی، سوءاستفاده از کارگران) را نیز کاهش داد. کشور ما بهطور اجتناب ناپذیری با اقتصاد جهانی در ارتباط است. در دنیای کنونی و با فرایند عمیق و گسترده جهانیشدن، بازارهای جهانی و جهشهای فناوری تولید، بدون داشتن ارتباط سازنده با جهان نمیتوان به توسعه دست یافت. بنابراین اصلاح و عادیسازی روابط کشور با دنیا یکی از اصلاحات مهم ساختاری برای نظام سیاسی کشور خواهد بود. این موضوع با توجه به تجربیات کشورهای درحالتوسعه دیگر مانند چین، هند، آفریقای جنوبی و ویتنام نیز بهروشنی مشاهده میشود.
این نوع دیدگاه به توسعه اقتصادی-اجتماعی، هم از نظر نظری و تحلیلی و هم از نظر تجربی بدون ابهام است و عدم موفقیت کشور در دستیابی به رشد پایدار و توسعه اقتصادی-اجتماعی طی چهل و پنج سال گذشته را توضیح میدهد. همزمان این تحلیل روشهای اصلی رفع موانع توسعه اقتصادی کشور را نیز نشان میدهد. با این حال دو گروه اجتماعی مرجع در کشور این خوانش سرراست و صریح را نمیپذیرند:
۱.سیاستمداران و دولتمردانی که در پیگیری آرمانهای خود و با بیتوجهی به توصیههای علوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مستقیما در پیدایش وضع موجود دخیل بودهاند.
۲.فعالانی که گرایشهای اقتصادی رادیکال یا چپ سنتی دارند (که یکسان با چپ نوین اجتماعی در دنیای غرب نیست) و فرایند جهانیشدن و مروجان آن را مسئول بسیاری از نابسامانیهای اقتصادی کشورهای درحالتوسعه از جمله کشور ما میدانند.
آن گروه از دولتمردان و سیاستمداران که منکر شکست دولتها در ایران و مخالف رفع موانع توسعه هستند، ضمن تایید تلویحی دشواریهای مبارزه با فساد و رانت جویی، نامساعد بودن محیط کسبوکار و فقدان رشد مناسب در اقتصاد کشور را عمدتا ناشی از تحریمهای اقتصادی غرب مینامند. به ادعای این افراد، عدم تحقق فرایند توسعه در کشوربهدلیل کارشکنیهای “استکبار جهانی” است، که بهگفته آنها در تلاش برای اعمال سلطه خود بر کشورهای درحالتوسعه هستند. به ادعای این افراد تحریمها با جلوگیری از فروش نفت، افزایش ریسک سرمایهگذاری خارجی در ایران، ممنوعیت انتقال فناوری، ایجاد محدودیتهای مبادلات مالی و بانکی، بازداشتن شرکتهای خارجی از فعالیت در ایران و غیره مانع از سرمایهگذاریها و رشد اقتصادی کشور میشوند.
البته خود این سیاستمداران مسئولیت اصلی را در وضع و تحمیل این تحریمها از سوی قدرتهای بزرگ بر ایران دارند. اما حتی با صرف نظر از این واقعیت، استدلال این گروه نیز قابل قبول نیست. طی دهههای گذشته، سوء مدیریتها، سیاستهای نامناسب اقتصادی و فسادهای مالی گستردهای وجود داشته است. فسادهایی که هر سال گسترش بیشتری یافتهاند. فساد عاملی است که مانع اصلی رشد و توسعه اقتصادی کشور بوده و ارتباطی نیز به تحریمها ندارد. برای نمونه، در گزارش سال ۲۰۲۳ سازمان بینالمللی شفافیت، ایران از نظر شاخص گستردگی فساد با امتیاز %۲۴ درمیان ۱۸۰ کشور جهان در رده ۱۴۹ قرار داشته که سقوط دو ردهای نسبت به سال قبل را نشان میدهد[۲۱].
مطالعات اقتصادی نیز نشان داده است که تاثیر تحریمهای بینالمللی در رشد اقتصادی بلند مدت را شاید بتوان حدود %۳۵ دانست [۲۲]. بنابراین اگر ظرفیت رشد اقتصادی بالقوه کشور بدون تحریمها را متوسط ۸% در سال بدانیم، اقتصاد ایران با مدیریت صحیح و اتخاذ سیاستهای درست میتوانست علیرغم تحریمها بهطور متوسط حدود ۵% در سال رشد کند، که چنین رشد متوسط سالانه ای برای ۴۵ سال گذشته میتوانست متوسط درآمد سرانه واقعی ایرانیان را به حدود ۴ برابر سال ۱۳۵۸ برساند.
گروه دیگر از منکران شکست اقتصادی ایران را میتوان عمدتا در بین فعالان سیاسی یا اقتصادی چپ سنتی یافت. این افراد مروجان جهانیشدن و نئولیبرالها را مسئول اصلی بحران اقتصادی و توسعه نیافتگی کشور میدانند.
اگر هم فرض کنیم مروجان جهانیشدن میخواهند اقتصاد ایران را در مسیر فرایند جهانیشدن قرار داده و در اقتصاد جهانی ادغام کنند، باید دید اصولا جهانیشدن چیست و چه مولفههایی دارد. آیا برای توسعه اقتصادی-اجتماعی کشور ما مفید است یا مضر؟ و چنانچه این فرایند اجتناب ناپذیر است، چگونه میتوان بیشترین انتفاع را از آن داشته و از صدمات احتمالی آن جلوگیری کرد؟
جهانیشدن و ارتباط آن با توسعه اقتصادی
همانطور که از عنوان استنباط میشود، جهانیشدن یک فرایند است. فرایندی که طی آن اقتصادهای کشورها و مناطق مختلف جهان یکپارچهتر شده و در بلند مدت ممکن است نهایتا به یک اقتصاد بزرگ جهانی بپیوندند. در یک دید کلی، جوامع انسانی در طول تاریخ تمدن بشر همواره به دنبال راههایی برای ارتباط با هم بودهاند. انگیزه اصلی این تلاش برای مبادله کالاها (بدست آوردن منابع مورد نیاز اما غایب و فروش اقلامی که بیش نیاز تولید میشوند) و نیز فراگرفتن فناوری تولید کالاها و خدمات از دیگر جوامع بوده است. موج نخست نوین حرکت به سمت جهانیشدن در دوره استعماری بود که در آن کشورهای قدرتمند، عمدتا در اروپای غربی و شمالی، به اشغال و استعمار کشورهای ضعیف تر در آفریقا، آمریکا و آسیا پرداختند. این موج جهانیشدن پس از انقلاب صنعتی و با افزایش خیرهکننده ظرفیتهای تولیدی کشورهای صنعتی و پیدایش بنادر بزرگ و ناوگانهای عظیم دریایی بهنفع کشورهای صنعتی شده گسترش یافت. با این حال، تنها پس از جنگ جهانی دوم بود که فرایند واقعی جهانیشدن به معنی امروزی آن شکل گرفت. فرایند جهانیشدن در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر از طریق تجارت بینالمللی، سرمایهگذاری مستقیم و غیرمستقیم خارجی، فعالیت شرکتهای چندملیتی، توسعه مراودات مالی بینالمللی، یکپارچه شدن بازارهای سرمایه و همگرایی بازارهای مصرف در مراکز اقتصادی جهان به پیش رفته است. با این حال، از دهههای پایانی قرن بیستم میلادی، انقلاب فناوری ارتباطات، اینترنت و دستاوردهای شگفتانگیز این فناوریها به فرآیند جهانیشدن سرعت و شدت بیسابقهای بخشیده است. در واقع گسترش بیسابقه ارتباطات علمی، هنری، اجتماعی و فرهنگی در سرتاسر جهان، علاوه بر یکپارچگی اقتصادی، نوعی یکپارچگی فرهنگی و اجتماعی را هم در سطح جهان امکانپذیر ساخته است. به عبارت دیگر، همگرایی باورها و ارزشهای فرهنگی و اجتماعی در سطح جهانی علاوه بر یکپارچگی اقتصادی، به نوبه خود به پیشران مهم جهانیشدن تبدیل شده است. روندی که در بسیاری از کشورهای درحالتوسعه، که حکومتهای غیر مردمسالار دارند، نگرانیهایی را ایجاد کرده است.
فرایند جهانیشدن بنا به ضرورت رشد و توسعه اقتصادی کشورهای توسعهیافته و درحالتوسعه بوده است. در واقع مذاکرات برای کاهش تعرفهها و آزادسازی تجارت بینالمللی حتی پیش از پایان جنگ جهانی دوم شروع شده بود، اما بعد از جنگ جهانی دوم به موازات تشکیل سازمان ملل و شکلگیری نهادهای بینالمللی اقتصادی (بانک جهانی و صندوق بینالمللی)، مذاکرات موسوم به توافق عمومی برای تجارت و تعرفهها شروع شد [۲۳]. این مذاکرات سرانجام منتهی به توافق برای ایجاد سازمان تجارت جهانی (WTO) شد. این سازمان به یک عنوان نهاد بینالمللی مسئول تنظیم و نظارت بر رعایت قواعد و مقررات تجارت بینالمللی کار میکند. اهمیت شکلگیری این نهادها از تاثیر مثبت گسترش تجارت خارجی بر رشد و توسعه اقتصادی کشورها ناشی میشود. تاثیر مثبت تجارت بر رشد و توسعه اقتصادی امر پوشیده ای نیست. به گفته آدام اسمیت هنگامی که تقسیم کار و افزایش کارآیی نیروی کار ظرفیتهای تولید را افزایش میدهد، آنچه میتواند مانع افزایش تولید و درآمد شود سقف تقاضای بازار است [۲۴]. از آنجا که تقاضای بازار داخلی محدود است، تجارت خارجی میتواند به رشد تولید و درآمد کمک کرده و در واقع تقسیم کار و ارتقاء بهرهوری نیروی کار و درآمد در سطح جهانی را بوجود آورد. تجربه جهانی اثبات میکند که این دیدگاه درست است.
در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، دنیا شاهد سریعترین رشد تجارت بینالمللی بوده است. برای کشورهای درحالتوسعه، جهانیشدن اقتصاد از طریق توسعه تجارت خارجی، افزایش سرمایهگذاری مستقیم، سرمایهگذاری در بازارهای سرمایه، آزادی تحرک سرمایه مالی و فعالیت شرکتهای بزرگ چند ملیتی اتفاق میافتد. علاوه بر رشد تجارت خارجی در بعد از جنگ جهانی دوم که ارزش صادرات جهانی را از حدود ۶۲ میلیارد دلار در ۱۹۵۰ به حدود ۲۵۰۰۰ میلیارد دلار در ۲۰۲۲ رساند (۴۰۰ برابر)، سرمایهگذاری مستقیم خارجی نیز از حدود ۲.۴ میلیارد دلار در سال ۱۹۶۲ به بیش از ۱۵۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۱ رسیده است. این رشدهای سریع در تجارت بینالملل و سرمایهگذاری خارجی برای شماری از کشورهای درحالتوسعه رشد و توسعه اقتصادی همراه داشته است. برای مثال کشورهای جنوب شرقی آسیا مانند تایوان، کره جنوبی، سنگاپور، مالزی و اندونزی در دهههای گذشته از این فرایند سود برده و صنعتی و ثروتمندتر شدهاند. دو کشور چین و هند نیز از فرایند جهانیشدن بهخوبی برای رشد و توسعه خود استفاده کردهاند. رشد سریعتر اقتصادی این کشورها کمک کرده است فاصله سطح زندگی اعضای جامعه آنها با کشورهای توسعهیافته کاهش یابد.
رشد تجارت خارجی، تحرک سرمایه بین کشورها و سرمایهگذاری خارجی بدون تمهید مقدمات و ایجاد نهادها و اتحادیههای همکاری اقتصادی در سطح بینالمللی و منطقهای ممکن نیست. تشکیل اتحادیه اروپا و سپس اتحادیه پولی آن با ایجاد پول واحد “یورو” با هدف یکپارچگی بیشتر اقتصادهای این منطقه، شکل گیری اتحادیههای اقتصادی مهمی مانند آسهآن (ASEAN) در آسیا، اپک (APEC) بین کشورهای حوزه اقیانوس آرام، مرکوسور در آمریکای جنوبی (Mercosur) و تشکیل اتحادیه آفریقا (AU) اثبات این امر است. نمونهای دیگر اتحادیههای اقتصادی کوچکتری مانند همکاریهای منطقهای برای توسعه بین ایران، ترکیه و پاکستان میباشد که بعدا به سازمان همکاریهای اقتصادی اکو (ECO) با هدف ایجاد یک بازار مشترک بین کشورهای عضو ارتقاء یافت و پس از فروپاشی اتحاد شوروی به ۱۰ عضو رسید. همچنین میتوان به شکل گیری سازمان بین دولتی بریکس (BRICS) اشاره کرد که ابتدا توسط برزیل، روسیه، هند و چین با هدف ارتقاء فرصتهای سرمایهگذاری تشکیل شد و سپس با عضویت آفریقای جنوبی و اخیرا کشورهای ایران، امارات متحده عربی، مصر و اتیوپی توسعه یافته است. همه این نمونهها حاکی از نیاز و علاقه اکثر کشورهای جهان در عصر نوین به توسعه تجارت، ارتقاء سطح همکاریهای اقتصادی و مراودات مالی، افزایش مبادلات علمی و فرهنگی و ارتباطات اجتماعی برای دستیابی به رشد اقتصادی و توسعه پایدار است. در تاسیس این اتحادیههای اقتصادی و سیاسی همیشه هدف رشد و توسعه اقتصادی و بهبود شرایط کار و زندگی مردم کشورهای عضو این اتحادیهها برجسته شده است. بنابراین این تحولات و تشکیل اتحادیههای اقتصادی-سیاسی در مناطق مختلف دنیا در واقع همه در فرایند کلی جهانیشدن و در پاسخ به نیاز جوامع بشری به یکپارچگی بیشتر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صورت میگیرد و نمیتوان آنها را یک توطئه جهانی محافل گلوبالیست دانست.
امکان استفاده مثبت از جهانیشدن برای ایران
باید اعتراف کرد که برخی از گروه های اجتماعی در بعضی از کشورهای درحالتوسعه از فرایند جهانیشدن نفع زیادی نبردهاند. به همین دلیل نیز برخی جهانیشدن را به ضرر کشورهای فقیر میدانند. این روندی صرفا اقتصادی نیست و دارای جوانب اجتماعی و سیاسی نیز هست [۲۵]. انتظار میرفت تجارت آزاد توسعه یافته و تحرک آزادانه سرمایه، و بتدریج نیروی کار، به امری پذیرفتهشده تبدیل شود. این امیدواری با توسعه اقتصاد بازار در چین و پیدایش یک بخش خصوصی قدرتمند در اقتصاد آن کشور افزایش یافت. زیرا این تغییرات زمینههای اقتصادی-اجتماعی لازم برای گسترش آزادیهای مدنی و سیاسی و نهایتا برقراری مردمسالاری در چین تلقی میشد. اما از یک سو روسیه بیشتر و بیشتر از غرب و نظام سیاسی لیبرال-دموکراتیک آن فاصله گرفته و با حمله به اوکراین نظام سیاسی و تا حدودی اقتصادی جهان را با بحران مواجه ساخته است. از سوی دیگر چین علیرغم رشد اقتصادی نه تنها گرایشی به مردمسالاری و توسعه آزادیهای مدنی و سیاسی از خود نشان نداده، بلکه با تمرکز قدرت در رهبری حزب کمونیست از این معیارها دورتر هم شده است. این وضعیت شماری از رژیمهای غیردموکراتیک را نیز تشویق کرده است با نزدیکی به این قدرتهای اقتدارگرا، فرایند توسعه سیاسی در کشور خود را متوقف یا مختل کنند که در مجموع فرایند جهانیشدن را کندتر میکند. همزمان جانبداری از سیاستهای حمایتگرایانه، بخصوص در بخشهای مهم و فناوریهای پیشرفته، افزایش یافته است. هنگامی که مقامات آمریکا بهصراحت از عدم رعایت مقررات تجارت آزاد در صورت ناسازگاری این مقررات با منافع کشورشان صحبت میکنند، خطر فاصله گرفتن از تجارت آزاد کاملا جدی است.
علیرغم مشکلاتی که بر سر راه جهانیشدن به وجود آمده، بهطورکلی توافق نظر وجود دارد که تجارت خارجی برای رشد و توسعه اقتصادی کشورها ضروریست. با این حال، سیاستهای حمایتی در موارد و شرایط خاص، مثلا در بخشهای راهبردی اقتصاد یا امنیت ملی قابل توجیه است. در واقع بحث نه بر سر اصل مفید بودن تجارت بینالمللی، بلکه انتفاع نسبی طرفین مبادله است. در این میان، موضوع تغییرات اقلیمی به پیچیدگی اوضاع نیز اضافه کرده است. زیرا کشورهای توسعهنیافته فاقد فناوریها، منابع مالی و سرمایه انسانی لازم برای مقابله با تغییرات اقلیمی و گرمتر شدن جو زمین و مشکلات ناشی از آن (که بر اقتصاد تاثیر منفی میگذارند) هستند. برای اجتناب از تبعات منفی جهانیشدن، لازم است موارد شکست بازار، شکست دولتها، شکست نهادها و قواعد فعالیت اقتصادی در سطح بینالمللی حل شود. موضوع مهمی که به یک اجماع جهانی به خصوص در نزد قدرتهای بزرگ اقتصادی-سیاسی نیاز دارد. به همین دلیل ضرورت ایجاد یک نظم نوین جهانی مطرح میشود [۲۶]. باید افزود که یک نظم نوین جهانی برای موفقیت علاوه بر آینده نگری به حسن نیت بازیگران مهم اقتصادی-سیاسی دنیا و تعهد آنها به برقراری عدالت در سطح جهانی نیز نیازمند است.
کشورهایی بیشترین انتفاع را از فرایند جهانیشدن میبرند که روابط بینالمللی مناسبی داشته و آماده پیوستن به فرایند جهانیشدن باشند. از آنجا که فرایند جهانیشدن مستلزم مواجهه فزاینده اقتصادهای جهان در بازارهای رقابتی است، بنابراین آنهایی که قدرت رقابت بیشتری داشته باشند، نفع بیشتری از آن خواهند برد. رقابتپذیری در هر حیطه صنعتی و اقتصادی آسان بدست نمیآید، بلکه مستلزم سالها کار و کوشش خستگی ناپذیر همراه با تحقیق و توسعه، انتقال فناوری و یادگیری از ملتهای دیگر است. همانطور که اشاره شد، متاسفانه شاخصهای رقابت پذیری اقتصاد ایران هم اکنون در سطح بینالمللی و حتی منطقهای پایین است و با توجه به تحریمها و روابط بد بینالمللی کشور، ارتقاء سطح رقابت پذیری اقتصاد ایران در آینده نزدیک آسان نخواهد بود. جهشهای فناوریهای پیشرفته در عرصههای مختلف در دنیا، مهاجرت گسترده سرمایههای انسانی از کشور، خروج نیروهای کارشناسی برجسته از دستگاههای دولتی، تغییرات اقلیمی و در نهایت ظهور هوش مصنوعی و رایانههای کوانتومی در امر تحقیق و توسعه و مدیریت دادهها، افزایش رقابت پذیری در سطح بینالمللی را به موضوعی پیچیده و دشوار تبدیل کرده است. تغییر این روند نزولی مستلزم اصلاحات بنیادی در نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور است که به حل شکستهای سه گانه بازار، دولت و نهادها در ایران باز میگردد.
دشواری اجرای این اصلاحات ساختاری هنگامی بهتر درک میشود که توجه کنیم که نیروهای کلیدی موثر بر عملکرد اقتصادی هر کشور شامل تکامل درونزای فناوری و ابداعات و نوآوریها، تناسب نهادهای ناظر بر فعالیت اقتصادی با توسعه ظرفیتهای تولید و موازنه قدرت سیاسی در کشور به نفع نیروهای خواهان توسعه اقتصادی-اجتماعی است [۲۷].
اما حالت فعلی ایران را میتوان این طور تشریح کرد: از یک سو روابط بینالمللی کشور به ضرر انتقال فناوریهای مدرن و توسعه آنها در اقتصاد است و از سوی دیگر تعادل نیروهای سیاسی به ضرر گروههای خواهان رشد بلند مدت و توسعه همه جانبه کشور (به نفع استمرار فرصتهای رانتجویی و طبعا عدم شفافیت و حسابدهی مقامات بخش عمومی) میباشد. فرار سرمایههای مالی و انسانی از کشور به موازات پیشرفت سریع فناوریهای مدرن در دنیا و تغییرات اقلیمی، ایران به یک کشور حاشیه ای با سطح زندگی پایین تبدیل کرده و اثرگذاری ناچیز کشور در فرایند جهانیشدن و روابط بینالمللی را تقلیل داده است. در نتیجه این وضعیت منجر به جلوگیری از اصلاح نهادهایی است که موجد توسعه و اصلاح شکست بازارها میشوند.
حال، نکته آنست که در چنین وضعیتی تکلیف چیست؟ همه اینها دلالت بر آن دارد که توسعه اقتصادی-اجتماعی در کشور در شرایط موجود بدون توسعه سیاسی امکانپذیر نیست. توسعه سیاسی که مشارکت مردم در اداره امور کشور را افزایش داده، توسعه اجتماعی-اقتصادی کشور را هدف اصلی سیاستگذاریها دانسته و ارجحیتهای جامعه را بر آمال و آرزوهای سیاستمداران برتری دهد. نکته آن است که اگر اصلاحات ساختاری یادشده بلافاصله شروع نشود، ادامه وضع موجود در فرار سرمایههای مالی-انسانی از کشور به موازات پیشرفت سریع فناوریهای مدرن در دنیا و تغییرات اقلیمی از سوی دیگر میتواند کشور را به یک کشور حاشیهای با سطح زندگی پایین ساکنان آن و اثرگذاری ناچیز کشور در فرایند جهانی شدن و روابط بینالملل تقلیل دهد.
در نهایت باید توجه کرد که یکی از دلالتهای مهم نظم نوین جهانی آن است که تنها کشورهایی میتوانند در بهتر و منصفانهتر شدن روابط بینالملل، (که برای توسعه اقتصادی کشورهای در حال توسعه ضروری است)، تاثیر داشته باشند که سهم بزرگی در تجارت، مبادلات اقتصادی مالی، پیشبرد فناوریهای نوین و روابط فرهنگی جهانی داشته باشند. اینها خود مولفههای قدرت بینالمللی کشورها هستند و با یک اقتصاد ضعیف و سهم کاهنده در تجارت و مبادلات اقتصادی مالی در سطح جهانی نمیتوان در اصلاح روابط بینالملل اثرگذار بود؛ همانطور که اتحاد جماهیر شوروی نتوانست اثرگذار باشد. این موارد ما را میرساند به همان ضرورت اصلاحات ساختاری در نظام اقتصادی با پیششرط عادیسازی روابط بینالملل کشور.
خلاصه و نکات اصلی
در این مقاله چند نکته مورد بحث قرار گرفت:
ابتدا اشاره شد که توسعۀ اقتصادی-اجتماعی در کشور به مفهوم ارتقای سطح زندگی احاد جامعه و ارتقای قابلیتهای بالفعل ایرانیان برای تولید کالاها و خدمات با ارزشتر، مستلزم افزایش مناسب سرمایهگذاریها و رشد مستمر و پایدار ظرفیتهای تولیدی کشور همراه با نوآوریها و به کارگیری فناوریهای مدرن است.
با مرور مختصر بر آراء مکاتب عمدۀ اقتصادی نشان داده شد که این مهم بدون اصلاحات ساختاری که مستلزم اصلاح موارد شکست بازار، ارتقای توانمندیهای رژیم سیاسی حاکم بر کشور؛ برای حکمرانی خوب و حل معضل شکست دولت؛ همچنین ایجاد سازگاری در نهادها، قوانین و مقررات کشور برای توسعۀ همهجانبه، امکانپذیر نیست.
بحث شد که استدلال شماری از سیاستمداران و نویسندگان همراه آنان که توسعهنیافتیگی در کشور را ناشی از تحریمهای غرب میدانند تمام حقیقت نیست و واقعیت ندارد. هرچند تحریمها بدون شک رشد اقتصادی کشور را کندتر کرده است اما باید توجه داشت که گسترش فساد مالی-اداری در کشور و سقوط کیفیت خدمات عمومی که ناشی از فقدان حکمرانی خوب است مستقیماً ارتباطی با تحریم اقتصادی بینالمللی ندارد. حکمرانی خوب و سیاستهای صحیح اقتصادی اجتماعی میتوانست حتی بهرغم تحریمهای اقتصادی از گسترش فقر جلوگیری کرده و سطح زندگی مردم ایران را بهمراتب بالاتر از وضعیت کنونی ارتقا دهند.
این نکته نیز روشن شد که ادعای برخی از فعلان سیاسی بهاصطلاح چپگرا مبنی بر مسئولیت آنچه آنها گلوبالیستها در سطح جهانی و نولیبرالهای وطنی همفکر آنها در داخل کشور میخوانند و به زعم آنها در دهههای گذشته نهادهای اصلی و مراکز تصمیمگیری اقتصادی کشور را در دست داشتهاند، در ایجاد بحران اقتصادی موجود، یعنی گسترش فقر و استمرار تورم با نرخهای بالا؛ پایه و اساسی ندارد. با مروری بر پیدایش سازمانهای بینالمللی (مانند سازمان تجات جهانی) و اتحادیههای اقتصادی منطقهای که بستر جهانی شدن را فراهم کردهاند مشخص شد که اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان، از جمله ایران، با مشارکت در این نهادها، همراهی با این فرایند عمومی را به نفع خود میدانند.
ضمن مرور مختصری بر فرایند جهانی شدن، این نکته نیز توضیح داده شد که جهانی شدن نه توطئۀ گلوبالیستها بلکه نتیجۀ منطقی و طبیعی پیشرفتهای اجتماعی-اقتصادی-سیاسی جوامع بشری است. همچنین اشاره شد که اعتلای فناوریهای نوین در تولید کالاها و خدمات ، انقلاب ارتباطات، صنعت اطلاعات و توسعۀ اینترنت را نباید نادیده گرفت. نمیتوان از این فرایند جهانگستر بدون تحمیل انزوا و عقبماندگی اقتصادی-اجتماعی بر مردم یک کشور احتراز کرد. این موضوع مخصوصاً برای کشور ما که بخش قابل توجهی از جمعیت آن در کشورهای پیشرفتۀ غرب و شرق عالم زندگی میکنند صادق است. هرچند جهانی شدن چالشهایی برای کشورهای در حال توسعه ایجاد میکند اما کشورهایی که با اصلاحات ساختاری قدرت، رقابتپذیری اقتصاد خود را ارتقا میدهند از جهانی شدن آسیب ندیده بلکه بیشترین انتفاع را از آن حاصل خواهند کرد. نتیجۀ منطقی این بحث آن است که اثرگذاری یک کشور در جهان در شرایط کنونی به درک درست حاکمان آن از وضعیت بینالمللی و قدرت آنها در متقاعد کردن رهبران سیاسی و اقتصادی جهان به انجام اصلاحات ساختاری در نهادهای اقتصادی بینالمللی برای انتفاع بیشتر کشورهای در حال توسعه در فرایند جهانی شدن، تغییرات اقلیمی و جهشهای فناوری در عرصههای مختلف است.
نهایتا به این نکتۀ مهم توجه داده شد که در نظم نوین جهانی تنها کشورهای میتوانند تاثیر مهمی بر روابط بین الملل و فرایند منصفانه تر جهانی شدن داشته باشند که سهم قابل توجهی در تجارت، مبادلات اقتصادی، علمی، فرهنگی و فناوری های پیشرفته داشته باشند. با اقتصادی ضعیف، گسترش فقر، فرار سرمایه های مالی و انسانی از کشور نمیتوان انتظار اثرگذاری مثبت در جهان داشت. برای داشتن اقتصادی قوی نیز اصلاحات ساختاری باید انجام گیر که خود مستلزم توسعه سیاسی است. زیرا نیروهای کلیدی موثر بر عملکرد اقتصادی هر کشور، شامل تکامل درونزای فناوری، ابداعات و نوآوریها، تناسب نهادهای ناظر بر فعالیت اقتصادی با توسعۀ ظرفیتهای تولید و موازنۀ وضعیت سیاسی کشور؛ به نفع نیروهای خواهان توسعۀ اقتصادی-اجتماعی در آن کشور است. بنابراین در شرایط کنونی بدون توسعۀ سیاسی در کشور توسعۀ اقتصادی-اجتماعی نیز امکانپذیر نخواهد بود. منظور از توسعۀ سیاسی افزایش مشارکت آزادانه و آگاهانه مردم در ادارۀ امور کشور است. بهطوری که مردم بتوانند با رای خود نیروهای خواهان توسعۀ اجتماعی-اقتصادی را بر سر کار آورده و از آنها برای اصلاحات عمیق برای پیشرفتهای اقتصادی-اجتماعی کشور، حمایت کنند.
* این مقاله توسط دکتر احمد عسلی بازنویسی و خلاصه شده و منابع و ماخذ به آن افزوده شده است. طبعا هر ایراد نگارشی و محتوایی در مقاله به عهده نویسنده میباشد.
——————————————-
ماخذ و منابع:
[۱] Sen, Amartya (۲۰۰۰): “Development as Freedom”, ISBN: ۹۷۸۰۳۸۵۷۲۰۲۷۴
https://www.penguinrandomhouse.com/books/۱۶۳۹۶۲/development-as-freedom-by-amartya-sen/
[۲] Globalization - https://en.wikipedia.org/wiki/Globalization
[۳] Schwab, Klaus (۲۰۱۹): “World Economic Forum - The Global Competitiveness Report”
https://www.weforum.org/publications/global-competitiveness-report-۲۰۱۹/
[۴] United Nations Convention against Transnational Organized Crime and the Protocols Thereto
https://www.unodc.org/unodc/en/organized-crime/intro/UNTOC.html
[۵] Financial Action Task Force on Money Laundering - https://www.fatf-gafi.org/
[۶] Rentier States - https://en.wikipedia.org/wiki/Rentier_state
[۷] Marx, Karl (۱۸۸۷): “The Capital, Volume ۱” - https://www.marxists.org/archive/marx/works/download/pdf/Capital-Volume-I.pdf
[۸] Roberts, Michael (۲۰۲۰): “A Marxist Theory of Inflation” - https://thenextrecession.wordpress.com/۲۰۲۰/۰۸/۲۱/a-marxist-theory-of-inflation/
[۹] Institutional Economics: https://en.wikipedia.org/wiki/Institutional_economics
[۱۰] Faundez, Julio (۲۰۱۶): “Douglass North’s Theory of Institutions: Lessons for Law and Development”, Hague J Rule Law ۸, ۳۷۳–۴۱۹. https://doi.org/۱۰.۱۰۰۷/s۴۰۸۰۳-۰۱۶-۰۰۲۸-۸
[۱۱] Salahodjaev, Raufhon; Chepel, Sergey (۲۰۱۴): “Institutional Quality and Inflation”, Modern Economy, ۵, ۲۱۹-۲۲۳. http://dx.doi.org/۱۰.۴۲۳۶/me.۲۰۱۴.۵۳۰۲۳
[۱۲] Gmeiner, Robert (۲۰۲۱): “International free riding on institutions”, Economic Affairs, ۴۱ (۱), ۱۲۳-۱۴۰, https://doi.org/۱۰.۱۱۱۱/ecaf.۱۲۴۵۲
[۱۴] Social Choice School of Economics: https://en.wikipedia.org/wiki/Social_choice_theory
[۱۵] Keynes, John (۱۹۳۶): “ The General Theory of Employment, Interest, and Money”, https://doi.org/۱۰.۱۰۰۷/۹۷۸-۳-۳۱۹-۷۰۳۴۴-۲
[۱۸] Coase, Ronald (۱۹۶۰): “The Problem of Social Cost”, The Journal of Law & Economics, III, https://doi.org/۱۰.۱۰۸۶/۴۶۶۵۶۰ -> Coase Theorem: https://en.wikipedia.org/wiki/Coase_theorem
[۱۹] Williamson, Oliver (۲۰۱۰): “Transaction Cost Economics: The Natural Progression”, Journal of Retailing, ۸۶(۳), ۲۱۵-۲۲۶ https://doi.org/۱۰.۱۰۱۶/j.jretai.۲۰۱۰.۰۷.۰۰۵
[۲۰] Mueller, Denis (۲۰۱۷): “Public Choice Theory”, The Wiley-Blackwell Encyclopedia of Social Theory, https://doi.org/۱۰.۱۰۰۲/۹۷۸۱۱۱۸۴۳۰۸۷۳.est۰۲۹۸
[۲۱] The Transparency International (۲۰۲۳): “Corruption Perceptions Index - Iran” https://www.transparency.org/en/cpi/۲۰۲۳/index/irn
[۲۲] Laudati, Dario; Pesaran, Hashem (۲۰۲۲): “Identifying the effects of sanctions on the Iranian economy using newspaper coverage”, Applied Econometrics, ۳۸(۳), ۲۷۱–۲۹۴, https://onlinelibrary.wiley.com/doi/۱۰.۱۰۰۲/jae.۲۹۴۷
[۲۳] General Agreement on Tariffs and Trade - GATT: https://en.wikipedia.org/wiki/General_Agreement_on_Tariffs_and_Trade
[۲۴] Smith, Adam (۱۷۷۶): “An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations” https://www.ibiblio.org/ml/libri/s/SmithA_WealthNations_p.pdf
[۲۵] Stiglitz, Joseph (۲۰۲۰): “People, Power, and Profits” https://wwnorton.com/books/People-Power-and-Profits/
[۲۶] Fukuyama, Francis (۲۰۲۰): “The End of History and the Last Man” https://www.penguin.co.uk/books/۱۳۳۹۹/the-end-of-history-and-the-last-man-by-fukuyama-francis/۹۷۸۰۲۴۱۹۹۱۰۳۹
[۲۷] Acemoglu, Daron; Garcia-Jimeno, Camilo; Robinson, James (۲۰۱۵): “State Capacity and Economic Development: A Network Approach”, American Economic Review, ۱۰۵(۸), ۲۳۶۴-۲۴۰۹,
https://www.aeaweb.org/articles?id=۱۰.۱۲۵۷/aer.۲۰۱۴۰۰۴۴
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
گزارش تکاندهنده از افزایش قیمتهای مواد غذایی طی دو سال در دولت ابراهیم رئیسی
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
شصت و یک تن از وکلای دادگستری ضمن نگارش بیانیه ای در حمایت از زنان، اقدامات خشونت آمیز نیروی انتظامی موسوم به “گشت ارشاد” در برخورد با حجاب اجباری را محکوم کردند. امضاکنندگان بیانیه خود اجرای طرح موسوم به “نور” را خلاف قانون و آزادیهای عمومی و در تعارض با قانون اساسی و اسناد بین المللی حقوق بشر دانسته و اعلام کردند که «بطور قطع تداوم این سیاستها، به ستیز و برخورد و ناامنی بیشتر در جامعه دامن زده و جنبههای ایذایی بیشتری را برای زنان فراهم میآورد.»
به گزارش خبرگزاری هرانا، متن کامل این بیانیه عینا در ادامه می آید:
در اعتراضات سال ۱۴۰۱ انبوهی از خواستهها و مطالبات عمیق و ریشهدار زنان شامل حق آزادی و انتخاب نوع پوشش و مصونیت از هر گونه تعرض، بازخواست و بازداشت بواسطه اختیار عمل آزادانه در زندگی شخصی و آزادی عقیده و اندیشه در قالب شعارهای اعتراضی مطرح شد و به موازات جنبش اعتراضی، دستاوردهای خوبی نیز برای زنان بدست آمد که کمترین آن همراهی و همسویی بیشتر جامعه مردان با زنان بود که به عنوان یک دستاورد تاریخی و گرانسنگ بدان نگریسته میشود.
توقع بر این بود که این حقوق و آزادیهای عمومی ریشهدار، در سطح قانون و سیاست نیز انعکاس و بازتاب شایستهای داشته باشد و زمینههای عینی اصل مدارا و تساهل بیشتر در مواجهه با مقوله حجاب از سوی حاکمان فراهم گردد، اما بازگشت دوباره گشت ارشاد و برخوردهای خشونت آمیز و محدودیتهای جدیدی که هر ازگاهی در سطح جامعه برای زنان اعمال می شود، نشان از بیاعتنایی به اصل مدارا و تساهل و شروع دوره جدیدی از سیاستهای قهرآمیز در قبال زنان دارد، بنحوی که حاکمیت نه تنها هیچ توجهی به حقوق راستین و مطالبات بدست آمده زنان ننموده بلکه کماکان بر سیاستهای التهاب آفرین مدنظر خود اصرار ورزیده و حتی شدیدتر هم شده و ما شاهد یک عقب گرد تاریخی به گذشته هستیم. نمونه آن دستورالعملهای داخلی و غیرقانونی پلیس در رابطه با مقوله حجاب و ناامن شدن فضای سیاسی برای زنان است و از جمله این سیاستها یکی طرح حجاب و عفاف است که مسیر قانونی شدن در مجلس را دور از نظارت و دیده بانی جامعه طی میکند و دیگری طرح نور که به یکباره بدون طی کردن مسیر قانونی، در دستور کار پلیس قرار گرفته است.
فاجعه آنجاست که در طرح حجاب و عفاف موارد جنجالی زیادی وضع و شناسایی شده و قرار است امر قضا در رابطه با بی حجابی در مواردی به پلیس سپرده شود و از همین امروز نیز نشانههای آن را شاهد هستیم که پلیس بدون حکم قانونی و یا تشکیل پرونده، زنان بی حجاب را به گونه ای بازداشت کرده و یا با خشونت با آنها برخورد می کند. حال آنکه طبق موازین قانونی جاری کشور، پلیس حتی حق تذکر زبانی به زنان را نیز ندارد چرا که اتهام موسوم به بیحجابی در نهایت امر مشمول مجازاتهای سبک و جریمه نقدی درجه ۸ است و مستقیم باید در دادگاه رسیدگی شود.
از این رو ما وکلای دادگستری، این طرحها را خلاف قانون و آزادیهای عمومی و در تعارض با قانون اساسی و اسناد بینالمللی حقوق بشر میدانیم و بطور قطع تداوم این سیاستها، به ستیز و برخورد و ناامنی بیشتر در جامعه دامن زده و جنبههای ایذایی بیشتری را برای زنان فراهم میآورد و تاکید میکنیم تصویب و اجرای چنین طرحهایی از حیطه صلاحیت پلیس خارج است و در قانون اساسی کشور نیز جان، مال، ناموس و شغل افراد مصون از هر گونه تعرض است و برخورد با زنان و بازداشت آنها و یا پلمب مراکز فرهنگی و خدماتی و مغازهها به بهانه ترویج بی حجابی بدون حکم قضایی، خلاف تمام موازین و مقررات قانونی است و دولت حقی برای تحمیل عقیده و الگوی پوشش مدنظر خود به زنان و جامعه ندارد. امروز وظیفه همه ماست در این راه کنار زنان باشیم و نسبت به عواقب چنین طرحها و تصمیماتی هشدار داده و به حاکمان نیز انذار و هشدار می دهیم که بجای این سیاستها، زمینه اجرای اصول امنیت، رفاه، آزادی و عدالت را در جامعه برای همگان فراهم آورند.
و در پایان ضمن محکومیت اقدامات خشونت آفرین پلیس موسوم به گشت ارشاد و اعلام انزجار از هر نوع هتک حرمت به شأن والای زنان اعلام میکنیم در راه رهایی و آزادی زنان از هیچ کوششی فروگذار نکرده و همبستگی عمیق خود را با آنها اعلام داشته و خواستار مدارا و تساهل بیشتر حاکمان در این راستا و پایان دادن به سیاستهای تخریبی نسبت به زنان هستیم.
اسامی امضا کنندگان:
۱- مصطفی احمدیان ۲- مریم انصاری پور ۳- شهاب تجری ۴- محمد مهدی رضایی ۵- جلال اسماعیلی ۶- بهروز رستمی ۷- اردشیر محمدی ۸- مونا عبدی ۹- محمد رسول خزاعی ۱۰- سعید کتابی ۱۱- هادی اسدیان ۱۲- نگین غلامی ۱۳- سهیلا درویشی ۱۴- سمیرا کاظمی ۱۵- رضا نادری ۱۶- آرش امیری ۱۷- سعید تیموری ۱۸- شهرام حاتمی ۱۹- کورش حیدری ۲۰- نجمه شاه آبادی ۲۱- شکیبا رضایی ۲۲- کاوه نیستانی ۲۳- نگار زنگنه ۲۴- مسعود زنگنه ۲۵- غلامرضا جمور ۲۶- حامد بهرام آبادی ۲۷- عثمان مزین ۲۸- آزاد اشراقی ۲۹- آرش رجبی کرمانشاهی ۳۰- حامد آقایی ۳۱- پیام درفشان ۳۲- فرمن جعفری ۳۳- علی شریفزاده اردکانی ۳۴- مصطفی نیلی ۳۵- محمدرضا کارگرپیشه مقدم ۳۶- حسین رضایی ۳۷- زهرا کاظمی ۳۸- شهلا اروجی ۳۹- جواد ظاهری ۴۰- بابک حیدریان ۴۱- یزدان گلمحمدی ۴۲- محمد کریمی ۴۳- شهین محمدی ۴۴- محسن تقینژاد ۴۵- ناصر یارمحمدی ۴۶- راحله مرادی ۴۷- پاکزاد محمودی ۴۸- محمدعلی اثنیعشری ۴۹- مریم نوری ۵۰- مجید علیخانی ۵۱- مریم میرعزیزی ۵۲- پروانه شهسواری ۵۳- مریم کارگر کرمی ۵۴- حمزه ذاکری مهر ۵۵- محمد رجبی ۵۶- الهام الماسی ۵۷- حامد بادفر ۵۸- محمدرضا وکیل ۵۹- سیدهادی رحمانزاده ۶۰- جمشید عزیزی ۶۱- وحید محمدی
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
حق زندگی در میهن هنوز در پیمانهای بینالمللی به عنوان یکی از «حقوق بشر» به رسمیت شناخته نمیشود و دولتها همچنان حق خویش میدانند که شهروندان کشور خود را در سرزمین زادبومی آنان بپذیرند یا برانند. حال آنکه حق زندگی در میهن در کنار حق حیات دو پایۀ اصلی حقوق بشر را تشکیل میدهند و انسان تنها با برخورداری از این دو حق پایهای است که خواهد توانست از دیگر حقوق و آزادیها مانند حق بیان و حق فعالیت اجتماعی برخوردار گردد.
در این راستا این موضوع اهمیت دارد که واژۀ «میهن» در دو سدۀ گذشته از مفهومی مدرن برخوردار شده است، که از مفهوم «زادگاه» بسیار فراتر میرود: هر انسانی در میهن خود میبالد و در این روند از هویت فرهنگی مشخصی برخوردار میگردد، و بدین سبب وامدار ملتی نیز هست که در دامانش پرورش یافته است و در درجۀ نخست با کوشش در راه پیشرفت و بهروزی هممیهنان، میتواند بود و وجود خود را به عنوان «انسان اجتماعی» تحقق ببخشد.
فرد انسانی با خدمت به میهن خود، هم به تبلور شخصیت انسانی و اجتماعی خود دست مییابد و هم با کمک به پیشرفت کشور خویش، به بهبود حال و روز همۀ دنیا خدمت میکند.
شوربختانه ما، نسل موسوم به “پنجاه و هفتی”، در زیر فشار گازانبری ملایان و چپها در پیش و پس از انقلاب اسلامی چندان نسبت به میهندوستی بیگانه بودیم که به سهم خویش اجازه دادیم تا فاشیستهای اسلامی گام به گام منافع ملی ایران را پایمال کنند.
اما حکومت فاشیسم اسلامی تجربهای تکاندهنده برای ما ایرانیان نیز بود که باعث شد تا از یکسو بیش از هشت میلیون نفر ترک میهن کنند، و از سوی دیگر، آنانکه در سرزمین زادبومی خویش ماندند پایمال شدن موهبتهایی را که دستاورد قرنها کوشش مادران و پدران ما بود به فجیعترین شکل ممکن حس و تجربه کردند.
اما این نیز واقعیت داشت و دارد که درست به همین دلیل در چهار دهۀ گذشته دیدگاه بیشتر ایرانیان در مورد میهن خویش سراسر دگرگون شد و رفته رفته همۀ آنچه برای شهروندان جوامع پیشرفته امری بدیهی محسوب میگردد در میان ایرانیان نیز گسترش و جایگاهی درخور پیدا کرد؛ تا بدان حد که امروزه جای شگفتی است که ایرانیان کنونی همانهایی بودند که با اکثریت قاطع به «جمهوری اسلامی» آری گفتند!
ویژگی اساسی این دیدگاه این است که برخلاف دوران کهن، ملیت مدرن کاملاً ارادی است و بر همبستگی آگاهانه و هویت ملی مشترک تکیه دارد.
البته همینجا تأیید باید کرد که با آنکه ملیگرایی در گذشته مورد سوءاستفاده قرار گرفته بود، نه تنها در زمان حاضر بلکه تا آیندهای بسیار دور هیچگونه جایگزینی ندارد. ملیگرایی اگرچه همانند ضرورت حفظ میراث فرهنگی و یا پرستاری از محیط زیست، امری «طبیعی و بدیهی» است، در کشورهای پیشرفته نیز از سوی چپها، اسلامیون و قومگرایان آماج نفرت و حمله قرار دارد. اما واقعیت روشن این است که بدون تکیه و تأکید بر منافع ملی هیچ کشور پیشرفته و مدرنی نیز پدید نخواهد آمد.
از این دیدگاه، شوربختانه باید گفت که جامعۀ ایرانیان، به ویژه در خارج از کشور، در پس ظاهری آراسته به «بدویت فرهنگی» نزدیکتر است! چنانکه حتی با نگاهی گذرا به شیوۀ برخورد و «ادبیات» مورد استفاده در میان «شخصیتهای اپوزیسیون»، گواه روشنی بر این کمبود دهشتناک را میتوان دید و دریافت کرد.
در اینجا، و تنها برای آنکه گوشهای از «عمق فاجعه» را نشان دهم، خود را ناچار از اشاره به دو تن از برجستهترین شخصیتهای فعال سیاسی میبینم. نمونۀ نخست ایرج مصداقی است که خدمات ارزندۀ او مورد ستایش هر ایراندوستی است. از جمله، وی چند سال پیش با بیان این نکته که باید از سلطنتطلبان نیز پشتیبانی کرد، زیرا هر حکومت دیگری بهتر از حکومت فاشیسم اسلامی خواهد بود، گامی مثبت برای همگرایی ایرانیان برداشت.
اما امروزه او نیز در گیر و دار هواداری از شاهزاده به جایی رسیده است که نسبت به هرگونه انتقاد از وی واکنشی تند نشان میدهد؛ از جمله به خانم مسیح علینژاد تاخته است که چرا خواستار گفتگوی علنی با شاهزاده شده است. مهمتر، وی با مقایسۀ دو شخصیت یاد شده به علینژاد حملهور شده است که، امثال شما «صفر» هستید در برابر شاهزاده، که «یک» است و تنها زمانی که او در کنار شما قرار گیرد، وجود مییابید!
نمونۀ دیگر، آقای امیر طاهری است که دهها سال در راه ژرفش اندیشهورزی سیاسی ایرانیان سخنها گفت، اما امروزه در بزنگاه گذار از حکومت اسلامی، به جای راهنمایی و تشویق ایرانیان به تمرین دمکراسی، آن را «کلیشهای مبتذل» خوانده است که مانند «مدرنیته، سکولاریسم و پلورالیسم...» مفاهیم شکل گرفته در دیگر جوامع هستند که «اگر به درد ما میخورد، معادل فارسی هم پیدا کرده بود.»
چنین مینماید که امیر طاهری چنان شیفتۀ بازگشت به دوران پیش از انقلاب است، که «سلطنت» را تنها جایگزین برای خودکامگی اسلامی میشناسد و بدین ترتیب نه تنها همۀ کوششهای دمکراسیخواهانۀ ایرانیان از انقلاب مشروطه تاکنون را نادیده می گیرد، بلکه به مردم ایران نیز توهین میکند زیرا ایرانیان را شایستۀ نظامی بهتر از حکومتی «مقتدر» نمییابد!
رفتار این دو تن که از شخصیتهای مطرح اپوزیسیون محسوب میشوند بدین سبب تکاندهنده است که نشان میدهد هیچیک از آن دو گویا با میهندوستی مدرن آشنا نیست، که بنا بر آن آزادی بیان و جایگاه انسانی هر شهروندی بهویژه هممیهنان باید خدشهناپذیر باشد و هر فردی مادامی که از سوی “دادگاه صالح” محکوم نشده است باید از هرگونه توهین و تحقیر مصون بماند. علت اصلی چنین مصونیتی برای آنکه «هر که خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو!» گسترش این درک و فهم مدرن است که میهن را در درجۀ نخست هممیهنان تشکیل میدهند و نه وجود مادی کشور و یا حتی میراث فرهنگی آن.
«زن زندگی آزادی» نخستین خیزش در تاریخ بود که رنگینکمان ملی ایرانی را در خود پذیرفته بود، اما با انحصارطلبی رهبران چپ و راست افراطی فرونشست و نشان داد که اینان در چهار دهه گذشته در پس ادعاهای فریبندۀ خود بر همان روش و منش انحصارطلبی پرخاشگرانۀ خود پابرجا هستند و شکی بجا نگذاشتهاند که چنین رفتاری ریشه در پرورش اسلامی دارد و برای سختجانی آن دلیل دیگری نمیتوان یافت، جز آنکه هرچند بسیاری فرهیختگان ایرانی آشکار و پنهان از اسلام ابراز بیزاری میکنند، اما هنوز نتوانستهاند بر دوگانگی هویت اسلامی ایرانی خود چیرگی یابند.
همین کمبود آن علت اصلی است که باعث میگردد تا فرهیختگان ایرانی در طول چهار دهه گذشته با وجود پرورش در بهترین دانشگاههای دنیا و بهرهوری از سطح دانش بالا از توافق بر سر پیشنهادی سنجیده برای نظام آیندۀ ایران ناتوان بمانند، و همۀ شواهد نشاندهندۀ آن باشد که به گشایشی در این سو امید نمیتوان بست و بدون تکانهای بنیادین دگرگونی لازم برای رسیدن به آیندهای نیک جز امیدی واهی نخواهد بود و ما ایرانیان دور افتاده از میهن نیز در غربت خواهیم مرد!
احترام و اعتماد متقابل خمیرۀ همبستگی اجتماعی و پایۀ تشکلهای سیاسی است و چون نیک بنگریم اگر در چهار دهه گذشته بهبودی در آن به دست نیامده، کمبود آن اینک در برابر سقوط زودهنگام رژیم جهل و جنایت فاجعهانگیز است و مقایسۀ میان امروز با دوران پیش از انقلاب اسلامی بیانگر این واقعیت است که بدون دگرگونی فرهنگی سترگ، ایران حتی در سراشیبی هولناکتر از آن دوران قرار دارد.
ضربات حاکمیت اسلامی بر ایرانیان در طول نزدیک به نیم سدۀ گذشته چنان بوده است که امروزه بخش بزرگ جامعه از اسلام ابراز بیزاری میکند و خواستار ایرانی دمکراتیک با تکیه بر منافع ملی و جدایی دین از دولت است.
از سوی دیگر “نامسلمانان” ایرانی ثابت کردهاند که با وجود حملات نابودگر “اسلامیون”، بر میهندوستی خود پابرجا مانده و اغلب از نظر پایبندی به منش اخلاقی و اجتماعی نیز تبلور فرهنگ دیرپای ایرانی هستند.
بدین معنی برای اکثریتی که مدعی ایراندوستی و دوری از اسلام است، اعتماد به شخصیتهایی از میان وابستگان به گروههای نامسلمان ایرانی راهی نوین را در برابر آیندۀ ایران قرار میدهد.
از این دیدگاه، بنیانگذاری انجمنی از شخصیتهای کاردان “نامسلمان” میتواند در راستای بازیابی اعتماد اجتماعی و همبستگی ملی گامی بزرگ و مؤثر باشد.
نظر شما چیست؟
■ درووود بر فاضل عزیز!
مختصر و موجز. در باره زیر و بم دگرگشتهای نظری و رفتاری و گفتارهای ایرانیان به طور کلّی بعد از فاجعه ۱۳۵۷ تا امروز میتوان از زوایای مختلف بحثها کرد و دلایل را توضیح و بازشکافی و سنجشگری کرد. من امّا به چند نکته از مقالهات اشاره میکنم و امیدوارم که هم خودت و هم دیگرانی که احتمالا مقالهات و نظر مرا میخوانند، در باره مسئله بیندیشند.
۱- برای من، اشخاصی مثل آقای «مصداقی» و آقای «طاهری» در هیچ کجای معادله مسائل کشورداری ایران و وضعیّت اضطراری حکومت خلفای الله و نقش نسل امروز ایران قرار نمیگیرند. ایشان هر کدامشان تجربیاتی متفاوت از بگویم تاریخ شصت ساله اخیر داشتهاند که حسب برداشتها و تمیز و تشخیصهای فردی خودشان به گفتن نظراتشان در خصوص مسائل ایران تا امروز کوشش کردهاند. اینکه میزان تاثیر و برد نظرات ایشان در قیاس با دیدگاهها و نظرات و ژرفاندیشیها و عمق بینش دیگران به چه اندازه است و چقدر کاربرد دارد، طبق برآوردهای من، فقط تا قلمرو دوستان و همعقیده های آنها بیشتر نیست. مُعضل کشورداری و آیین فرمانروایی فراتر از قایقرانی کردن بر برکه محلّ است. در نتیجه نمیتوان به صرف «معروف و مشهور بودن» اشخاصی و حرفهایی که میزنند به این نتیجه رسید که متعیّن کننده رفتار و گفتار دیگران نیز هستند. من چنین تصوّری ندارم.
۲- اینکه گفتهای، مجمعی از «نامسلمانان» تشکیل شود، به نظر من و حسب مطالعات و تجربیات و اندیشیدنهایم، پیشنهاد پذیرفتنی و کارگشایندهای نیست؛ زیرا از همین گام نخست، امکان «باهمزیستی خردمندانه» را مسدود کرده و تبعیض قائل شدهایم. پرنسیپهای مجمعی و باهمآیی باید همواره فراسوی «عقاید/ایدئولوژیها/ مرامنامه گرایشهای سیاسی/تعلّقات قومی/نژادی/مذهبی/دینی و امثالهم» باشد تا بتوان کاری کارستان را در همکاری و همگرایی و باهماندیشی از بهر خشنودی و ارجگزاری به حقوق یکدیگر تامین و تضمین کرد.
برای تفهیم این مسئله بدون توضیح جزئیات به چند مثال ساده و دم دست اشاره میکنم. یک مورد از عهد ساسانیان. دو مورد از عهد پهلوی دوم. در دوران ساسانیان، والیان یمن با اصرار و گوشزدهای مداوم از شاهان ساسانی درخواست میکردند که به گسترش «بُنمایههای فرهنگ ایران» در یمن و عربستان بیشتر اهمیّت بدهند. فراموش نیز نکن که ایرانیان در عهد باستان به «عربستان»، نام «دشت سواران» میگفتند. ولی شاهان متکبّر ساسانی و موبدان زرتشتی با اهمالکاریها و تبعیضها و امتیازخواهیهای خودشان از نقش «فرهنگ» در مناسبات همجواری و همسایه داری چشم پوشیدند و آن را حتّا لت و پار نیز کردند. اگر آرزو و خواست یمنیها برآورده شده بود، مطمئنا نه اسلامی در عربستان پا میگرفت نه «محمّدی» ادعای رسالت میکرد. بردار یک نگاهی بینداز به نامهای که «نهضت آزادی به محمّد رضا شاه» نوشت. اگر فقط نکته کلیدی آن نامه را «شاه یا اطرافیانش دقیق، فهمیده و گواریده» بودند، احتمالا سبک و سیاق جامعه ایرانی به راههای دیگری میرفت که خردمندانه و سرنوشت ساز بودند برای نسل همان دوره و نسلهای پس از آنها. یا اگر کسانی که به قول معروف، زمزمه «فضای باز سیاسی» را دُرّست فهمیده و گواریده بودند از در راههای خردمندانه با سیستم پادشاهی رویارو میشدند و احتمالا که نه، صد در صد، هرگز و هیچگاه انقلابی مخرّب و فاجعه بار و نابودکننده ایران و ایرانی در چهل و پنج سال پیش اتّفاق نمی افتاد.
چند وقت پیش نیز آقای «اسماعیل نوری علاء»، بیانیهای مبنی بر گردهمآیی و مجمعی بر «محوریّت شاهزاده رضا پهلوی» تحریر و در شبکههای اجتماعی انتشار داد که من تقریضی بر آن نوشتم و اشکال کلیدی فراخوانش را تذکر دادم.
فاضل عزیز! من شخصا حسب تدقیق شدن به وقایع اخیر ایران؛ بویژه از واقعه هولناک مرگ «مهسا» به این نتیجه رسیدهام که «جنبش ژرف و بسیار با صلابت تحوّلات در ایران» به دور از هیاهوهای روزمره شبکههای اجتماعی و تبلیغات فریبنده ارگانهای خلافت الهی با گامهای مستحکم دارد به پیش میرود و نمایندگان و سخنگویان و کنشگران خودش را نیز پیدا خواهد کرد. آنانی که در بیرون از مرزهای میهن هستند، اگر واقعا و صمیمانه در فکر مردم و میهن هستند، باید هنر همپایی با نسل معاصر ار بفهمند و اجرا کنند؛ نه اینکه در صدد تحمیل خود به آنها برآیند که بی برو برگرد، نتیجه ای مخرّب و شکست قطعی به دنبال خواهد داشت. همین.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان
■ جناب غیبی عزیز.
شما در پایان مقاله خود مشخصأ پرسیدهاید «نظر شما چیست؟». شرط ادب ندیدم آن را بیجواب بگذارم. من کامنت کوتاهی به مقاله قبلی شما «چرا چپگرایی از میان نمیرود؟» نوشتم. الان هم شرط اول را «قبول کردن تکثر فکری» میدانم. به قول معروف «هر سری عقلی دارد». از طرف دیگر، نمیتوان ما ایرانیان مقیم خارج را به «بدویت فرهنگی» متهم کرد و در عین حال انتظار انجمنی از شخصیتهای کاردان داشت. مضافأ اینکه اینطور اتهامات معمولأ دامن گوینده را هم میگیرند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ آقای غیبی گرامی، آن میهنی که دوستش دارید و داریم متعلق به چپیها و ملاها و کسانی که طرفدار آنها هستند هم هست. تصادفی نیست میهنی که در نظر دارید و توصیف میکنید نوستالژیک و دستنیافتنی مینماید. همانطور که در تلویزیون ایران نیمی از ایرانیان حضور ندارند، در برخی تلویزیونهای خارج کشور نیز نیمی دیگر غایب هستند. در روایت شما از میهن هم بسیاری از ایرانیان حضور ندارند یا دیده نمیشود. روایت شما از میهن یادآور نوعی ناسیونالیسم ایرانی است که در آثار نوستالژیک صادق هدایت نیز وجود داشت. چنین میهن «خالصی» نه برای هدایت وجود داشت و نه برای شما و نه دیگر کسانی نگاهی که مانند شما دارند. میهن رنگارنگ است، هرچند هرکس رنگ یا رنگهای ترجیحی خود را دارد.
با احترام/ حمید فرخنده
■ جناب غیبی گرامی، فقط یک نکته: میشود خانم صدیقه وسمقی و امثال او را از انجمنی ملی حذف کرد؟ کاردانی امری مطلق نیست و کنشگران جامعه ما چه در داخل و چه در خارج همین هست که داریم. تنها با نقد و دیالوگ سازنده میشود برای ایجاد چنان انجمنی ملی به آنهایی امیدوار بود که صداقت داشته و منافع ملی را ارج مینهند. هاپی اند ( happy end)تان که با نوازش فرهیختگان ایرانی با این جمله “پایبندی به منش اخلاقی و اجتماعی نیز تبلور فرهنگ دیرپای ایرانی هستند” خاتمه مییابد با “گشایشی در این سو امید نمیتوان بست” همخوانی ندارد.
در تلاش و امید برای وحدت ملیمان و با درود سالاری
■ با سلام و احترام. خوبی و حسن مقالات آقای غیبی اینست که انتشار مقالاتشان در این سایت نقدها و دیالوگ خوبی در میان مخاطبان و منتقدین موجب میشود که آن هم ناشی از ویژگی متناقض و کاراکتر گونه تفکرات ایشان است. متاسفانه من تا به حال مقالاتی که از ایشان خواندهام متوجه شدهام که این مقالات خودش تبدیل به مانع شناختی جامعه ایرانی داخل و خارج اعم از گروههای تشکیل دهنده موجود، تاریخش، بازیگران سیاسی و اجتماعیش شده است...من فکر میکنم شیوه اندیشیدن و منطقی که در لابلای گفتار های ایشان حاکم است همراه است با عدم پذیرش مختصات جامعه ایرانی، فکتهای موجود و عدم نگاه متکثر، نگاه دو قطبی و حذفی ایشان است که در تحلیل نهایی دچار تعارضات گوناگونی میشوند... پیشنهادم به ایشان توجه دقیق به همراهی منطق ارسطویی، دیالکتیک و فازی در شناخت و تحلیل پدیده های جوامع است...
پایدار باشید! رودین
■ همانطور که یکی دومرتبه دیگر هم در گذشته تکرار کرده بودم - جناب غیبی با همه دانش وسیع و با ارزشی که دارند، متاسفانه با واقعیتی نا آشنایند، و ان اینکه در مقالات با ارزش خود به مقولات دینی گریز و انتقاد میکنند. دین پارهای از فرهنگ است. یعنی چتر یا کاسه بزرگ و اصلی فرهنگ یک جامعه است و دین شاخهای یا جزئی از فرهنگ. آیا اسلام مالکی مراکشی که در آب و هوای مدیترانهای و نزدیک به غرب است با اسلام وهابی سر زمین سوزان عربستان شبیه هم هستند، یعنی مسلمان مالکی مراکشی شبیه مسلمان وهابی است؟ آیا یک بهائی ایرانی شبیه یک بهائی انگلیسی یا افریقائی فکر و عمل میکند؟
ایرانیان بر خلاف گفته افرادی دینخو نیستند. دین خو به معنی فردی که دستورات دیدیش را طابق النعل بالنعل اجرا میکند. مشکل ما فرهنگی است. آنهم فرهنگ دیکتاتوری. در کار خود فرمانفرمائیم، از حکمران تا پلیس و قاضی و مدیر اداره و مدرسه، از بقال و نانوای سر گذر و راننده تاکسی، تا صاحب ماشینی که دو سه ردیفه پارک میکند.
با احترام کاوه
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
بالا گرفتن تنشها میان خامنهای و دولت راست گرای افراطی اسراییل دنباله رویداد ۷ اکتبر و جنگ غمانگیز در غزه است که منطقه را در آستانه جنگی گسترده و خانمانسوز قرار داده است.
با حملهی تروریستی حماس در هفتم اکتبر به اسرائیل که پس از هولوکاست پرشمارترین کشتههای یهودیان, تجاوز گروهی به زنان و گروگانگیری حتی کودگان اسرائیلی را در پی داشت واکنش نامتناسب دولت راستگرای افراطی اسرائیل را برانگیخت که مرگ دهها هزار نفر مردم بیگناه غزه را سبب گردید و خشونت بیپیشینهای را در این منطقه نا آرام خاورمیانه پدید آورد.
بازیگران در این رویداد نه تنها اسرائیل و شهرکنشینان در کرانه غربی، بلکه شامل خامنهای، گروههای تروریستی بنیادگرای اسلامی و هچنین دولت آمریکا میگردد که هرکدام در افزایش خشونت در این منطقه، بطور مستقیم و یا غیرمستقیم سهم ویژهای ایفا نمودهاند.
شوربختانه پس از گذشت شش ماه از این جنگ خانمانسوز که از جمله به گرسنگی گسترده بسیاری از ساکنان و متلاشی شدگی نظام بهداشتی و امنیتی در این باریکه انجامیده، امید چندانی به پایان یافتن خشونت و بازگشت تدریجی آرامش به این منطقه حتی در دراز مدت نمیتوان داشت.
بیتردید رویدادهای پس از هفت اکتبر ریشه در تحولات سیاسی و نظامی در دهههای گذشته در جهان و خاورمیانه بویژه در روابط میان اسرائیل و فلسطینیان و انقلاب ۵۷ در ایران دارد. در اینجا تنها تصویری از زمان حال و نیز با گذر کوتاه به رویدادهای گذشته ارائه میگردد.
موانع این پایاننیافتگی را در رویکرد بازیگران اصلی به ترتیب زیر میتوان یافت:
۱- دولت راستگرای افراطی اسرائیل
نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل و رهبر حزب راستگرای لیکود است که در سال ۱۹۷۳ تشکیل و در اساسنامه اصلیاش “حق دسترسی یهودیان به سرزمین اسرائیل را جاودانه و بیچون و چرا” سنجید. بر اساس ادعای این اساسنامه، سرزمین بین دریا و کشور اردن تنها به اسرائیل تعلق دارد و اداره آن به هیچ تشکیلات خارجی سپرده نخواهد شد.[۱]
دولت ائتلافی نتانیاهو، شامل حزب “صیهونیسم دینی” (بنیادگرا) به رهبری بتسال ئل اسموتریچ، وزیر دارایی و جنبش تندروی “اقتدار یهودی”، به رهبری بن گویر وزیر امنیت ملی و مسئول امور کرانه باختری است که در حال حاضر سومین گروه پرشمار کنست (مجلس اسرائیل) را تشکیل میدهد. این بلوک حزبی از جمله، نژادپرست و همجنسگراستیز، به هزینه دمکراسی در کشور اسرائیل و حقوق فلسطینیان، به بزرگترین برنده در آخرین انتخابات اخیر تبدیل گردید.[۲] در نتیجه راهبردهای سرکوبگرانه این دو فرد در کرانه غربی مبنی بر زمینخواری و گسترش شهرکهای غیر قانونی، از اول ژانویه تا ۶ اکتبر سال گذشته، ۱۹۹ فلسطینی در کرانه غربی کشته شدند.
بن گویر که به نژادپرستی و پشتیبانی از تروریسم متهم شده است، با عربهای اسرائیلی رابطه دشمنانه داشته همواره خواستار کوچ عربهای بادیهنشین و فلسطینیان اسرائیلی به کشورهای همسایه شده است.
مهمترین محرک خشونت در اسرائیل دولت نتانیاهوست که به فساد متهم است. وی که خود را بیگناه مینامد، تا پیش از حمله اکتبر میکوشید به هر قیمتی از این تهمت رها شود. وی توانست به یاری بلوک راست افراطی در مجلس، لایحه کاهش اختیارات نظام قضایی کشور را به تصویب رساند و در ازاء آن قدرت نامحدودی به گروه افراطی مزبور در سرزمینهای اشغالی واگذار کرده است.[۳] اقدامات وی در ارتباط با نظام قضایی کشور با واکنش گسترده جامعه مدنی از راه برگزاری تظاهرات مداوم روبرو شد.
نتانیاهو همواره در عمل با کوششهای صلحآمیز میان فلسطینیان و اسرائیل مخالفت کرده است. از جمله پس از روند صلح اسلو، وی در تظاهرات علیه اسحاق رابین شرکت جست که در آن شعار “مرگ بر رابین” فریاد زده میشد و عکس وی در لباس اساسهای نازی در کنار عرفات با چفیه بر دور گردنش، نمایان میگردید. طرفداران رابین نتانیاهو را عامل ترور رابین سنجیدند.
نتانیاهو به روایتی ایدئولوژی زده نیست و مخالفتش با راه حل دو کشوری زاده گرایشهای دینی یهودیت نمیباشد. فردیست سکولار و حتی رسوم حلالخوری یهودیان را رعایت نمیکند. وی فردی بدبین است که تحت تاثیر پدرش که تاریخنگار دوران یهودستیزی در اسپانیا و فردی عربستیز بود، همواره تشکیل دولت فلسطین را خطری جدی علیه موجودیت کشور اسرائیل سنجده است. به باور وی کشور مستقل فلسطین بیتردید به یک دولت تروریست اسلامی تبدیل و در جهت نابودی اسرائیل گام خواهد برداشت.[۴]
بر پایه باور بالا، نتانیاهو در دوران نخستوزیریش کوشیده است از راههای گوناگون از جمله اختلافافکنی میان فتح و گروههای بنیادگرای فلسطینی و یا تضعیف دولت خودگردان فلسطین، تحقق آرمان فلسطینیان را ناممکن سازد. یکی از ترفندهای وی تا پیش از رویداد تروریستی هفتم اکتبر، تقویت حکومت حماس در غزه بود. در این راه کمکهای گسترده مالی دولت قطر را به حماس تحویل میداد که بیشتر برای ساختن تونلهای نظامی هزینه میشد! وی در نشست حزب لیکود در سال ۲۰۱۹ گفت “هرکس خواستار جلوگیری از تشکیل دولت فلسطین است باید به حماس کمک کند. این بخشی از راهبرد ما مبنی بر تفرقهافکنی میان فلسطینیان است.”[۵]
نتانیاهو نه تنها از راهبرد تفرقهاندازانه جهت ناکامی آرمان فلسطین بهره میجوید بلکه با یکی شدن مناطق فلسطیننشین با اسراییل و تشکیل کشور واحد نیز مخالفت میورزد که میتواند جمعیت یهودیان را به اقلیت و فلسطینیان را به اکثریت تغییر دهد.[۶]
کارکرد نخستوزیر دستراستی اسرائیل در رویداد ۷ اکتبر و ناتوانیش در آزادی گروگانها، افکار عمومی اسرائیلیان را علیه وی شورانده است. نظرسنجی تازه نشان براین دارد که ۷۶٪ از پاسخگویان خواهان استعفای نتانیاهو بوده و ۹۶٪ به اخبار جنگ وی، بیاعتمادند.
۲- شهرکنشینان
دومین کانون خشنونت، در کرانه غربی رود اردن بهواسطه ساختوساز شهرکهای یهودینشین از جمله ارتدوکس، بنیادگرا و راست افراطی است که پس از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷، اشغال این منطقه و اورشلیم شرقی و در پی نگرانی راهبردی هر دو حزب کارگر و لیکود از سوی دولتهای اسرائیلی کلید خورد[۷].
شهرکنشینی در کرانه باختری در مراحل گوناگون روی داد. در دومین مرحله، در هتل پارک هبرون (الخلیل) آغاز گردید که ساکنان آن شامل اولین یهودیان ایدئولوژیزدهای بودند که بر پایه باور آنان، پیروزی اسرائیل در سال پیش از آن هدیه خداوند به شمار میآمد و نشانه آن بود که مشیت الهی مبنی بر آنست که سرزمین اسرائیل به یهودیان باز گردانده شود.[۸]
هم اکنون در ۱۲۹ شهرک در کرانه باختری حدود ۵۱۷ هزار نفر یعنی ۵٪ جمعیت اسرائیل زندگی میکنند. افزون براین ۳۴۰ هزار نفر نیز در شهر تاریخی و ۲۲ محله دور و بر آن نیز ساکناند که جامعه جهانی آن را بخشی از کرانه غربی به شمار میآورد. پژوهشگران باور دارند با توجه به گستردگی و پراکندگی شهرکها در کرانه غربی و اورشلیم شرقی، خروج آنها و سکونتشان در مکانهای دیگر اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است که پیش از روی کارآمدن ترامپ برای تشکیل دولت مستقل فلسطین حیاتی به شمار میآمد.[۹] دولت راستگرای افراطی نتانیاهو ساختوساز بیشتر شهرکهای غیر قانونی را ادامه میهد، که با مخالفت برخی از کشورهای متحد اسرائیل از جمله آمریکا روبرو شده است[۱۰].
رویکرد خشونتآمیز بسیاری از شهرکنشینان در کرانه غربی به تحریم شماری از شهرکنشینان تروریست و برخی از سازمانهای آنها از سوی برخی از متحدین اسرائیل انجامیده است.
- گستردگی و پراکندگی شهرکها و سکونتگاههای غیرقانونی
- چنانچه در تصویر بالا دیده میشود، تنها لکههای نارنجی زیر کنترل فلسطینیان است. مناطق آبی کم رنگ زیر کنترل نظامیان و غیر نظامیان اسرائیلی است.
شهرکهای “قانونی و غیر قانونی” اسرائیلی در کرانه غربی و اورشلیم شرقی از دیدگاه جامعه جهانی غیر قانونیاند و بزرگترین مانع در راه تشکیل دولت مستقل فلستطین در کنار اسرائیل به شمار میآیند. افزون براین نتانیاهو کوشیده است شهرکها و بخشهای دیگری از کرانه غربی را جزو خاک اسرائیل اعلام کند که شامل ۳۰٪ کل کرانه غربی خواهد شد[۱۱]. این طرح که در زمان ریاست جمهوری ترامپ تهیه شد، کرانه غربی را به تکهزمینهای پراکنده و غیر پیوسته تقسیم و تشکیل دولت مستقل فلسطین را غیر ممکن میسازد که با مخالفت جامعه جهانی و دولت بایدن روبرو شده است.
در پی به قدرت رسیدن راست افراطی، حمله علیه ساکنان فلسطینی کرانه غربی و مصادره زمینهایشان بویژه پس از حمله تروریستی حماس در هفتم اکتبر شدت یافته است. برپایه سنجش اداره هماهنگی امور انسان دوستانه سازمان ملل، از هفتم اکتبر تا کنون ۵۹۰ حمله علیه فلسطینیان کرانه غربی روی داده که به مرگ ۴۶۶ فلسطینی در کرانه غربی انجامیده است[۱۲]. برخی از این حملات در پی حمله تروریستی به شهرک نشینان از سوی فلسطینیان تندرو روی میدهد که به واکنش تلافی جویانه خانمانسوز برخی از شهرک نشینان میانجامد. در بسیاری موارد ارتش اسرائیل متهم است که از این حملهها حمایت میکند، در این مورد به ویژه یک گردان از ارتش این کشور بنام ” نتسًح یهودا” متشکل از یهودیان ارتودکس، به قتل، شکنجه و نقض حقوق بشر فلسطینان کرانه باختری متهم شده و احتمالا بطور بیپیشینهای مورد تحریم امریکا قرار خواهد گرفت.
دهکدهای فلسطینی پس از حمله تروریستی شهرکنشینان
۳- خامنهای و “محور مقاومت”
دشمنی بسیاری از مسلمانان بهویژه بنیادگرایان اسلامی علیه اسرائیل ریشه در شکست امپراتوری عثمانی و اشغال فلسطین شامل مکان مقدس قدس از سوی امپراتوری بریتانیا دارد که پس از نزدیک به هزار سال به دست مسیحیان میافتاد. این رویداد این کشور را به مهمترین دشمن کسانی تبدیل کرد که به باور آنان استعمارگران غربی استقلال کشورهای خاورمیانه را نابود و در تمام امور آنان دخالت میکنند.
در سال ۱۹۴۸، پس از خروج انگلیس از فلسطین، یهودیان که در بین دو جنگ جهانی به یاری “سازمان جهانی صهیونیسم” به فلسطین مهاجرت میکردند، استقلال کشور خود را اعلام نموده از سازمان ملل درخواست عضویت کردند. ایران در کنار کشورهای عربی با عضویت اسرائیل مخالفت کرد اما این درخواست به تصویب رسید. کاشانی بنیادگرا نیز به دشمنی با اسرائیل پرداخت و داوطلبانی را برای جنگ با اسرائیل به فلسطین گسیل داشت.
از این پس دشمنی کشورهای همسایه عرب اسرائیل با این کشور ادامه یافت و در پی جنگهای گوناگون بهویژه در سال ۱۹۶۷، به ناکامی کامل اعراب و اشغال صحرای سینا، کرانه باختری، اورشلیم و بلندیهای جولان از سوی دولت اسرائیل انجامید.
در سال ۱۳۲۸، در پی مذاکرات نمایندگان اسرائیل و ایران در سازمان ملل و باتوجه به درگیری شدید مجلس با ملی شدن نفت، شاه اسرائیل را بهصورت دو فاکتو (غیر رسمی) بهرسمیت شناخت.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، شاه روابطش را با اسرائیل گسترش داد بهویژه آنکه این کشور با رقبای منطقهای ایران در حال جنگ بود. موساد و سازمان سیا نیز در تشکیل ساواک به شاه یاری رساندند.
در سال ۱۳۴۲، خمینی در پی مخالفتش با حق رأی زنان و لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که از جمله شرط مسلمان بودن را برای داوطلبان نمایندگی حذف میکرد، دیدگاه اسرائیلستیزی و بهایی ستیزی خود را آشکار ساخت و در سخنرانیاش ۱۸ بار اسرائیل را نام برد و تنها یک بار به نام آمریکا اشاره کرد.
خمینی اسرائیل را یک حکومت استعماری به شمار میآورد که به ایدئولوژی مدرن اروپایی “صیهونیسم” مجهز و همانند دیگر ایدههای مدرن، زیر سلطه درآوردن جوامع غیر اروپایی را در تارک برنامههایش قرار میداد[۱۳].
پس از پیروزی انقلاب دیدگاههای یهودیستیزی و اسرائیلستیزی خمینی با آمریکاستیزی چپ پیرو “سوسیالیزم واقعا موجود ” درهم آمیخت و به مبنای ایدئولوژیک بنیادگرایی خمینیسم و نیز خامنهای تبدیل شد.
خمینی با کش دادن جنگ ایران و عراق به ۸ سال، تشکیل سپاه قدس و حزبالله لبنان تلاش کرد با بهره برداری از انفعال نسبی بیشتر کشورهای عربی در برابر اسرائیل، رهبری پیکار علیه اسرائیل را بدست گیرد. در این راه رفته رفته نام اسرائیل نیز از گفتمان رسمی حذف و “کشور اشغالگر قدس” و یا “دولت صیهونیستی” جایگزین آن شد.
با این وجود در جنگ ۸ ساله، از راه اسرائیل از شیطان بزرگ اسلحه دریافت کرد. هرچه بود حفظ نظام از سوی این روحانی فرصتطلب “اوجب واجبات” به شمار میآمد.
پس از مرگ خمینی، یهودستیزی خامنهای و دولتمردان بنیادگرایش از جمله در بمب گذاری در مرکز فرهنگی یهودیان در بوئنوس آیرس آرژانتین که به مرگ ۸۵ نفر و زخمی شدن ۳۰۰ نفر انجامید، اشکارتر گردید.
تشکیل گروههای تروریستی شیعه در عراق پس از پایان دوران صدام و سربرآوردن داعش در عراق و سوریه، اینبار به خامنهای در تامین مالی، تسلیحاتی و آموزش گروههای بنیادگرای شیعه و سنی محور مقاومت برهبری سپاه قدس یاری رساند. این “محور” نابودی اسرائیل و تشکیل حکومت اسلامی در فلسطین و اسرائیل و خروج نیروهای آمریکایی از منطقه را در تارک برنامههایش گنجانده است.
خامنهای همچنین با گسترش برنامه نظامی اتمیاش سالها به نتانیاهو فرصت داد تا نقض حقوق بشر و سرزمینی فلسطینیان را به حاشیه راند. افزون براین با مداخله در امور کرانه غربی از جمله تلاش به ارسال اسلحه به این منطقه، سازمان فتح را برآن داشت که تلاش جمهوری اسلامی در ایجاد هرج و مرج در کرانه باختری که “هیچ ارتباطی با آرمان فلسطین ندارد”[۱۴] محکوم کند.
در نتیجه راهبردهای ایدئولوژیک و بنیادگرایانه اسلامی است که بیثباتی و خشونت سیاسی و اجتماعی در فلسطین و برخی از کشور خاورمیانه نهادینه شده است.
حمله تروریستی حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر تازهترین رویداد راهبردی از این گونه به شمار میآید که در مقالههای “جنایتهای اسرائیل و حماس علیه مردم غزه” و “پنهان شدگی رویکرد حماس در جنگ غزه” به جزئیاتش پرداختهام.
۴- رویکرد آمریکا
ترومن رئیس جمهور آمریکا اولین رهبری بود که دقایقی پس از اعلام استقلال اسرائیل در سال ۱۹۴۸، این کشور را به رسمیت شناخت[۱۵].
از سال ۱۹۶۰، آمریکا بیشترین پشتیبانیها را از اسرائیل بکار برده و نقش مهمی در ایجاد رابطه دوستانه با همسایگانش، مصر، اردن و لبنان بازی کرده است. یکی از دلایل این پشتیبانیها در آن زمان ایجاد موازنه با نفوذ شوروی در منطقه بود که از اعراب پشتیبانی میکرد و در سالهای اخیر با حمله به شبه نظامیان و گروههای تروریستی سپاه قدس از منافع و حضور نظامی آمریکا در منطقه پشتیبانی کرده و یکی از دشمنان اصلی فعالیتهای مشکوک هستهای خامنهای بوده است.
بههر روی، رابطه این دو با توجه به شرایط جهانی و رئیس جمهور وقت آمریکا، از چند گونگی برخوردار بوده است:
۱-۴- پشتیبانی مالی، تسلیحاتی و سیاسی
آمریکا از سال ۱۹۴۶ تا ۲۰۰۲ بیشترین کمکهای مالی خارجیاش را به اسرائیل اختصاص داده است.
افزون بر کمکهای مالی، آمریکا پشتیبانی سیاسی گستردهای از اسرائیل به عمل آورده بهطوری که از مجموع ۸۳ بار وتوی این کشور ۴۲ مورد آن از تصویب قطعنامههای علیه اسرائیل جلوگیری کرده است. اسرائیل همچنین از سوی این کشور به عنوان مهمترین متحد غیر ناتوی آمریکا در خاورمیانه برگزیده شده است. پشتیبانی ریاست جمهوریهای امریکا از اسرائیل گوناگون بوده است. در این میان نیکسون با پشتیبانی از اسرائیل، با قطع فروش نفت کشورهای عرب روبرو شد و با افزایش قیمت سوخت در آمریکا ریاست جمهوریاش را از دست داد.
۲-۴- مشوق برقراری صلح میان اسرائیل، کشورهای همسایه و فتح
- کارتر سادات و بگین را در کمپدیوید گردهم آورد که به صلح پایدار بین دو کشور انجامید. کارتر همچنین به گونه یک کنشگر با تمام توان برای تشکیل دولت فلسطین تلاش کرد.
- کلینتون توانست در سال ۱۹۹۳، در توافق اسلو، بیشترین نزدیکی را بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین ایجاد کند. این توافق که به تشکیل “دولت” خودگردان فلسطین انجامید به علت حلنشدگی وضعیت اورشلیم به صلحی پایدار نیانجامید[۱۶].
- در تلاش دیگری، جورج دبلیو بوش، شارون و محمود عباس را بر سر تهیه “راه صلح” تشویق کرد که به نتیجه نرسید اما شارون نیروها و شهرکهای اسرائیلی از باریکه غزه را خارج ساخت.
- اوباما با تشکیل نشستی میان محمود عباس و نتانیاهو نیز کوشید تلاشهای بوش را برای تشکیل کشور فلسطین پی گیرد که سرانجام ناکام ماند.
- پیش از حمله تروریستی هفتم اکتبر بایدن میکوشید با دادن امتیازهای بسیار عربستان را به عادیسازی روابط با اسرائیل راضی کند. با آغاز جنگ در غزه، بایدن همواره راه حل دو کشور را برای رسیدن به صلح در خاورمیانه الزامآور دانسته است که با مخالفت سر سخت دولت راست افراطی در اسرائیل روبرو شده است.
۳-۴- مخالفتهای منفعاله با رویکردهای غیر قانونی دولتهای اسرائیل
- از انجا که جان اف کندی بیش از هر رئیس جمهور دیگری نگران جاهطلبیهای هسته اسرائیل بود این کشور را برای پذیرش بازرسی از تاسیسات هستهایش، زیر فشار قرار داد. پس از کشمکشهای پشت پرده دو نخستوزیر اسرائیل به بازرسیهای سالانه از تاسیسات هستهای دیمونا تن دادند. اما با وجودی که جانشین کندی متعهد به منع گسترش سلاحهای هستهای بود با توجه به حساسیت کمترش نسبت به برنامه هستهای اسرائیل، این کشور را به توسعه برنامههای هستهای خود قادر ساخت.
- اوباما حضور اسرائیل در کرانه غربی را “اشغال” سنجید و با ساخت شهرکهای تازه شدیدا مخالفت کرد. در برابر با انتخاب ترامپ، نماینده آمریکا در شورای امنیت با محکوم کردن ساخت شهرکها در کرانه باختری مخالفت کرد. وی همچنین راه حل دو کشوری را به فراموشی سپرد.
- بایدن به برنامه دولت نتانیاهو در مورد “اصلاحات قضایی” اعتراض کرد و با هشدارهای پیاپی اعلام نمود که چنین رویدادی اعتبار اسرائیل را به عنوان حامی دمکراسی در خاورمیانه با چالشهای جدی مواجه میسازد.
پس از حمله تروریستی هفتم اکتبر، بایدن حق اسرائیل در دفاع از خود را حتی پس از واکنش نامتناسب حمله ارتش به غزه اعلام کرد. این موضع ارتش اسراییل را در کوچ پیاپی مردم بیگناه و حمله به بیمارستانها تشویق میکرد. افزون براین وتوی نماینده بایدن در شورای امنیت علیه پیشنهاد به رسمیت شناخته شدن دولت فلسطین سبب زیر پا گذاشتن وعدههای این دولت برای راه حل دو کشور گردید.
بحران کمبود مواد غذایی در غزه و متهم شدن ارتش اسرائیل به ممانعت و یا کند کردن ورود کمکهای بشر دوستانه از تنها ورودی جنوب باریکه، انتقادات بایدن و وزیر امور خارجه این کشور به رویکرد دولت اسراییل را به شدت افزایش داد. با وجود این انتقادات، پشتیبانی تسلیحاتی و سیاسی بایدن در شورای امنیت، نتانیاهو را در کشتار بیشتر بیگناهان و سرپیچی آشکار با راه حل دو دولت تشویق کرده و میکند.
حمله ناکام و بیپیشینه پهبادی و موشکی خامنهای به اسرائیل، واکنش تلافیجویانه نتانیاهو را که میتوانست به جنگ تمام عیاری در خاورمیانه تبدیل شود در کابینه جنگ اسراییل مطرح ساخت اما ظاهرا این کابینه پذیرفت در صورت دریافت چراغ سبز بایدن برای حمله ارتش اسراییل به رفح، حملهای بسیار محدود به ایران اما هشدار دهنده به سپاه و خامنهای انجام شود.
راهبرد کجدار و مریز آمریکا نسبت به رویکردهای دولتهای اسرائیل بیتردید خشونت ورزی راست افراطی، شهرکنشینیان تروریست و بنیادگرایان فلسطینی را برای مدت زمان نامعلوم در پی خواهد داشت. شوربختانه در شرایط فعلی روند موجود ادامه خواهد یافت و فلسطینیان و مردم اسراییل در کنار یک دیگر به صلح و آرامش نخواهند رسید!
فروردین ۱۳۰۴
mrowghani.com
——————————————————
[۱] - Likud Party: Original Party Platform 1977, https://www.jewishvirtuallibrary.org/original-party-platform-of-the-likud-party
[۲] - The Guardian view on Israel’s threat within: rightwing extremism in government, The Guardian, Wed., 7 Dec. 22, 2022
[۳] - همان
[۴] - Joshua Leifer, The Netanyahu doctrine: how Israel’s longest serving leader reshaped the country in his image, The Guadian, Nov. 21, 2023
[۵] -همان
[۶] - همان
[۷] - Mitchell G. Bard, Facts about Jewish Settlements in the West bank, https://www.jewishvirtuallibrary.org/facts-about-jewish-settlements-in-the-west-bank
[۸] - همانجا
[۹] - همانجا
[۱۰] - White House reverses West Bank policy, calling Israeli settlements illegal, The Washington Post, Feb. 24, 2024
[۱۱] - Explainer: Israel, annexation and the West Bank, BBC, 25 June 220
[۱۲] - Nowhere is safe: Fear and mourning inside the West Bank village where Israeli settlers went on the rampage. The Guardian, 20 April 2024
[۱۳] - کیوان حسینی، چه شد ایران و اسرائیل تا این حد با هم دشمن شدند، بیبی سی فارسی، ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
[۱۴] - سازمان فیح جمهوری اسلامی را به تلاش برای گسترش هرج و مرج در کرانه باختری متهم کرد.، ایران اینترنشنال ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
[۱۵] - Zachary B., 75 years of US support for Israel, briefly explained. CNN, Oct. 11, 2023
[۱۶] - همان
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
مروری بر چهل و پنجمین سالگرد همراه با سرکوب و جنایت. دکتر کاظم علمداری - علی لیمونادی
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|
بیانیه جمعی از وکلا و هنرمندان ایران و جهان درباره حکم توماج صالحی
خبر در سراسر جهان شوک آور بود.
توماج صالحی، رپر ایرانی، طبق یک رای قضایی در ایران، به دلیل خواندن ترانههای آزادی، سراسر جهان را به فساد کشانده است [افساد فیالارض] و محکوم به اعدام شده است!!
توماج طبق اعلام وکیلاش، بابت همین اتهام به ۶ سال و ۳ ماه حبس محکوم شده بود و این حکم در اثر اعتراض وکیل توماج، توسط دیوان عالی کشور نقض شده بود و برای رسیدگی مجدد به دادگاه انقلاب اصفهان ارسال شده بود تا مورد رسیدگی مجدد قرار گیرد، طبق قانون مجازات توماج باید کاهش مییافت. اما شعبه اول دادگاه انقلاب اصفهان مجازات او را برخلاف قانون به مرگ افزایش داده است.
این رای غیرقانونی، حامل پیام روشنی است که در صدور احکام اعدامهای سیاسی در ایران قرار نیست هیچ قانونی رعایت شود.
ما وکلا و هنرمندان امضا کنندهی متن حاضر، ضمن مخالفت با حکم صادره، افکار عمومی سراسر جهان را به این حکم غیر انسانی و ناعادلانه جلب میکنیم تا با اعمال قدرت جامعه مدنی به هر شکلی که ممکن است، بار دیگر دولتی ناقض حقوق بشر را به رعایت موازین حقوق بشری پای بند سازیم، زیرا بر این اعتقادیم که صلح و امنیت بینالمللی در گرو رعایت حقوق بشر است.
ما بر این اعتقادیم که هنر نباید در هزارتوی زنجیرهای استبداد و به ویژه سایهی چنین احکامی، از زندگی حذف شود. ما حق داریم در دنیایی نفس بکشیم که هنر در آن زنده باشد و حیات هنرمندان توسط خودکامگان تهدید نشود.
اسامی امضا کنندگان:
۱. پیام اخوان، وکیل و استاد/عضو دادگاه دائمی داوری در لاهه
۲. صهبا امینی کیا، موسیقیدان/آهنگساز
۳. لین آهرنز، ترانهسرا
۴. کریستین بارانسکی، بازیگر، تهیهکننده
۵. علی برومند، وکیل
۶. رافائل شنویل-هازان، مدیر اجرایی انجمن علیه مجازات مرگ (EPCM)
۷. ژولی کوتوریه، رئیس شورای ملی کانون وکلا
۸. نیما دهقانی، کارگردان
۹. هیربد دهقانی آذر، وکیل، رئیس انجمن نوروز و دریافتکننده جایزه بینالمللی لائیسیته ۲۰۲۳
۱۰. آریل دورفمن، نویسنده
۱۱. شیرین عبادی، وکیل، برنده جایزه صلح نوبل
۱۲. ژان-رافائل فرناندز، رئیس کنفرانس روسای کانون وکلا
۱۳. استیفن فلاهرتی، آهنگساز
۱۴. آریا غوامیان، فیلمساز
۱۵. دیوید هرینگتون، موسیقیدان/بنیانگذار کوارتت کرونوس
۱۶. پییر هافمن، رئیس کانون وکلای پاریس
۱۷. پرسیس کریم، مدیر مرکز مطالعات دیاسپورای ایرانی در دانشگاه دولتی سان فرانسیسکو
۱۸. ژاویه-ژان کیتا، وکیل، مشاور ارشد سابق در دادگاه کیفری بینالمللی
۱۹. آنژلیک کیدجو، خواننده/موسیقیدان
۲۰. تام کردی، تهیهکننده تئاتر و سینما
۲۱. نیکلاس کریستوف، ستوننویس در نیویورک تایمز
۲۲. ماز جبرانی، کمدین و بازیگر
۲۳. آنا کافمن، ویراستار در پنگوئن رندوم هاوس
۲۴. جف کافمن، کارگردان/مستندساز/هنرمند
۲۵. کری کندی، رئیس حقوق بشر رابرت اف. کندی
۲۶. امانوئل پلاشار، رئیس کانون وکلای بروکسل
۲۷. جی پارینی، رماننویس و شاعر
۲۸. ایو اوشینسکی، رئیس موسسه حقوق بشر کانون وکلای بروکسل
۲۹. آنوشا نظری، خواننده موسیقی کلاسیک
۳۰. زارا هوشمند، شاعر، نویسنده
۳۱. کیانوش رمضانی، کاریکاتوریست
۳۲. مارسیا اس. راس، کارگردان، مدیر کاستینگ
۳۳. ریچارد سدیوت، وکیل
۳۴. نسرین ستوده، وکیل ایرانی، متخصص حقوق بشر، برنده جایزه ساخاروف ۲۰۱۲ و جایزه نوبل جایگزین ۲۰۲۰، و هماکنون زندانی سیاسی در ایران
۳۵. مرجان ساتراپی، هنرمند و عضو آکادمی هنرهای زیبای فرانسه
۳۶. رین ویلسون، بازیگر، تهیهکننده، کارگردان
۳۷. کریستوفر ویلکینز، رهبر ارکستر سمفونیک آکرون
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Wednesday 1 May 2024
|